کتاب انگشت جادویی

کتاب الکترونیکی «انگشت جادویی» نوشتهٔ رولد دال با ترجمهٔ گیتا گرکانی در کتاب چ به چاپ رسیده است. این دختر کوچولو با «انگشت جادویی» خود، خشمش را نشان می‌دهد و دیگران را به سزای کارهایشان می‌رساند. این داستان دوستی با طبیعت را نشان می‌دهد، آن‌ هم با روایتی بامزه و خیال‌انگیز درباره خشم و تغییرها. این کتاب برنده جایزه تصویرگری هانس کریستین آندرسن نیز شده است.

درباره کتاب انگشت جادویی

او تنها دختری ۸ ساله است. در نگاه اول درست مانند همه دخترهای کوچک دیگر است؛ اما با یک تفاوت بزرگ. این دختر یک انگشت جادویی دارد. هر وقت کسی او را عصبانی کند و خون جلوی چشم‌هایش را بگیرد سر انگشتش گزگز می‌کند و نیروی جادویی از آن بیرون می‌جهد. آن وقت است که وای به حال کسی که ناراحتش کرده است. او خانواده همسایه را که همیشه دنبال شکارند، ادب می‌کند. جادوی انگشت دخترک، دست‌های آن‌ها را با بال پرنده‌ها عوض می‌کند. همسایه‌ها مجبور می‌شوند در لانه زندگی کنند. پرنده‌ها هم تلاش می‌کنند تا شکارشان کنند. آن‌ها می‌ترسند و قول می‌دهند تا دیگر شکار نکنند. حالا همه چیز به حالت عادی برمی‌گردد و خانواده همسایه برای کمک به پرندگان کارهایی را می‌کنند. دخترک اما دست‌بردار نیست و می‌خواهد با جادوی انگشتش شکارچی‌های دیگر را هم ادب کند.

درباره رولد دال

«رولد دال»  در جنگ جهانی دوم، خلبان جنگنده نیروی‌هوایی بوده است و زمانی که از انگلستان به واشنگتن آمده، نوشتن را آغاز کرده است. اولین داستان او درباره جنگ بود. او در سال ۱۹۹۰ میلادی از دنیا رفت اما هنوز هم از برترین و محبوب‌ترین نویسندگان کودک و نوجوان دنیا محسوب می‌شود.

درباره کوئنتین بلیک

«کوئنتین بلیک» تصویرگر انگلیسی این کتاب است. او در رشته ادبیات انگلیسی دانش آموخت و به صورت پاره‌وقت در کالج هنر چلسی، نقاشی خواند. وی از کودکی نقاشی را دوست داشت و تا کنون بیش از ۳۰۰ کتاب را تصویرگری کرده است. هم‌چنین او داستان‌هایی را برای کودکان نوشته است که جایزه برده‌اند. «بلیک» از برترین تصویرگران بریتانیاست که در سال ۲۰۰۲ جایزه «هانس کریستین اندرسن» مهم‌ترین جایزه جهانی ادبیات کودک را دریافت کرده است.

  کتاب انگشت جادویی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب مناسب گروه سنی کودکان و نوجوانان است.

بخشی از کتاب انگشت جادویی

هفتهٔ پیش برای خانوادهٔ گرئگ حادثهٔ بسیار خنده داری اتفاق افتاد. می‌خواهم آن حادثه را به بهترین نحوی که می‌توانم برای شما تعریف کنم. می‌دانید آقای گرئگ و دو پسرش بیش از هر چیز عاشق این بودند که به شکار بروند. هر شنبه صبح تفنگ‌هایشان را بر می‌داشتند و به جنگل می‌رفتند تا حیوانات و پرندگان را پیدا کرده و به آن‌ها شلیک کنند. حتی فیلیپ هشت‌ساله هم برای خود تفنگی داشت. من نمی‌توانم شکار کردن را تحمل کنم. اصلاً نمی‌توانم تحمل کنم. اصلاً درست نیست که مردها و پسربچه‌ها فقط برای تفریح حیوانات را بکُشند. به همین دلیل سعی می‌کردم فیلیپ و ویلیام را از این کار منع کنم. هر بار که به مزرعهٔ آن‌ها می‌رفتم تلاش می‌کردم با حرف‌زدن آن‌ها را قانع کنم این کار غلط است، اما فقط به من می‌خندیدند.