لوئیز هی
زندگینامه و معرفی کتابهای لوییز هی
لوئیز هی (Louise Hay) سخنران انگیزشی و نویسندهای برجسته در زمینهی خودیاری و توسعه فردی است. کتابهای لوئیز هی سرشار از راهکارهایی برای داشتن زندگیای بهتر هستند و او همیشه بر اهمیت عشق به خود، تفکر مثبت و داشتن نگاهی معنوی نسبت به دنیای اطراف تأکید میکند. آثاری که از او در زمینهی خودیاری برجای ماندهاند، از بهترین کتابهای این حوزه به شمار میروند.
بیوگرافی لوییز هی
لوئیز هی اکنون نویسندهی کتابهایی است که به مردم کمک میکنند تا زندگی بهتری داشته باشند، ولی جالب است بدانید نویسندهای که کتابهایش اینچنین سرشار از امید و احساسات مثبت هستند خود بههیچعنوان زندگی سادهای را از سر نگذرانده است. لوئیز هی (Louis Hay) با نام اصلی هلن وِرا لانی (Helen Vera Lunney) در سال ۱۹۲۶ در شهر لسآنجلس به دنیا آمد و اولین چیزی که از زندگی آموخت درد و رنج و جدایی بود. او تنها ۱۸ ماه داشت که پدر و مادرش از هم جدا شدند. وظیفهی بزرگ کردن او برعهدهی مادرش قرار داشت و او مجبور بود که در طول روز ساعاتی طولانی کار کند تا بتواند خرج خودش و دختر کوچکش را دربیاورد. از همین رو، لوئیز را به یک پانسیون سپرد تا از او مواظبت کنند. لوئیز در آن پانسیون چنان احساس تنهایی و غم میکرد که گریهاش بند نمیآمد و حتی پرستاران نمیتوانستند کاری برای بهتر کردن حال او انجام دهند. پس از گذشت سه هفته، مادرش دوباره او را پیش خود برگرداند و تصمیم گرفت تا از او مراقبت کند.
لوئیز هی و مادرش همچنان از مشکلات مالی رنج میبردند. مدتی بعد، مادرش به امید اینکه یک حامی در زندگی خود داشته باشد، با مردی ازدواج کرد که زندگی آنها و بهخصوص لوئیز را از چیزی که بود به جهنمی عذابآورتر تبدیل کرد. ناپدریاش اغلب او و مادرش را بهصورت روحی و فیزیکی مورد آزار قرار میداد و با آنها بههیچعنوان درست رفتار نمیکرد. لوئیز هی، درون و بیرون خانه با درد و رنج زیادی روبهرو بود. او تنها ۵ سال داشت که از سوی یکی از همسایههایشان مورد تجاوز قرار گرفت. این تجربه تلخ باعث شد تا او از لحاظ روحی شدیداً آسیب ببیند و اثرات این زخم بزرگی که بر روح او به جای ماند هرگز کامل از بین نرفت. تمام خشونتهایی که از جانب دیگران به لوئیز هی از سن کم وارد شده بود، این تصور را در او ایجاد کرده بودند که او فردی بیلیاقت، خُرد و بیعرضه است. چند سال بعد که به مدرسه رفت اصلاً نسبت به خودش احساس خوبی نداشت و نمیتوانست با دیگران رابطۀ دوستی برقرار کند. اغلب لباسهای زشت و کهنه میپوشید و سعی میکرد تا کمتر با بقیه همصحبت شود از و روبهرویی با دیگران فرار میکرد. ازآنجاییکه لوئیز هرگز در زندگی خود محبت را تجربه نکرده بود، تصمیم گرفت تا در مکانهای غلط به دنبال آن بگردد. او در سن ۱۵ سالگی ترک تحصیل کرد و در یک رستوران مشغول به کار شد. او فکر میکرد که بالاخره عشق و آرامش را پیدا کرده است؛ اما طولی نکشید که دوباره سختیهای زندگیاش جلوی راهش سبز شدند. یک سال بعد، یعنی زمانی که ۱۶ساله شده بود، ناخواسته حامله شد و یک دختر به دنیا آورد. او میدانست که توانایی نگهداری از یک بچه را ندارد و ازاینرو، دختر خود را به خانوادهای سپرد که آرزو داشتند فرزندی داشته باشند.
لوئیز هی، پس از مدتی تصمیم گرفت تا قدمی برای تغییر زندگی خود بردارد و اینطور شد که به همراه یکی از دوستانش برای سفری یکماهه به شیکاگو رفت. این سفر یکماهه، چند سال به طول انجامید و لوئیز تصمیم گرفت تا در شیکاگو دنبال کار بگردد و شانس خود را آنجا امتحان کند. او در طی مدتی که آنجا بود، انواع و اقسام شغلهای کمدرآمد را امتحان کرد؛ ولی هیچیک از آن شغلها رضایت او را جلب نکردند و او نه به شیکاگو احساس تعلق میکرد نه به مشاغلی که آنقدر زودبهزود از آنها استعفا میداد. در سال ۱۹۵۰، شیکاگو را ترک کرد و باز هم به شهر جدیدی رفت تا تجربههای نو کسب کند. شهری که این بار برای ماجراجویی انتخاب کرده بود نیویورک بود. او در نیویورک نامی جدید برای خود برگزید و بهعنوان مدل برای چند نفر از طراحان مد کار کرد. لوئیز هی این کار را بسیار بیشتر از کارهای کمدرآمد قبلیاش دوست داشت و این بار توانست به موفقیتی نسبی دست پیدا کند. او در طی آن سالهایی که بهعنوان مدل کار میکرد، با مردی به نام اندرو هِی آشنا شد که یک تاجر انگلیسی بود. اندرو مرد محترم و ثروتمندی بود و لوئیز پس از دیدار با او خیال میکرد که بالاخره توانسته زندگی خود را درست کند و به عشق واقعی دست پیدا کند.
لوئیز و اندرو در سال ۱۹۵۴ با هم ازدواج کردند و اوضاع بین آنها تنها تا مدت کوتاهی خوب باقی ماند. آنها در ابتدا زوج بسیار دوستداشتنیای بودند و اندرو باعث شد تا لوئیز بتواند تجربههای خوبی را کسب کند که در تمام زندگیاش از آنها محروم مانده بود. آنها با هم به سفرهای مختلف میرفتند، بهخاطر شغل اندرو با خانوادهی سلطنتی دیدار داشتند و کنار یکدیگر خوشحال و خوشبخت بودند. این خوشبختی، مدتزمان زیادی دوام نیاورد چرا که اندرو هی یک روز پس از ۱۴ سال زندگی مشترک به لوئیز گفت که عاشق زن دیگری شده است و قصد دارد که با او ازدواج کند. این جدایی، لوئیز هی را بار دیگر از لحاظ روحی ویران کرد و او بدترین دلشکستگی عمرش را پس از طلاق از اندرو تجربه کرد. با گذشت زمان، لوئیز دوباره توانست سراپا بایستد و با انجام کارهای مختلف توانست قلب شکستۀ خود را ترمیم ببخشد. او خود میگوید که جدایی از اندرو بعدها تبدیل به یکی از کوچکترین اتفاقات ناراحتکنندهای شد که در زندگی تجربه کرده بود.
آغاز تغییر و تحول
پس از طلاق و جدایی از همسرش، چیزی که به لوئیز هی کمک کرد تا نور جدیدی را در زندگی خود پیدا کند کلیسای علوم دینی بود. او یک روز کاملاً تصادفی و بدون قصد قبلی به یکی از جلسات این کلیسا رفت و با گوش دادن به حرفهایی که در آن جلسه زده شد احساس کرد که بینش جدیدی نسبت به زندگی به دست آورده است. کار در عرصۀ مدلینگ عوض اینکه باعث بالا رفتن اعتمادبهنفس او شود، باعث شده بود که نسبت به ظاهر و اندامش حساسیت بیشتری پیدا کند. با رفتن به جلسهی کلیسا و گوش دادن به سخنرانیهای آنها، لوئیز هی ناگهان متوجه شد که چقدر تمام این نگرانیها بیاهمیت و بیمورد هستند. او انگار تازه داشت میدید که زندگی چقدر فراتر و بزرگتر از تمامی این موارد جزئی است.
ازآنپس، کلیسا برای لوئیز هی به آن خانهی امنی تبدیل شد که در تمام زندگیاش به دنبالش میگشت و خواهان دست یافتن به آن بود. رفتن به آن مکان باعث شد تا لوئیز به آثار فلورانس اسکاول شین و ارنست هولمز علاقهمند شود و با اشتیاق کتابهای آنها را مطالعه کند. او بهخصوص از خواندن آثاری لذت میبرد که در زمینهی تفکر نو نوشته شده بودند و به مردم کمک میکردند تا خوشبینی خود را بالاتر ببرند و اقداماتی اساسی برای تغییر زندگی خود انجام دهند. او تا قبل از آن باورش نمیشد که تغییر تفکر بتواند بر روی سبک زندگی نیز تأثیر بگذارد. کمکم لوئیز هی از شخصی که از مدرسه فرار کرده بود، به یک کتابخوان قهار تبدیل شد و بهقدری پیشرفت کرد که پس از مدتی بهعنوان یکی از مشاوران کلیسا استخدام شد. او روزی چهار بار مراقبه انجام میداد و روش انجام مراقبه تعالی را در دانشگاه فیرفیلد در آیووا به خوبی یاد گرفت. رفتن به کلیسا، مراقبه، مطالعه کتابهایی در زمینه خودشناسی، آشنایی با آدمهای جدید، بهکارگیری تفکر مثبت و تلاش برای بالا بردن خوشبینی در زندگی روزمره چیزهایی بودند که به لوئیز هی کمک کردند تا مرهمی بر روی زخمهای درونی خود بگذارد.
زندگی هرگز با لوئیز هی به مهربانی رفتار نکرد. انگار او هر بار به نقطهی ثباتی در زندگی خود میرسید، باید سقوط میکرد و از اول خود را بالا میکشید. در حدود سال ۱۹۷۷ و ۱۹۷۸، لوئیز هی با تشخیص پزشکان دریافت که سرطان دهانه رحم دارد. او خود فکر میکرد که درد و رنجهای جسمی و روحی گوناگونی که تا آن زمان در زندگیاش تجربه کرده بود رویهم جمع شده و خود را به شکل این بیماری نشان داده بودند. لوئیز هی پس از آن که فهمید سرطان دارد ناامید نشد. مثل همیشه خود را برای نبردی جدید آماده کرد و تصمیم گرفت که با بدن و ذهن خود با سرطان مبارزه کند. او قبول نکرد تا داروهای شیمیایی مصرف کند یا از درمانهای پزشکی معمول استفاده کند. در عوض، با مراقبه و قدرت بخشیدن به جسم خود این بیماری را شکست داد. او رژیم غذایی خاصی را رعایت میکرد و همچنان روزانه مراقبه انجام میداد. پس از رهایی از این بیماری سهمگین، او بهراستی به آدم جدیدی تبدیل شده بود. انگار که تمامی درد و رنجها و زندگی گذشتهی خود را بالاخره رها کرده بود.
در سال ۱۹۸۰، او به کالیفرنیا رفت و آنجا کارگاههای آموزشی برگزار کرد. در آن کارگاهها به شرکتکنندگان یاد میداد تا با ذهن و بدن خود احساس نزدیکی بیشتری داشته باشند و از عقاید و افکار خود برای آنها میگفت. لوئیز هی اغلب میگفت که باورها و تفکراتی که راجع به خودمان داریم بر روی احساسات و حال روحی ما تأثیر میگذارند و اگر بتوانیم آنها را به سمت مثبتی هدایت کنیم میتوانیم زندگی سالمتری داشته باشیم.
از دیگر اقدامات تأثیرگذار لوئیز هی میتوان به ایجاد گروه حمایتی The Hay rides در سال ۱۹۸۵ و همچنین شرکت انتشاراتی Hay House در سال ۱۹۸۴ اشاره کرد. او نهتنها کتابهای خود، بلکه کتابهای بسیاری از نویسندگان دیگر که در زمینهی خودیاری نوشته شده بودند را به چاپ میرساند و کمکم سود و درآمد زیادی به دست آورد. او همچنین سازمان خیریهای به نام Hay Foundation به وجود آورد که وظیفهاش کمکرسانی به مردم، حیوانات و محیطزیست بود.
لوئیز هی در ۳۰ آگوست سال ۲۰۱۷ و در سن ۹۰ سالگی از دنیا رفت.
مروری بر آثار لوئیز هی
شفای تن
لوئیز هی اولین کتاب خود را با نام «شفای تن» در سال ۱۹۷۶ به انتشار رسید. این اثر به ارتباطی که بین ذهن و بدن وجود دارد میپردازد و راهحلهایی برای بهبود زندگی و ایجاد تعادل بین روح و جسم به خواننده ارائه میدهد.
شفای زندگی
کتاب «شفای زندگی» در سال ۱۹۸۴ به چاپ رسید. لوئیز هی در این کتاب نشان میدهد که چگونه باورها و افکار ما بر سلامت جسمی و روحی ما تأثیر میگذارند. این کتاب یکی از مهمترین کتابهای لوئیز هی است و پس از انتشار در فهرست کتابهای پرفروش نیویورکتایمز قرار گرفت.
قدرت درون شماست
لوئیز هی کتاب «قدرت درون شماست» را در سال ۱۹۹۱ به انتشار رساند. او در این بر اهمیت خودشناسی و نقش پررنگ آن در داشتن زندگیای بهتر تأکید میکند. هی عقیده دارد که ما تا وقتی خودمان را خوب نشناسیم و به ندای درونی خود گوش فرا ندهیم، نمیتوانیم در مسیر درست زندگی قدم برداریم.
زندگی تو را دوست دارد
کتاب «زندگی تو را دوست دارد» اثر دیگری از لوئیز هی است که در سال ۲۰۱۴ روانهی بازار شد. محور اصلی این کتاب عشق است و لوئیز هی در آن راجع به این صحبت میکند که ما تا وقتی یاد نگیریم به زندگی خود بهدرستی عشق بورزیم، نمیتوانیم به طور کامل از آن لذت ببریم. او راهکارهایی برای بهبود زندگی و روابط شخصی ارائه میدهد.
شکرگزاری (قدردانی)
این کتاب به بررسی تأثیر شکرگزاری بر زندگی روزمره میپردازد و آن را بهعنوان ابزاری برای بهبود کیفیت زندگی معرفی میکند. لوئیز هی مفاهیم مختلف شکرگزاری را توضیح میدهد و نشان میدهد که با شکرگزاری میتوان نعمتها را افزایش داد و شرایط زندگی را بهبود بخشید. همچنین، این کتاب شامل نظرات و آموزههای نویسندگان و معلمان الهامبخش است که شکرگزاری را در زندگی خود بهکار گرفتهاند.
سفر زندگی
این کتاب به موضوعاتی چون رشد و تغییر، روابط، کار و معنویت، و سالمندی میپردازد. لوئیز هی نشان میدهد که چگونه میتوان از این فرایندها برای بهبود زندگی بهره برد. اهمیت روابط انسانی و چگونگی مدیریت آنها نیز در کتاب مورد توجه قرار گرفته است. همچنین، راهکارهایی برای تعادل بین کار و معنویت، و چگونگی گذراندن دوران سالمندی به صورت رضایتبخش ارائه شده است.
پاکسازی ذهن
این کتاب به بررسی چگونگی حفظ شادابی، آرامش و تمرکز در دنیای پیچیدهی امروز پرداخته و ترکیبی از علم پیشرفته، شفقت و خرد را برای بهبود سلامت روانی و جسمانی ارائه میدهد. در هر فصل، با استفاده از مطالعات موردی واقعی از کلینیک «All Is Well»، لوئیز هی روشهای شفابخش و راهحلهایی را برای بازیابی سلامت به خوانندگان معرفی میکند.
زنان توانمند
این کتاب بهعنوان یک راهنمای خودیاری، از ایدههای قدیم و جدید برای ارتقاء توانمندیهای زنان استفاده میکند و به آنها کمک میکند تا درک بهتری از قدرتهای درونی خود پیدا کرده و آنها را در مسیر بهبود زندگی به کار بگیرند. هدف این کتاب، راهنمایی زنان برای دستیابی به اهداف شخصی و ایجاد تغییرات مثبت در زندگیشان است.