کتاب برزخ اما...
معرفی کتاب برزخ اما...
کتاب برزخ اما... نوشته تشمیل قربانی است. کتاب برزخ اما... ادامه رمان جذاب آدم و حوا است و داستان زندگی مارال را دنبال میکند.
درباره کتاب برزخ اما...
در جلد اول خوانیدم که مارال دختر پرهیجانی است که در زندگی درگیر مسائل مذهبی نبوده است، اما ناگهان درگیر عشقی میشود که مسیر زندگیاش را تغییر میدهد.، در این کتاب میخوانیم حالا مارال که با انتخاب راهش میخواست بُعد جدیدی از زندگی را تجربه کند به جایی رسیده که در هر قدم مورد آزمون قرار میگیرد. هر آزمونی که به تنهایی برزخ بدی را برایش ایجاد میکند، اما با شروع آزمون بعد متوجه میشود هر مرحله سختتر از مرحله قبل است و برزخ اصلی جایی است که باید بزرگترین تصمیم زندگیاش را بگیرد.
خواندن کتاب برزخ اما... را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب برزخ اما...
صداهای گنگی میون بهت به گوشم میرسید ولی هیچ کدوم رو واضح نمیشنیدم. چشمام میدید ولی من تمرکزی روی دیدم نداشتم. میدیدم افرادی به سمت پویا هجوم بردن و دیدم که کسی با مشت به صورتش میکوبید و چهقدر اون شخص شبیه مهرداد بود. میدیدم که رضا کنار امیرمهدی نشسته و نمیفهمیدم چهطور ماشین به امیرمهدی خورد و به رضا نخورد! میدیدم که نرگس داره خودکشی میکنه و رضوان از استیصال دور خودش میچرخه و من هنوز روی پاهام ایستاده بودم. تنها چیزی که به خوبی حس میکردم، سرمایی بود که از نوک انگشتام وارد بدنم شده بود و به سرعت به داخل بدنم رسوخ میکرد و من تو آخرین روز مرداد حس میکردم چهقدر زمستون زود به شهرمون رسیده و بعد فهمیدم زمستون به زندگی من زده که مردم این شهر بزرگ هنوز هم با گرمای تابستون دست و پنجه نرم میکنن. وقتی با فشار دستهایی به زور سوار ماشین شدم و پشت آمبولانس فوریتهای پزشکی راه افتادیم هیچ حسی نداشتم. انگار در عین بیدار بودن به خواب عمیقی فرو رفته بودم که من رو از دنیای اطرافم جدا کرده بود. وقتی باز هم به زور از ماشین پیاده شدم، نیروی جاذبهی شخص خوابیده روی تخت متحرک، من رو به دنبالش کشید. پاهام به هوای اون نیرو شروع کرد به حرکت. اما اون تخت سریعتر پیش میرفت و بقیه هم دنبالش میدویدن. روپوش سورمهایها و روپوش سفیدها برای دقایقی تخت رو نگه داشتن، چیزی رو تو چشما و بدن امیرمهدی چک میکردن و من به دنبال اون نیرو پیش میرفتم که شاید بهش برسم. اما باز هم قبل از رسیدن من تخت با سرعت بیشتری راهی شد و من باز هم عقب موندم. زودتر از من درهایی رو کنار زد و وارد جایی شد که روی درهاش علامت ورود ممنوع اعصاب آدم رو متشنج میکرد. بچهها خیره به درهای بسته شده پشت سر تخت، همون جا ایستادن و من خیلی عقبتر نیروم تحلیل رفت. هیچ کس حواسش به من نبود که داشتم جون میدادم وقتی دیدم دنیام رو روی اون تخت بردن و نمیدونستم قراره چه بلایی سرش بیارن. تمرکز نداشتم. توان فکریم به شدت پایین اومده بود و نمیفهمیدم داره چی پیش میاد! فقط نظارهگر آدمها بودم. یکی با لباس سفید به سمت اون در میدوید، سراسیمه و نگران. دیگری از اون درها بیرون میزد در حالی که اخمی روی پیشونیش بود. یکی عکس بزرگی به دست به حالت دو، از درها عبور میکرد و یکی دیگه حین رفت و آمد، با صدای بلند به افرادی دستوراتی میداد و من همچنان کنار دیواری زانو به بغل گرفته فقط نگاه میکردم. هیچ کس جواب درستی به سؤالهای مهرداد و رضا نمیداد. همه پاسخ رو موکول میکردن به زمان اومدن دکتر. دکتری که نمیدونم کی وارد اتاق عمل شده بود! من تو اون لحظات هیچی نمیفهمیدم. تنها چیزی که میشنیدم صدای جیغهای لاستیک ماشین بود. شده بودم مثل همون شبی که پویا قصد جون من رو کرده بود. همون شبی که صدا و نور ماشین، من رو برده بود به لحظهی سقوط هواپیما. همون غرش، همون اضطراب، همون ناامیدی.
حجم
۳٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۲۶ صفحه
حجم
۳٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۲۶ صفحه
نظرات کاربران
من جلد دومش رو خیلی بیشتر از جلد اولش دوست داشتم؛ معنای واقعی صبر و توکل رو به تصویر کشید👌🏻
بسیار آموزنده و یه عالمه حس خوب
چقدر قشنگ بودهر دو جلدش(ادم وحوا و برزخ) دستتون درد نکنه خانم قربانی عالی بود از نوشته هاتون مشخصه که چقدر ادم باخدایی هستین و چقدر ایمان و اعتقادتون به خدای عالم قوی هستش که اگر جز این بود نوشته هاتون
متن وریزه کاریهای کتاب عالیه ومن بابت این موضوع به خانم قربانی تبریک میگم که چنین قلم شیوا یی دارند . ولی درداستان خیلی اغراق شده ، اینکه مارال خانم انقدرزیباوجذابه که حتی هوش ازسر دکتربیمارستان میبره !!واون پزشک بیچاره انگاردراطرافش دختر
به نظرم نسبت به جلد اول خیلی قیمتش بالاست
بعد از سالها ... کتابی که حس خوب و واقعیش تو ذهنم باقی موند
کتاب خیلی خوبی بود توصیه میکنم
بسیار اموزنده و زیبا.شخصیتهای کتاب به حدی دوستداشتنی هستن که دوست نداری ازشون جدا بشی.معرفت و شناخت خدای مهربون رو در غالب قصه بیان کردن که بسیار شیرین تر شده. خدا قوت به نویسنده عزیز و براشون ارزوی سلامتی دارم.💐
خیلی بااحساس وخوب بود قلم نویسنده وعقاید بسیارعالی ممنون
خلاصه رمان:جلد دو بعداز تصادف امیر مهدی وکما وطی روزها وخاطرات با عموی امیر مهدی وخانواده عموش وسختی هایی که مارال پشت سرگذاشت ووقتی مارال از جسم کمارفته امیر مهدی گذشت وبه خواست وحکمت خدا تسلیم شد برای ماندن یا