دانلود و خرید کتاب قول می دهم کریستین دی ترجمه زهره خرمی
تصویر جلد کتاب قول می دهم

کتاب قول می دهم

نویسنده:کریستین دی
امتیاز:
۴.۸از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب قول می دهم

کتاب قول می دهم نوشته کریستین دی و ترجمه زهره خرمی است. کتاب قول می دهم را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب قول می دهم

ایدی دختری رنگین‌پوست است که از کودکی در خانواده‌ای سفید پوست بزرگ شده اما حالا می خواهد خانواده خود و ریشه‌هایش را بشناسد. او هنگامی که شروع به جستجو درباره خانواده‌اش می‌کند در یک اتاق زیرشیروانی جعبه‌ای پیدا می‌کند که تعداد زیادی نامه با امضای فردی به اسم ادیث و عکس زنی بسیار شبیه ایدی در آن است. او حالا سوالات زیادی دارد این زن چه کسی است؟ چرا به او شباهت دارد؟ آیا رابطه‌ای میان این یافته‌ها و خانواده اصلی ایدی وجود دارد؟

 درباره کریستین دی

کریستین دی (اهل قبیلهٔ اسکاگیت) در شهر سیاتل، در میان دریا، کوهستان و کتاب‌های مورد علاقه‌اش بزرگ شد. او مدرک کارشناسی ارشدش را از دانشگاه واشینگتن أخذ کرد و در پایان‌نامه‌اش به بررسی سنت بافندگی قبایل کرانهٔ دریای سالیش پرداخت. کتاب قول می‌دهم اولین کتاب اوست. کریستین اکنون با همسرش در منطقهٔ شمال غرب پاسیفیک زندگی می‌کند.

خواندن کتاب قول می دهم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

نوجوانان بالای ۱۲ سال مخاطبان این کتاب‌اند.

بخشی از کتاب قول می‌دهم

۷ جولای

مامان می‌پرسد: «حالت چطوره؟»

دهانم را می‌بندم و دستم را روی لب‌هایم فشار می‌دهم؛ انگار کمی بیرون زده‌اند. جواب می‌دهم: «عجیب‌وغریبه. حسش غیرطبیعیه.»

مامان در شیشه‌ای ساختمان را برایم باز نگه‌می‌دارد و باهم بیرون می‌رویم. راه سنگی که به پارکینگ می‌رسد، با بازی سایه و نور آفتاب لکه‌لکه شده است.

«درد داره؟»

«نه.»

«ممکنه فردا و یه چند روز بعدش درد داشته باشی ولی حداقل خوبه که فعلاً اذیتت نمی‌کنه.»

سوار ماشین که می‌شویم، کمربندم را می‌بندم و تلفنم را نگاه می‌کنم تا پیام‌های جدیدم را بخوانم.

آملیا: داری چی‌کار می‌کنی؟

سرنیتی: هروقت کار دندون‌هات تموم شد خبرم کن! من و بابا شمال شهریم. بابا گفت می‌تونیم یه‌کمی این اطراف بمونیم.

به جای اینکه به هرکدام جداگانه جواب بدهم، می‌روم توی صفحهٔ گفت‌وگوی گروهی‌مان و جوابم را آنجا می‌نویسم: کار دندون‌هام تموم شد. بیست دقیقهٔ دیگه بیاین خونه‌مون.

جعبهٔ ایدث بزرگ را از صندوق لوازم نقاشی‌ام برمی‌دارم و آن را روی زمین، بین خودمان می‌گذارم.

می‌پرسم: «جواب نداده هنوز؟»

سرنیتی وارونه روی تختم خوابیده، سرش را از لبهٔ آن آویزان کرده و پاهایش را به دیوار زده است. تلفنش را برمی‌دارد و صفحه را نگاه می‌کند. «نچ. خبری نیست.»

آهی می‌کشم. به بیرون پنجره، نگاهی می‌اندازم. دستم را به‌زور توی موهای بلندم می‌برم و گره‌هایش را باز می‌کنم.

نوزده دقیقه بعد از فرستادن پیام، سرنیتی به خانه‌مان رسید. اما آملیا تا الان چیزی نگفته. هیچ‌چیز. بیشتر از یک ساعت می‌شود که من و سرنیتی منتظرش نشسته‌ایم.

آملیا چرا این‌طوری شده؟

سرنیتی غلت می‌خورد و روی شکمش می‌خوابد. «مطمئنی می‌خوای این کار رو بکنی؟»

«کدوم کار؟»

می‌گوید: «این چیزمیزها رو یواشکی بخونی... به جای اینکه یک‌راست از بابا و مامانت دربارهٔ ایدث بپرسی.»

«بهت که گفتم، وقتی دربارهٔ اسمم ازشون پرسیدم، بهم دروغ گفتن. احتمالاً بقیهٔ ماجرا رو هم از بیخ انکار می‌کنن.»

«نمی‌دونم... شاید هم برعکس اون چیزی که انتظار داری، رفتار کنن.»

«اون‌ها بهم دروغ گفتن. قرار نیست چیزی بهم بگن.»

«شک دارم این‌جوری باشه.»

سرنیتی لبش را گاز می‌گیرد. می‌گوید: «می‌فهمم چرا این رو می‌گی ولی نباید امیدت رو بهشون از دست بدی.» دوباره جابه‌جا می‌شود و صاف می‌نشیند. «بابا و مامان من یه مدت خیلی زیاد ماجرای طلاقشون رو ازم مخفی کردن... من خودم می‌دونستم که دارن طلاق می‌گیرن و به‌خاطر همین، همیشه مطمئن بودم که بابام یهو نصفه‌شب... می‌ذاره میره. فکر می‌کردم دزدکی از خونه می‌ره بیرون و من دیگه هیچ‌وقت نمی‌بینمش. عادت داشتم برم تو اتاقش و کیف‌دستی زیر تختش رو نگاه کنم و مطمئن بشم که هنوز وسایلش رو جمع نکرده.»

دست‌هایم بی‌حرکت می‌مانند. به سرنیتی خیره می‌شوم و پلک می‌زنم.

نمی‌دانستم او چنین کاری می‌کرده، نمی‌دانستم از رفتن پدرش می‌ترسیده است.

آهی می‌کشد و می‌گوید: «می‌دونم، می‌دونم. معلومه که اون این کار رو نکرد. اون 

گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۷/۲۳

"ادی" می داند که یک رگش به بومی های آمریکا برمی گردد. او همچنین می داند که یک زوج سفیدپوست، مادرش را در کودکی به فرزندخواندگی گرفته اند. او کنجکاو است که درباره ی اصل و نسب خود بیشتر بداند

- بیشتر
🍃تالکین فن🍁🍃
۱۴۰۳/۰۵/۲۰

ادی،دختری است که میداند یه رگش به بومی ها میرسد اما درباره ی اصلیتش چیزی نمیداند.با پیدا کردن یک جعبه ی مرموز که حاوی عکس هایی است از دختری که هم همنامش است و هم خیلی شبیهش،کنجکاو میشود درباره ی

- بیشتر
«وای!» معلم به صورتم خیره مانده بود و لبخندش پهن و پهن‌تر می‌شد. «تو چی هستی؟»
ن. عادل
واقعاً باور دارم که آدم هرچه را به دنیا عرضه کند، به زندگی خودش برمی‌گردد و من تمام عشق و علاقه‌ام را توی این راه گذاشته‌ام.
book worm
«مامان و باباها یه وقت‌هایی عجیب‌وغریب می‌شن. تو این شکی نیست. یه چیزهایی رو مخفی می‌کنن. همیشه کار درست رو انجام نمی‌دن. گاهی اشتباه می‌کنن ولی این‌جوری نیست که عمداً بخوان اذیتت کنن، ادی. اگه بهت دروغ گفتن، یا هنوز همه‌چی رو بهت نگفتن، حتماً یه دلیلی داشتن و به نظر من قبل از اینکه با عجله برای خودمون نتیجه‌گیری کنیم،
book worm

حجم

۱۷۴٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۲۴ صفحه

حجم

۱۷۴٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۲۴ صفحه

قیمت:
۷۸,۰۰۰
تومان