دانلود و خرید کتاب صوتی یک روز مانده به عید پاک
معرفی کتاب صوتی یک روز مانده به عید پاک
کتاب صوتی یک روز مانده به عید پاک نوشتهٔ زویا پیرزاد است. گویندگی این رمان صوتی را بانیپال شومون انجام داده و نوین کتاب گویا آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب صوتی یک روز مانده به عید پاک
کتاب صوتی یک روز مانده به عید پاک حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است. این رمان نخستینبار در سال ۱۹۹۷ میلادی منتشر شد. در این کتاب، سه داستان از یک شخصیت در سه دورهٔ متفاوت از زندگی او روایت میشود. این سه داستان را میتوان جدا از هم نیز در نظر گرفت، اما زویا پیرزاد موفق شده ارتباطی میان آنها برقرار کند. «ادموند»، زندگی آرام و آبرومندی دارد و از اعضای وفادار و محترم اجتماع کوچک ارمنیها به شمار میرود، اما زمانی که دخترش شیفتهٔ مردی مسلمان میشود، این رسوایی مانند آتشی در جنگل زبانه میکشد. ادموند مجبور میشود بین خانوادهٔ خود و یا توقعات دیگران یکی را انتخاب کند. او تصمیم خود را میگیرد، اما این فقط زمان است که تاوان تصمیم ادموند را مشخص خواهد کرد. بخش اول این رمان (هستههای آلبالو)، با ادموندی کم سنوسال و ماجراهای دوران کودکیاش آغاز میشود. در بخش دوم (گوشماهیها)، ادموند را میبینیم که ازدواج کرده و در گیرودار چالشهایی که با «آلنوش»، دخترش دارد، گرفتار شده است و در قسمت پایانی (بنفشههای سفید)، در پی درگذشت همسر و مهاجرت دخترش، ادموند را میبینیم که بهتنهایی زندگی میکند. ادموند در طول زندگی پر فرازونشیب خود، ناگزیر به گرفتن تصمیمات دشوار است و تنها گذشت زمان است که درستی یا نادرستی تصمیمهای او را به او مینمایاند. او در میان سنت و مدرنیته، تعصب و آزادگی، وابستگی و رهایی در نوسان است و در جدالی تمامنشدنی، هر بار بهناچار به سمتوسویی متفاوت با دو سر این طیف متمایل میشود.
شنیدن کتاب صوتی یک روز مانده به عید پاک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب صوتی را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره زویا پیرزاد
زویا پیرزاد در سال ۱۳۳۱ در آبادان به دنیا آمد. او نویسندهٔ ارمنیتبار اهل ایران است که سال ۱۳۸۰ با رمان «چراغها را من خاموش میکنم» جوایز گوناگونی دریافت کرد. مجموعه داستانهای کوتاه «طعم گس خرمالو»، «یک روز مانده به عید پاک» و «مثل همه عصرها» و نیز رمان «عادت می کنیم» هم از دیگر آثار مشهور این نویسنده هستند.
بخشی از کتاب صوتی یک روز مانده به عید پاک
«فردا عید پاک است. روتختیِ پشمیِ سفیدِ دستبافِ مادربزرگ را روی تخت دونفر مرتب میکنم. مربعهای بههم چسبیده، هر کدام نقش متفاوتی دارند. یادم نیست مادربزرگ روتختی را کی بافته و برای کدام تولد یا سالگرد ازدواج یا چه مناسبتِ دیگر به مارتا هدیه داده بود. مادربزرگ و عمه بین همهی عروسهای خانواده، بافتنیها و گلدوزیهایشان را فقط به مارتا هدیه میدادند. مادربزرگ و عمه همیشه میگفتند: «فقط مارتا قدر این چیزها رو میدونه.» از اتاق خواب بیرون میآیم. دمپاییهایم روی پلهها صدای خفهای دارند. نگاهشان میکنم. سگکِ لنگهی چپ، کنده شده و چرم خاکستریِ رویهها به سفیدی میزند. چند روز پیش که دانیک آمده بود دیدنم، به دمپاییها نگاه کرد و گفت: «اینها از تو دست کشیدند. تو دست از سرشون برنمیداری؟» مدتهاست میدانم وقت دورانداختنشان است اما دلم نمیآید. دمپاییهایم را همیشه مارتا میخرید؛ مثل همهی وسایل شخصیِ دیگرم: خمیر ریش، ادکلن اوسوواژ و بعد از مادر، جوهر سبز قلم خودنویسم. جوهر سبز را اولینبار مادرم برایم خرید، با خودنویسی که هدیهی دیپلمهشدنم بود. وقتی که پرسیدم چرا سبز؟ خندید و شانه بالا انداخت: «نمیدونم. شاید چون با سیاه و آبی فرق داره.» پدرم پوزخند زد: «با سیاه و آبی فرق داره؟ خانم دوست دارند همه چیزاشون با بقیهی آدمها فرق داشته باشه.» مادرم چند لحظه نگاهش کرد. بعد سرش را چرخاند طرف من. مدتها بود برای نگاه کردن به من سرش را بالا میگرفت و من که میخواستم ببوسمش، خم میشد. گفت: «چیزی بنویس. ببین دوست داری؟» گوشهی روزنامهی آلیک که عصرها برای پدرم میآمد نوشتم: «جوهر سبز با همهی جوهرها فرق داره. من آدمها و چیزهایی که با همهی آدمها فرق دارند، دوست دارم.» مادرم خندید. پدرم چند لحظه به ما نگاه کرد. روزنامه را از روی میز چنگ زد و از اتاق بیرون رفت. مادرم آرام سر تکان داد: «هیچوقت نفهمید.» از آن روز تا وقتی که از دنیا رفت، خریدنِ جوهر سبز خودنویسم با مادرم بود. تازه که ازدواج کرده بودم، عصری که با مارتا و مادر در حیاط خانهی ما چای میخوردیم، به مادرم گفتم: «جوهرم تموم شده.» مارتا گفت: «چرا به مادر زحمت میدی؟ من میخرم.» مادرم دست گذاشت روی زانوی مارتا: «اجازه میدی؟» بعد خندهی معذبی کرد.»
زمان
۲ ساعت و ۵۸ دقیقه
حجم
۱۶۳٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۲ ساعت و ۵۸ دقیقه
حجم
۱۶۳٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
روایت شیرین و روان یک خانواده ی ارمنی ست ، که برش هایی از کودکی ، میانسالی و پیری فرد رو بیان میکنه . داستانی دلچسب که شما برای ساعتی از زندگی جدا میکنه و به عمق موضوعات داستان میبره
کتاب قشنگی است، خوانش آقای شومون بسیار عالی است، امیدوارم از صدای ایشان بیشتر استفاده بشه.