دانلود و خرید کتاب صوتی کشتن شوالیه دلیر (مجموعه دو جلدی)
معرفی کتاب صوتی کشتن شوالیه دلیر (مجموعه دو جلدی)
کتاب صوتی کشتن شوالیه دلیر (مجموعه دو جلدی) نوشتهٔ هاروکی موراکامی و ترجمهٔ فروزنده دولت یاری است. علی عمرانی گویندگی این رمان صوتی ژاپنی را انجام داده و انتشارات ماه آوا آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب صوتی کشتن شوالیه دلیر (مجموعه دو جلدی)
در کتاب صوتی کشتن شوالیه دلیر (مجموعه دو جلدی) که نامزد جایزه بهترین کتاب داستانی گودریدز ۲۰۱۸ بوده است، یک نقاش پرترهٔ سیوچندساله در توکیو توسط همسرش رها میشود و راهش را به خانهٔ ییلاقی یک هنرمند مشهور به نام «توموهیکو آمادا» مییابد. وقتی او یک نقاشی قبلاً دیدهنشده را در اتاق زیر شیروانی کشف میکند، ناخواسته مجموعهای از شرایط اسرارآمیز به وجود میآید. این نقاش باید برای پایان این شرایط به سفری برود که شامل زنگی مرموز، تجسمی نیممتری از یک ایده و یک تاجر زیرک است که در دره زندگی میکند. یک دختر ۱۳سالهٔ نابغه، یک قاتل نازی در جنگ جهانی دوم در وین، گودالی در جنگل پشت خانهٔ این هنرمند و ارواحی که توسط استعارههای دوگانه تسخیر شدهاند هم در کار است. قهرمان رمان با این سفر طولانی جادهای با زنی عصبی در یک ناهارخوری روبهرو میشود که به نظر میرسد از شخصی فرار میکند. قهرمان داستان به این شک دارد که او در حال فرار از مردی است که هنگام غذاخوردن در نزدیکی آنها نشسته است. این زن و قهرمان داستان در آخر به هتلی کوچک میروند و رابطهٔ جنسی خشونتآمیزی برقرار میکنند. روز بعد او بیدار میشود؛ درحالیکه زن از آنجا رفته است. او دوباره به ناهارخوری برمیگردد و مرد را میبیند و احساس میکند که مرد دقیقاً میداند چه کاری با این زن عصبی در هتل انجام داده است. رمان «کشتن شوالیهٔ دلیر» حاوی سفری همراه با عشق و تنهایی و جنگ و هنر و همچنین ادای احترام به رمان «گتسبی بزرگ» است. این اثر را کاری خیرهکننده که حاصلِ تخیل یکی از بزرگترین نویسندگان معاصر است، دانستهاند. هاروکی موراکامی این رمان را در سال ۲۰۱۷ میلادی منتشر کرده است. با قهرمانِ هنرمندِ کتاب صوتی کشتن شوالیه دلیر (مجموعه دو جلدی) همراه شوید تا سرانجامش را بدانید.
شنیدن کتاب صوتی کشتن شوالیه دلیر (مجموعه دو جلدی) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب صوتی را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ژاپن و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره هاروکی موراکامی
هاروکی موراکامی در ۱۲ ژانویهٔ ۱۹۴۹ به دنیا آمد. او یک نویسندهٔ ژاپنی است که کتابها و داستانهایش در ژاپن و همچنین در سطح جهان پرفروش شده و به ۵۰ زبان دنیا برگردانده شدهاند. موراکامی برخلاف بخشی از مردم در فرهنگ ژاپن، ابتدا ازدواج کرد، بعد کارکردن را شروع کرد و سپس موفق شد فارغالتحصیل شود؛ به عبارت دیگر ترتیبی که او انتخاب کرد، خلاف شیوهٔ مرسوم بود. او و همسرش در سال ۱۹۷۴ و در ابتدای زندگی مشترک، همهٔ پولشان را خرجِ بازکردن یک کافه - میخانهٔ کوچک در «کوکوبونجی» کردند؛ پاتوقی دانشجویی در حومهٔ غربی توکیو. دههٔ بیستم عمر این نویسنده، به بازپرداخت وامها و کار یدی سخت (درستکردن ساندویچ، کوکتل و بدرقهٔ مشتریان دهانپر) گذشت. با نزدیکشدن به پایان دههٔ سوم زندگیاش، خانوادۀ او هنوز بدهکار بودند و کاسبیشان هم بالاوپایین داشت. اما چه شد که موراکامی نوشتن را آغاز کرد؟ او تعریف میکند که یک بعدازظهر آفتابی در سال ۱۹۷۸، برای تماشای مسابقهٔ بیسبال به استادیوم رفته بود. تعداد کمی طرفدار بیرون حصار محوطه نشسته بودند. او آبجو در دست، لم داد تا بازی را ببیند. وقتی موراکامی بازی را تماشا میکرد، بدون هیچ دلیلی و بدون تکیه بر هیچ زمینی ناگهان به ذهنش رسید «میتوانم رمانی بنویسم». او پس از بازی، سوار قطار شد و دستهای کاغذ تحریر و یک خودنویس خرید. میگوید: «حس نوشتن بسیار تازگی داشت. به یاد میآورم چقدر هیجان داشتم. از آخرینباری که نوک خودنویس را روی کاغذ گذاشته بودم، مدتها میگذشت».
آثار موراکامی جوایز متعددی را از جمله جایزهٔ جهانی فانتزی، جایزهٔ بینالمللی داستان کوتاه فرانک اوکانر، جایزهٔ فرانتس کافکا و جایزهٔ اورشلیم را دریافت کرده است. برجستهترین آثار موراکامی عبارتند از «تعقیب گوسفند وحشی»، «جنگل نروژی»، «کافکا در کرانه» و «کشتن کمانداتور» (مردی که میخواست پرتره نیستی را بکشد). داستانهای موراکامی، در برههای از زمان، از سوی ادبیات ژاپن محکوم به غیرژاپنیبودن میشوند و موردانتقاد قرار میگیرد. برخی منتقدان معتقد بودند که نوشتههای او تأثیرگرفته از ریموند چندلر، کرت وونهگات و ریچارد براتیگان هستند. داستانهای او بیشتر سرنوشتباور، سوررئالیستی و دارای درونمایۀ تنهایی و ازخودبیگانگیاند. هاروکی موراکامی در ژوئن ۲۰۱۴ دربارۀ خود میگوید: «بعضی گفتهاند «کارهای تو حس اثر ترجمهشده را منتقل میکنند.» معنای دقیق این عبارت را نمیفهمم، اما بهنظرم از طرفی درست به هدف میزدند و از طرف دیگر خطا میکردند. از آنجا که اولین قطعهٔ داستان بلندم به معنای دقیق کلمه، ترجمه بود، این حرف کاملاً غلط نیست، اما تنها در مورد فرایندِ نوشتنم کاربرد دارد. آنچه من با نوشتن به زبان انگلیسی و ترجمهٔ آن به ژاپنی دنبال میکردم، چیزی کمتر از آفرینش سبکی بیپیرایه و خنثا نبود که به من آزادیِ حرکت بیشتری بدهد. علاقه نداشتم یک شکل رقیق ژاپنی ایجاد کنم. میخواستم شیوهٔ بیانی در زبان ژاپنی پیاده کنم که تا حد ممکن از زبان به اصطلاح ادبی دور باشد، که با صدای طبیعی خودم بنویسم. این کار، نیازمند معیارهای بسیار سختی بود. آن زمان تا جایی پیش رفتم که ژاپنی را بیشتر از یک ابزار کاربردی در نظر نمیآوردم.» استیون پول از روزنامهٔ گاردین، این نویسندۀ ژاپنی را برای دستاوردها و آثارش، در میان بزرگترین نویسندگان قرار داده است.
بخشی از کتاب صوتی کشتن شوالیه دلیر (مجموعه دو جلدی)
«آن شب به راحتی به خواب نرفتم. نگران بودم که ممکن است زنگوله ناگهان از داخل استودیو به صدا درآید. اگر اینگونه میشد، چه باید میکردم؟ پتو را روی سرم کشیده و وانمود میکردم هیچ اتفاقی نیفتاده و منتظر طلوع خورشید میماندم؟ یا شاید بهتر بود چراغقوه را برداشته و برای بررسی اوضاع به داخل استودیو میرفتم؟ چه صحنهای را آنجا شاهد خواهم بود؟
قادر به تصمیمگیری در خصوص واکنش مناسب نبودم؛ بنابراین روی تختخواب دراز کشیدم و مطالعه کردم. خوشبختانه حتی پس از ساعت دو صبح، صدایی از زنگوله برنخاست و فقط هیاهوی همیشگی حشرات به گوش میرسید. به مطالعهی کتاب ادامه دادم و هر پنج دقیقه یک بار، ساعت روی میز کنار تختخواب را نگاه کردم. زمانی که عدد دو و سی دقیقه را روی صفحهی ساعت دیجیتال مشاهده کردم، نفس راحتی کشیدم. امشب زنگوله به صدا درنیامد! کتاب را بستم، چراغ روی میز کنار تختخواب را خاموش کردم و به خواب رفتم.
صبح روز بعد، قبل از ساعت هفت صبح بیدار شدم و فوراً به سراغ زنگوله رفتم. وارد استودیو شدم؛ زنگوله دقیقاً همان جایی بود که روز گذشته خودم گذاشته بودم. خورشید زندگی بخش کوهستان را روشن کرده بود. کلاغها طبق معمول سروصدای زیادی راه انداخته و از این سو به آن سو مشغول پرواز بودند. زیر نور خورشید، زنگوله ظاهر عجیبی نداشت؛ بلکه فقط یک اسباب سادهی موسیقی بودایی بود که احتمالا در گذشتههای دور موارد استفادهی زیادی داشته است.
به آشپزخانه رفتم، قهوه را دم کردم و سپس یک فنجان نوشیدم. یک قطعه نان در توستر گرم کردم و خوردم. سپس روی تراس رفتم تا هوای پاک صبحگاهی را تنفس کنم. به نردهی تراس تکیه دادم و پنجرههای خانهی منشیکی را در آن سوی دره تماشا کردم. پنجرههای بزرگ با شیشههای رنگی تلألؤ خاصی در نور روز داشتند. احتمالا یکی از وظایف هفتگی این بود که همهی آنها را تمیز کند. شیشهها همیشه تمیز و درخشان بودند. مدتی به خانهی او خیره شدم، اما منشیکی را ندیدم. هنوز به آن درجه از صمیمیت نرسیده بودیم که زمانی از روز را برای دست تکان دادن از این سوی دره تعیین کنیم.»
زمان
۳۱ ساعت و ۱۹ دقیقه
حجم
۱ گیگابایت, ۷۱۵٫۵ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۳۱ ساعت و ۱۹ دقیقه
حجم
۱ گیگابایت, ۷۱۵٫۵ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
ضمن خسته نباشید به استاد علی عمرانی بابت گویا کردن چنین کتاب فاخر و فوق العاده 🌹 این کتاب که در سال 2017 و 18 منتشر شد، ظهور قوی و دوباره این نویسنده به عنوان هنرمندی است که خواننده در را
خیلی عالی بود رمانتیک دراماتیک فانتزی بخصوص فصل اخر که بسیار عمیق و پرمعنا گویندگی و موسیقی متن عالی 💐💐💐😍😍😍😘
کتاب داستانی نیمه فانتزی نیمه واقعی در مورد یک نقاش ژاپنی که بعد از جدا شدن از زنش آغاز میشه. بسیار شبیه کتابهای قبلی موراکامی. صدای دوست عزیزم آقای عمرانی فوق العاده است. به نظر میاد قبلا داستان رو خونده
به علاقمندان داستانهایی که تجسم محتوی در ذهن ایجاد میکند، این کتاب رو توصیه میکنم. ضمن اینکه تلخیها و شیرینی های زندگی رو از نگاهی دیگر به تصویر میکشد. صدای زیبای گوینده و خلق شخصیتهای مختلف به داستان جانی زیبا
من ۵ ستاره رو به اجرای بینطیر و همیشگی آقای علی عمرانی میدم . ایشون شگفت انگیز اجرا میکنند . اما متاستفانه زیاد نتونستم با داستان ارتباط بگیزم .
من بی اندازه، کتاب را دوست داشتم. تمام مدت تعطیلات عید با منشیکی با ماریه با شوکو با کوهستان و باران زندگی کردم.
استاد بسیار ارجمند علی عمرانی همواره عالی هستن بدون تردید
کتاب دلنشینی برای من بود. توصیفات نویسنده از هنر نقاشی بسیار زیبا و تاثیرگذار بود همچنین مواجه ی استعاری راوی با گذشته و ترسهایش هم بسیار جالب بود.
این کتاب برای من خیلی جذاب بود. اوایل داستان کمی خسته کننده بود برای من ولی بعدش عالی شد.
باید بگم گویندگی این کتاب واقعا بی نظیر و حرفه ای بود در واقع یه جاهایی داستان به شدت کسل کننده می شد و اگه به خاطر گویندگی حرفه ای آقای عمرانی نبود اصلا ارزششو نداشت که اونو تا آخر