گابریل گارسیا مارکز
گابریل گارسیا مارکز رماننویس کلمبیایی و یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم است که در سال ۱۹۸۲ موفق به دریافت جایزهی نوبل ادبیات شد. این نویسنده بیشتر برای شاهکارش صد سال تنهایی شناخته میشود که در سال ۱۹۶۷ نوشته شده است. مارکز علاوه بر رویکرد استادانهاش به رمان، یک نویسندهی داستان کوتاه و روزنامهنگار ماهر نیز بود. او در قصههای کوتاه و بلند خود به شاهکار بینظیری دست مییافت که هم خوانندگان معمولی میتوانستند از آنها لذت ببرند و هم سختترین منتقدان از آثار او استقبال میکردند.
بیوگرافی گابریل گارسیا مارکز
مارکز در شهر آراکاتاکا در کلمبیا به دنیا آمد و هشت سال نخست زندگیاش را با پدربزرگ و مادربزرگ مادریاش گذراند. پدربزرگ و مادربزرگ مارکز، هر دو داستانسرایان فوقالعادهای بودند، اما رویکرد آنها در داستانگویی با یکدیگر بسیار تفاوت داشت. پدربزرگش به مارکز جوان داستانهایی دربارهی تاریخ، جنگ و مزارع موز محلی گفت. از سوی دیگر، مادربزرگ او زنی خرافاتی بود که به شدت به ارواح و جهان ماوراء طبیعی اعتقاد داشت و داستانهایی که برای مارکز تعریف میکرد نیز شامل همین مضامین بود.
پس از مرگ پدربزرگ مارکز، آنها به بارانکیا که یک بندر رودخانهای بود، نقل مکان کردند. مارکز توانست مقاطع تحصیلی خود را در این شهر در سطح متوسط سپری کند، اما در بزرگسالی ادعا کرد که مهمترین منابع ادبی او داستانهایی درباره آراکاتاکا و خانوادهاش است که پدربزرگ و مادربزرگش برای او تعریف کرده بودند.
در سال ۱۹۳۷، گابریل گارسیا مارکز به همراه والدینش به شهر سوکره نقل مکان کرد. او از نوشتن شعر و طراحی کمیک استریپ لذت میبرد و برخی از شعرهایش در روزنامه دبیرستانش چاپ میشد. مارکز در رشته حقوق تحصیل کرد، با این حال بعدها تبدیل به یک روزنامهنگار شد؛ شغلی که پیش از رسیدن به شهرت ادبی از طریق آن امرار معاش میکرد. مارکز بعدها بورسیهی دولتی دریافت کرد و برای تکمیل تحصیلات دبیرستانی خود به بوگوتای کلمبیا نقل مکان کرد.
مارکز در سال ۱۹۴۷ از دبیرستان فارغالتحصیل شد و در دانشگاه ملی کلمبیا ثبتنام و در رشتهی حقوق تحصیل کرد. او در عین حال علاقهی زیادی به نویسندگی داشت. سال بعد، شورشهای گسترده و ترور یک سیاستمدار محبوب جناح چپ، دانشگاه مارکز را وادار به تعطیلی کرد. او به دانشگاه کارتاخنا منتقل شد و اولین شغل خود را در حوزهی روزنامهنگاری آغاز کرد.
در سال ۱۹۵۰، مارکز برای همیشه دانشگاه را ترک کرد تا بر حرفهی روزنامهنگاری تمرکز کند. طی چندین سال بعد، او به عنوان خبرنگار برای روزنامههای مختلفی کار کرد و عضو گروه بارانکیا شد، انجمنی از نویسندگان و روزنامهنگاران که مارکز را با ادبیاتی آشنا کردند که او در طول زندگی حرفهای خود تحت تاثیر آن قرار گرفت.
مجموعهی آثار روزنامهنگاری گابریل گارسیا مارکز شامل سه جلد و بیش از ۳۰۰۰ صفحه است. در سال ۱۹۵۵، او در کلمبیا طی تعدادی مصاحبه که در روزنامه الاسپکتادور با تنها بازماندهی یک کشتی شکسته منتشر شد، به شهرت رسید. دولت کلمبیا رسما اعلام کرد که کشتی در طوفان غرق شده است، اما مارکز کشف کرد علت واقعی غرق شدن کشتی، بارگیری آن با کالاهای غیرقانونی از ایالات متحده است. این اثر بعدها با عنوان داستان یک ملوان کشتیشکسته در سال ۱۹۷۰ گردآوری و منتشر شد.
مارکز در طول دههی ۱۹۵۰ به عنوان یک خبرنگار در پاریس تحصیلات خود را گسترش داد و بخش عمدهای از ادبیات آمریکایی را مطالعه کرد که برخی از آنها به فرانسوی ترجمه شده بودند. در اواخر دهه ۱۹۵۰ و اوایل دهه ۶۰، او در بوگوتا، کلمبیا، و سپس در شهر نیویورک برای پرسنا لاتینا، سرویس خبری ایجادشده توسط رژیم رهبر کوبا، فیدل کاسترو، کار کرد. او بعدها به مکزیکوسیتی نقل مکان کرد و در آنجا رمان صد سال تنهایی را نوشت که برای او شهرت و ثروت زیادی به ارمغان آورد. گابریل گارسیا مارکز از سال ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۵ در اسپانیا زندگی کرد. او خانهای در مکزیکوسیتی و آپارتمانی در پاریس نیز داشت، اما زمان زیادی را در هاوانا گذراند؛ جایی که کاسترو (که مورد حمایت مارکز بود) عمارتی برای او فراهم کرده بود.
مارکز در طول زندگی خود یک چپگرا و سوسیالیست سرسخت بود. او با فیدل کاسترو، رئیسجمهور کوبا، دوستی نزدیکی داشت و به دلیل مخالفت صریح با سیاستهای امپریالیستی آمریکا، برای چند سال از ویزا برای ورود به ایالات متحده محروم بود. دوستی مارکز با فیدل کاسترو و حمایت او از سیاستهای کاسترو، انتقاد برخی از جمله رینالدو آرناس، نویسندهی تبعیدی کوبایی را برانگیخت.
گابریل گارسیا مارکز همیشه خود را بیشتر یک روزنامهنگار میدانست تا رماننویس و روزنامهنگاری به شدت بر حرفهی داستاننویسی او تأثیر گذاشت. او معتقد بود که روزنامهنگاری اگر نگوییم بیشتر، به اندازهی دیگر حوزههای ادبی ارزشمند است و امیدوار بود که بهجای رمانهایش، بهخاطر کار روزنامهنگاریاش به یاد مردم بماند.
آثار گابریل گارسیا مارکز
پیش از ۱۹۶۷، مارکز دو رمان توفان بزرگ (۱۹۵۵) و ساعت شوم (۱۹۶۲) و چند داستان کوتاه نوشت. نخستین نوشتههای مارکز با توجه چندانی مواجه نشدند، اما این نویسندهی بزرگ با رمان صد سال تنهایی بود که به شهرتی جهانی دست یافت. این رمان به عنوان یکی از برترین رمانهای قرن بیستم شناخته شده است.
در رمان صد سال تنهایی، گابریل گارسیا مارکز داستان شهر منزوی ماکوندو را روایت میکند که تاریخ آن مانند تاریخ آمریکای لاتین در مقیاسی کوچکتر است. در این کتاب شاهد در هم آمیختن صحنههای واقعگرایانه با قسمتهایی فراواقعی هستیم؛ این نوع ادبیات تحت عنوان «رئالیسم جادویی» شناخته میشود. آمیختن حقایق و داستانهای تاریخی با نمونههایی از اوامر خارقالعاده، عملی است که مارکز از استاد کوبایی خود آلخو کارپنتیر که یکی از بنیانگذاران رئالیسم جادویی نیز محسوب میشود، فرا گرفته است.
در صد سال تنهایی، کل ساکنین شهر ماکوندو ناگهان دچار یک بیماری میشوند که مانع از خوابیدن آنها میشود. در نتیجهی این بیماری، ساکنان به تدریج شروع به از دست دادن حافظه خود میکنند و باید به همهچیز در شهر برچسب بزنند تا نام چیزها را فراموش نکنند. ساکنان ماکوندو تحت تأثیر شهوت، طمع و تشنگی قدرت هستند که همچون تراژدیها و اسطورههای یونانی، توسط نیروهای اجتماعی، سیاسی یا طبیعی، خنثی میگردند.
خود مارکز اما اغلب ادعا کرده است که هیچ چیز خارقالعادهای در نوشتههای او وجود ندارد و او به سادگی واقعیت آمریکای لاتین را توصیف کرده است. سبک داستانسرایی او به شدت تحت تأثیر مادربزرگش بود که داستانهای ماوراء طبیعی را طوری بازگو میکرد که گویی واقعی هستند.
مارکز در ادامهی مسیر نویسندگی خود، کتابهای پاییز پدرسالار (۱۹۷۵)، کرونیکل یک مرگ پیشگوییشده (۱۹۸۵)، عشق در زمان وبا (۱۹۸۵)، ژنرال در هزارتوی خود (۱۹۸۹) و از عشق و شیاطین دیگر (۱۹۹۴) را منتشر کرد. یکی از بهترینها در میان این آثار کتاب عشق در زمان وبا است که حول یک رابطهی عاشقانه که دههها طول میکشد تا به سرانجام برسد، میگردد. داستان رمان عشق در زمان وبا به موضوعاتی از جمله عشق، پیری و مرگ میپردازد و بین اواخر دهه ۱۸۷۰ و اوایل دهه ۱۹۳۰ در جامعهای در آمریکای جنوبی رخ میدهد که روایتگر داستان زوجیست که به دلیل جنگها و همچنین شیوع وبا، دچار مشکل شدهاند.
کتاب ژنرال در هزارتوی خود، سیاسیترین رمان گابریل گارسیا مارکز و روایتی تخیلی از آخرین روزهای زندگی سیمون بولیوار، فرماندهی انقلابی و سیاستمدار ونزوئلایی است. این کتاب آخرین سفر بولیوار از بوگوتا به خط ساحلی دریای کارائیب کلمبیا را در تلاش برای ترک آمریکای جنوبی روایت میکند. مارکز با شکستن تصویر قهرمانانهی سنتی بولیوار، شخصیت داستانی رقتانگیز را به تصویر میکشد و وجههی دیگری از زندگی او را با خواننده در میان میگذارد؛ روایت مردی که از نظر جسمی بیمار و از نظر روانی خسته است.
در سال ۱۹۹۶، مارکز یک وقایعنگاری ژورنالیستی از آدمرباییهای مرتبط با مواد مخدر در زادگاهش کلمبیا، تحت عنوان اخبار یک آدمربایی را نیز منتشر کرد.
در سال ۱۹۹۹، پزشکان تشخیص دادند که مارکز به سرطان غدد لنفاوی مبتلا شده است. او پس از این تشخیص و در سال ۲۰۰۲، کتاب برای نوشتن زندگی میکنم را نوشت که بر ۳۰ سال نخست زندگی او تمرکز دارد و به نوعی یک اتوبیوگرافی محسوب میشود. او همچنین در سال ۲۰۰۴ کتاب خاطرات دلبرکان غمگین من را منتشر کرد که در اکثر نقاط جهان، به عنوان آخرین کتاب نوشتهشده توسط مارکز شناخته شده است.
مارکز به خاطر تواناییاش در خلق داستانهای گسترده و دقیق و روایتهای کوتاه و فشرده به سبک دو نویسندهی آمریکایی، ویلیام فاکنر و ارنست همینگوی، شهرت داشت. جریان روان و همچنین طنز کلی حاکم بر حتی پیچیدهترین داستانهای او، با داستانهای میگل د سروانتس، نویسندهی مشهور قرن شانزدهم اسپانیا که رمان دن کیشوت از مشهورترین آثار اوست، مقایسه شده است. دنیای رماننویسی مارکز بیشتر دنیایی است که رویهها و باورهای قرون وسطایی و مدرن هم به صورت کمدی و هم تراژیک با یکدیگر برخورد میکنند.
پایان زندگی مارکز
مارکز در ۱۷ آوریل ۲۰۱۴ در سن هشتادوهفتسالگی و بر اثر ذاتالریه در مکزیکوسیتی درگذشت. خوان مانوئل سانتوس، رئیس جمهور کلمبیا، دوران پس از مرگ مارکز را «صد سال تنهایی و اندوه» و خود مارکز را بزرگترین نویسندهی کلمبیایی تمام دوران خواند.
گابریل گارسیا مارکز طی سالهای حیات خود جوایز و عناوین بسیاری را دریافت کرد. در سال ۱۹۷۲، مارکز برندهی جایزهی معتبر بینالمللی ادبیات نوئستات شد. علاوه بر این، در سال ۱۹۷۲، جایزه بینالمللی رمان رومولو گایهگوس به کتاب صد سال تنهایی تعلق گرفت. در سال ۱۹۸۰ به مارکز جایزه مشترک ثروت خدمات برجسته برای دستاوردهای برجستهی او در ادبیات اهدا شد. او همچنین در سال ۱۹۸۲ جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد.