کتاب سگ ولگرد
معرفی کتاب سگ ولگرد
کتاب سگ ولگرد مجموعه داستانهای کوتاه نوشته خالق کتاب بوف کور، نویسنده مشهور ایرانی، صادق هدایت است. این کتاب دربردارنده هشت داستان کوتاه است که به زبانهای مختلفی از جمله انگلیسی، آلمانی، فرانسوی، ترکی استانبولی، ارمنی، بلغاری، و قزاقی ترجمه شده است.
درباره کتاب سگ ولگرد
سگ ولگرد مجموعه هشت داستان به نامهای سگ ولگرد، دون ژوان کرج، کاتیا، بنبست، تخت ابونصر، تجلی، تاریکخانه و میهنپرست نوشته صادق هدایت است. او در این داستانهای با زبانی نمادین از مسائل مهم زندگی صحبت میکند.
سگ ولگرد نام اولین داستان کتاب است و داستانی مهم است چراکه نام کتاب برگرفته از این اثر است. هدایت این داستان را اولین بار در سال ۱۳۲۱ و در دورانی نوشت که ممنوع القلم بود. به همین دلیل داستانش بعد از اشغال ایران در جنگ جهانی دوم، به همراه چند داستان دیگر در تهران منتشر شد. این داستان درباره یک سگ اصیل اسکاتلندی به نام پات است. پات پس از گم کردن صاحبش، سرگردان شده. انسانها آزارش میدهند. اما در همان زمانی که آزار میبیند در عمق چشمانش میتوان روح او را دید. او سگی معمولی نیست. پات در آرزوی بازگشت به دوران کودکی است....
کتاب سگ ولگرد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
سگ ولگرد اثری جذاب برای تمام دوستداران ادبیات معاصر ایران و علاقهمندان به داستان کوتاه است. اگر از طرفداران آثار هدایت هستید، خواندن این کتاب و لذت تجربه کلماتش را از دست ندهید.
درباره صادق هدایت
صادق هدایت، نویسنده، مترجم و روشنفکر ایرانی، در تاریخ ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ متولد شد. او را همراه محمدعلی جمالزاده و بزرگ علوی و صادق چوبک یکی از پدران داستاننویسی نوین ایرانی میدانند.
هدایت روشنفکری برجسته بود. بسیاری از پژوهشگران، رمان بوف کور او را مشهورترین و درخشانترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران دانستهاند. هرچند آوازه هدایت در داستاننویسی است، امّا آثاری از متون کهن ایرانی مانند زند وهومن یسن و نیز از نویسندگانی مانندِ آنتون چخوف و فرانتس کافکا و آرتور شنیتسلر و ژان پل سارتر را نیز ترجمه کرده است. علاوه بر این بر بسیاری از سخنوران ایرانی نسلهای بعدی، مانند غلامحسین ساعدی و هوشنگ گلشیری و بهرام بیضایی تا رضا قاسمی و عباس معروفی و دیگران، تاثیر گذار بوده است.
از میان آثار صادق هدایت میتوان به زنده به گور، نیرنگستان، سایه روشن و فواید گیاهخواری اشاره کرد. صادق هدایت در ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ در پاریس خودکشی کرد و چند روز بعد در قطعه ۸۵ گورستان پر-لاشز به خاک سپرده شد.
بخشی از کتاب سگ ولگرد
چند دکان کوچک نانوائی، قصابی، عطاری، دو قهوهخانه و یک سلمانی که همهٔ آنها برای سد جوع و رفع احتیاجات خیلی ابتدائی زندگی بود تشکیل میدان ورامین را میداد. میدان و آدمهایش زیر خورشید قهار، نیمسوخته، نیمبریان شده، آرزوی اولین نسیم غروب و سایهٔ شب را میکردند، آدمها، دکانها، درختها و جانوران، از کار و جنبش افتاده بودند. هوای گرمی روی سر آنها سنگینی میکرد و گرد و غبار نرمی جلو آسمان لاجوردی موج میزد، که بواسطهٔ آمد و شد اتومبیلها پیوسته به غلظت آن میافزود.
یکطرف میدان درخت چنار کهنی بود که میان تنهاش پوک و ریخته بود، ولی با سماجت هرچه تمامتر شاخههای کج و کولهٔ نقرسی خود را گسترده بود و زیر سایهٔ برگهای خاکآلودش یک سکوی پهن بزرگ زده بودند، که دو پسربچه در آنجا به آواز رسا، شیربرنج و تخمه کدو میفروختند. آب گلآلود غلیظی از میان جوی جلو قهوهخانه، بزحمت خودش را میکشاند و رد میشد.
تنها بنائی که جلب نظر میکرد برجِ معروف ورامین بود که نصف تنهٔ استوانهای ترک ترک آن با سر مخروطی پیدا بود. گنجشکهائی که لای درز آجرهای ریختهٔ آن لانه کرده بودند، نیز از شدت گرما خاموش بودند و چرت میزدند – فقط صدای نالهٔ سگی فاصله بفاصله سکوت را میشکست.
این یک سگ اسکاتلندی بود که پوزهٔ کاهدودی و بپاهایش خال سیاه داشت، مثل اینکه در لجنزار دویده و باو شتک زده بود. گوشهای بلبله، دم براغ، موهای تابدار چرک داشت و دو چشم باهوش آدمی در پوزهٔ پشمآلود او میدرخشید. در ته چشمهای او یک روح انسانی دیده میشد، در نیمشبی که زندگی او را فراگرفته بود یک چیز بیپایان در چشمهایش موج میزد و پیامی با خود داشت که نمیشد آنرا دریافت، ولی پشت نینی چشم او گیر کرده بود. آن نه روشنائی و نه رنگ بود، یک چیز دیگر باورنکردنی مثل همان چیزیکه در چشمان آهوی زخمی دیده میشود بود، نهتنها یک تشابه بین چشمهای او و انسان وجود داشت بلکه یک نوع تساوی دیده میشد. – دو چشم میشی پر از درد و زجر و انتظار که فقط در پوزهٔ یک سگ سرگردان ممکن است دیده شود. ولی بنظر میآمد نگاههای دردناک پر از التماس او را کسی نمیدید و نمیفهمید! جلو دکان نانوایی پادو او را کتک میزد، جلو قصابی شاگردش باو سنگ میپراند، اگر زیر سایهٔ اتومبیل پناه میبرد، لگد سنگین کفش میخدار شوفر از او پذیرائی میکرد. و زمانیکه همه از آزار باو خسته میشدند، بچهٔ شیربرنج فروش لذت مخصوصی از شکنجهٔ او میبرد. در مقابل هر نالهای که میکشید یک پارهسنگ بکمرش میخورد و صدای قهقهه بچه پشت نالهٔ سگ بلند میشد و میگفت: «بدمسب صاحاب!» مثل اینکه همهٔ آنهای دیگر هم با او همدست بودند و بطور موذی و آبزیرکاه از او تشویق میکردند، میزدند زیر خنده. همه محض رضای خدا او را میزدند و بنظرشان خیلی طبیعی بود سگ نجسی را که مذهب نفرین کرده و هفتا جان دارد برای ثواب بچزانند.
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
نظرات کاربران
قلم بی نظیر صادق هدایت 👏
عااالی