دانلود و خرید کتاب با من ترانه بمان سمیرا تهوری
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب با من ترانه بمان اثر سمیرا تهوری

کتاب با من ترانه بمان

نویسنده:سمیرا تهوری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۱۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب با من ترانه بمان

با من ترانه بمان نوشته سمیرا تهوری است که داستان عشقی پرشور میان دو جوان به اسم ترانه و طاها را روایت می‌کند.

درباره کتاب با من ترانه بمان

قصه عشقی ستودنی میان ترانه و طاها که قدمتی دیرینه و قدرتی برابر با کینه خاله مهین دارد ولی حریف این زخم کهنه و سرباز کرده نمی‌شود و سرکوب می‌شود.

ترانه‌ تنها می‌ماند؛ میان باورهای هوس‌باز آدم‌هایی بی‌ریشه که سایه پدر را از سر زندگی‌اش کم کردند و حالا برای خودش دندان تیز کردند، و تعصباتی نا به جا که آرمان تازه از راه رسیده را در بند کشیده‌اند. برای حفظ خودش می‌جنگد و تقدیر ترانه‌ای عاشقانه‌تر برای او می‌سراید.

 خواندن کتاب با من ترانه بمان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

علاقه‌مندان به رمان‌های عاشقانه و اجتماعی فارسی مخاطبان این کتاب‌اند.

 بخشی از کتاب با من ترانه بمان

شیشه‌ی گلاب را روی سنگ قبر سیاه رنگ خالی کردم و همراه عطر آرامش‌بخشی که زیر دماغم رفت، صلوات فرستادم. دسته گل نرگس را روی سنگ قبر گذاشتم و شروع به فاتحه‌خوانی کردم. سه سالی می‌شد که سهم من از سایه پدر یک سنگ قبر بود که غروب هر پنج شنبه به دیدنش می‌رفتم. داغ یتیمی‌ام چنان تازه بود که انگار همین روز گذشته او را از دست داده بودم. چه کسی باور می‌کرد پدر عزیزتر از جانم قریب به سه سال است ما را ترک گفته، آن هم به چه طریق؟ دوباره خاطره‌ی رفتن بابا محمد مقابل چشم‌هایم جان گرفت. با اینکه آن صحنه‌ی جانسوز را ندیده بودم ولی انگار در لحظه به لحظه‌اش حضور داشتم.

- ترانه!

سرم را بلند کردم و به چشم‌های نگرانش رسیدم.

- حالت خوبه؟

یادآوری خاطره‌ی مرگ پدرم مثل نیشتر به قلبم فرو رفته و دوباره حالم را بد کرده بود، آنقدر که حضور طاهای عزیزم را دیگر احساس نمی‌کردم. سرم را به نشانه‌ی مثبت تکان دادم و به گلبرگ‌هایی چشم دوختم که با بی‌رحمی زیر ناخن‌هایم ریزریز می‌شدند. دست طاها جلو آمد و شاخه‌ی نیمه پرپر شده‌ی گل را از زیر دستم بیرون کشید و با دلخوری گفت:

 - دوباره شروع کردی؟

سرم را پایین انداختم و به اشک‌هایم اجازه دادم مقابل چشم‌هایی آشنا پایین بریزند.

- بهش فکر نکن.

لحن صدایش ملتمسانه بود. با پشت دست اشک‌هایم را پاک کردم و راه را برای باقی بغضم باز گذاشتم. همراه فینی که کشیدم، گفتم:

- میشه؟

- آره، به یه چیز دیگه فکر کن. من خیال می‌کردم قراره با هم یه دعوای حسابی بکنیم.

سرم را بلند کردم. مگر می‌شد این لبخند خالصانه و پر از محبت را دید و جار و جنجال به پا کرد. قرار بود آن شب مهمان خانهی ما باشد ولی باز هم بدقولی‌اش جای خالی او را برایم به نمایش می‌گذاشت. ته مانده‌ی دلخوری‌ام را در صورتم ریختم و گفتم:

- عادت کردم. بلاخره باید یه شب در میون چشمت به جمال رها خانم روشن بشه یا نه؟ 



نظرات کاربران

سارا
۱۴۰۰/۱۲/۰۳

داستان جالبی داره.پیشنهاد می کنم حتماً یک بار بخونید .،،،🌺🌺🌷

نگاه
۱۴۰۰/۱۲/۱۴

کتاب خوبی بود.عالی،❤️

کاربر ۱۶۳۱۵۹۸
۱۴۰۲/۰۹/۱۰

موضوع کلی داستان جالب و جدید بود فقط احساسم این است نویسنده در زمان نگارش داستان تازه کار بوده است و متن داستان پختگی لازم را نداشت به طوری که یک قسمت هایی واقعا زیادی و حوصله سر بر بود

- بیشتر
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۵۶۷ صفحه

حجم

۳٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۵۶۷ صفحه

قیمت:
۲۱۰,۰۰۰
تومان