دانلود و خرید کتاب صوتی نفر هفتم
معرفی کتاب صوتی نفر هفتم
کتاب صوتی نفر هفتم نوشته هاروکی موراکامی است که با ترجمه محمود مرادی و صدای بهناز بستاندوست است. این کتاب مجموعهای از داستانهای کوتاه و جذاب این نویسنده است. هاروکی موراکامی در این کتاب بار دیگر تواناییاش را در نوشتن داستان کوتاه نشان میدهد.
درباره کتاب نفر هفتم
شاید بتوان دلیل موفقیت موراکامی را جسارتش در نوشتن داستانهایی متفاوت دانست. بیشتر نویسندگان پس از یافتن زبان یا سبک خاص خودشان در تمام داستانهایشان آن را پی میگیرند. شاید این کار منطقی باشد و نویسنده را از خطر کردن و جستجوی راهها و تجربههای تازه بینیاز کند. اما این جستجوی مستمر بدل به بخشی از نوشتههای موراکامی شده است و یکی از ویژگیهای سبک انحصاری او در نوشتن بهشمار میرود. کمتر نویسندهای پس از دستیابی به شهرت و جایگاهی والا، باز هم به آزمودن راههای تازه میاندیشد.
موراکامی در این اثر تصویر تازهای از خود میسازد و با خلق داستانهای جذاب روایتی تازه بیان میکند.
شنیدن کتاب نفر هفتم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
درباره هاروکی موراکامی
موراکامی در ۱۲ ژانویه ۱۹۴۹ در کیوتو به دنیا آمد. هاروکی تنها فرزند خانوادهاش بود. پدرش پسر یک کشیش بودایی و مادرش دختر یک بازرگان از اوزاکا بود و هر دوی آنها ادبیات ژاپنی درس میدادند. موراکامی از دوران کودکی، به شدت تحت تأثیر فرهنگ غرب و همچنین موسیقی و ادبیات روسیه بود. دوران کودکیاش با خواندن آثار نویسندگان اروپایی و آمریکایی مانند فرانتس کافکا، گوستاو فلوبر، چارلز دیکنز، کورت وونهگات، فیودور داستایوفسکی، ریچارد براتیگان و جک کرواک سپری شد و همین تأثیرات غربی باعث شد موراکامی از بیشتر نویسندگان ژاپنی متمایز باشد.
سال ۱۹۶۸ به دانشگاه هنرهای نمایشی واسدا رفت و در ۲۲ سالگی با همسرش یوکو ازدواج کرد. آنها دانشجو بودند و پول زیادی برای گذراندن امور معیشتی خود نداشتند. به گفته خودش در اوایل ازدواج، زندگی سختی داشتند و هردو سخت کار میکردند. همسرش نیز در یک فروشگاه رکورد موسیقی کار میکرد. سه سال بعد از ازدواجشان، توانستند با پسانداز و قرض یک کلوپ جاز درکوکوبونجی توکیو باز کنند که با همسرش آنجا را اداره میکردند.
موراکامی ۲۹ ساله بود که شروع به نوشتن داستان کرد. خودش میگوید: «من قبل از آن چیزی ننوشته بودم و یک شخص معمولی بودم، یک باشگاه جاز داشتم و هیچ نوشتهای خلق نکرده بودم.» ایده و فکر نوشتن اولین رمانش به نام «به آواز باد گوش بسپار» در سال ۱۹۷۹، وقتی به او الهام شد که در حال تماشای یک بازی بیسبال بود، در همان سال این رمان منتشر و برنده جایزه نویسنده جدید گونزو شد. این موفقیت ابتدایی موراکامی او را تشویق کرد تا به نوشتن ادامه دهد.
در سال ۱۹۸۱ کلوپ جازش را فروخت و تصمیم گرفت نویسندگی را به صورت حرفهای دنبال کند. در ۳۳ سالگی، رمان تعقیب گوسفند وحشی از او منتشر شد که در همان سال جایزه ادبی نوما را دریافت کرد. ۳ سال بعد نیز، کتاب سرزمین عجایب و پایان جهانش جایزه جونیچی را گرفت.
موراکامی یک دونده ماراتن و از علاقهمندان حرفهای این ورزش است، هرچند که تا ۳۳ سالگی آن را تجربه نکرده بود. در ۲۳ ژوئن ۱۹۹۶، او اولین اولترا ماراتن خود را در هوکایدو ژاپن انجام داد. رابطهاش با دویدن، در کتابی در سال ۲۰۰۸ تحت عنوان « وقتی از دو حرف میزنیم از چه حرف میزنیم» بازگو کرده است.
بخشی از کتاب نفر هفتم
ساچی، پسر نوزدهسالهاش را از دست داد چون هنگام موجسواری در خلیج هانالی کوسه بزرگی به او حمله کرد. در حقیقت این کوسه نبود که باعث مرگش شد؛ وقتی جانور پای راستش را قطع کرده بود، تنها و دور از ساحل، دستپاچه و غرق شده بود. به همین دلیل علت رسمی مرگ پسر ساچی غرقشدگی اعلام شده بود. کوسه تختهموجش را تقریبآ از وسط به دو نیم کرده بود. کوسهها بیشتر وقتها از گوشت انسان خوششان نمیآید. یکبار که آدم را گاز میگیرند، ناامید میشوند و رهایش میکنند، برای همین هم خیلی وقتها پیش میآید که یک نفر، یک دست یا یک پایش را از دست میدهد. اما تا زمانی که دستپاچه نشده زنده میماند. اما پسر ساچی دچار ایست قلبی شده بود، آنقدر آب دریا وارد دهانش شده بود که غرق شده بود.
وقتی ساچی نامه کنسولگری ژاپن در هونولولو را دریافت کرد، شوکه شد و روی زمین افتاد. ذهنش خالی شده بود و نمیتوانست به چیزی فکر کند. همانجا نشست و به نقطهای روی دیوار خیره شد. اصلا نفهمید این حالت چقدر طول کشید، اما سرانجام حواسش آنقدر سر جا آمد که بتواند شماره یک خط هوایی را پیدا کند و برای پرواز هاوایی جا رزرو کند. کنسولگری اصرار کرده بود تا حد ممکن خودش را زودتر آنجا برساند و قربانی را شناسایی کند. هنوز این امید وجود داشت که آن قربانی پسر او نباشد.
فصل تعطیلات بود و همه صندلیهای پروازِ آن روز و روز بعد پر بود. با هر خط هوایی که تماس میگرفت حرفهای یکسانی میشنید. اما ماجرا را که برای مسئول رزرو شرکت یونایتد توضیح داد، او گفت: «سریعتر خودتان را به فرودگاه برسانید. برایتان یک صندلی پیدا میکنیم.» ساچی ساک کوچکی بست و به فرودگاه نوریتا رفت. خانمی که مسئول آنجا بود یک بلیت درجه دو به او داد و گفت: «تنها جایی که امروز داریم همینه، اما فقط کرایه رو ازتون میگیریم. شاید براتون خیلی سخت باشه، اما باید تحمل کنین.» ساچی از او به خاطر کمکش تشکر کرد.
به فرودگاه هونولولو که رسید، فهمید آنقدر آشفته بوده که یادش رفته زمان رسیدنش را به کنسولگری ژاپن اطلاع بدهد. قرار بود یکی از کارکنان کنسولگری تا کاوایی همراهیاش کند. تصمیم گرفت به جای اینکه خودش را با رفتن سرِ قراری که دیر شده بود گرفتار کند، تا کاوایی تنها برود. فکر میکرد به آنجا که برسد، همهچیز روبراه خواهد شد.
زمان
۳ ساعت و ۵۶ دقیقه
حجم
۲۳۰٫۵ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۳ ساعت و ۵۶ دقیقه
حجم
۲۳۰٫۵ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
تازه گرفتم و شروع نکردم ولی دوستان دیگه خیلی توصیه کردن