دانلود و خرید کتاب صوتی گذرگاه
معرفی کتاب صوتی گذرگاه
کتاب صوتی گذرگاه نوشتهٔ کورمک مک کارتی و ترجمهٔ کاوه میرعباسی است. اشکان فتولی گویندگی این رمان صوتی آمریکایی را انجام داده و کتاب نشر نیکا آن را منتشر کرده است. این اثر ۱۱ هفته در جمع پرفروشهای هفتهنامهٔ ناشران قرار داشت.
درباره کتاب صوتی گذرگاه
کتاب صوتی گذرگاه (The crossing) حاوی دومین جلد از سهگانهٔ «مرزی» به قلم کورمک مک کارتی است؛ مجموعه رمانی که بهخاطر بازخوانی ویژهٔ نویسنده از افسانهٔ غرب و ارزشهای آمریکایی، در میان رمانهای ژانر وسترن بسیار مشهور شده است. رمان صوتی «گذرگاه» در دوران جنگ جهانی دوم و در سرزمینهای مرزی میان مکزیک و ایالات متحدهٔ آمریکا رخ میدهد. شخصیت اصلی، نوجوانی است به نام «بیلی پرهم» که همواره دستکم گرفته میشود. بیلی در طول این رمان سه بار در مرز میان آمریکا و مکزیک سفر میکند. هر سفر سالیان درازی به طول میانجامد. او بار اول برای نجات یک گرگ حامله که به گلۀ آنها آسیب میزند، از آمریکا به مکزیک میرود؛ جایی که گمان میکند محل زندگی واقعی مادهگرگ است. نزدیکی او به گرگ باعث ماجراهای بسیار میشود. این سفر تبدیل میشود به سفرهای بسیاری که انگار پایانی ندارد. در طول این سفرها بیلی با آدمهای گوناگونی از فقیر و غنی، سرباز و شورشی، کشیش و دستۀ راهزنان و کولیها و زنان رقاص آشنا میشود و ماجراهایی را از سر میگذراند. در نهایت بیلی به آمریکا برمیگردد، ولی بهسبب ماجراهایی که در خانه رخ داده، دوباره از مرز رد میشود. اینبار با برادرش «بوید» برای پسگرفتن اسبهایی که از خانوادهاش به سرقت رفته، میرود. این سفر هم بسیار طول میکشد و حتی دو برادر را درگیر جنگ داخلی مکزیک میکند. وقتی بیلی دوباره به آمریکا برمیگردد، دیگر به مردی جوان تبدیل شده است. سفر سوم وقتی رخ میدهد که بیلی میکوشد برادرش بوید را که در سفر دوم گم کرده، بیابد.
شنیدن کتاب صوتی گذرگاه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب صوتی را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر آمریکا و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره کورمک مک کارتی
کورمک مک کارتی (Cormac McCarthy) با نام واقعی «چارلز مککارتی»، رماننویس و نمایشنامهنویسی آمریکایی است. او در ۲۰ ژوئیهٔ ۱۹۳۳ در شهر پراویدنس در ایالت رودآیلند به دنیا آمد. آثار اولیهٔ او که داستانهایی سیاه، بدبینانه و پیچیده بود و در کوهستانهای آپالاشین رخ میداد، در گمنامی نوشته شد و تقریباً بلافاصله بهعنوان کتابهای جمعشده در ته انباری با تخفیف فروخته شد. شخصیتهای رمانهای اولیهٔ او غالباً آدمهایی بیخانمان و بیپول بودند که بیاجازه در کلبههایی فاقد برق ساکن میشدند و در مناطق دورافتاده یا بیابانها بهسختی زندگی میکردند. در سال ۱۹۸۵ و با انتشار رمان «نصفالنهار خون» بود که این نویسنده موردتوجه علاقهمندان به ادبیات قرار گرفت. با انتشار رمان «همهٔ اسبهای زیبا» در سال ۱۹۹۲ بود که او به شهرت رسید. این کتاب در سال ۲۰۰۰ به یک فیلم سینمایی به همین نام و با نقشآفرینی «مت دیمون» و «پنهلوپه کروز» تبدیل شد.
رمانهای کورمک مککارتی را سرشار از مضامین الهیاتی و فلسفی و رؤیا و خشونت دانستهاند. شخصیتهای او از قاعدههایی اخلاقی تبعیت میکنند که انگار فراموش شدهاند. در میان ادبا او بهشدت تحتتأثیر رماننویسان محبوبش هرمان ملویل و ویلیام فاکنر بوده است؛ چه بهلحاظ توصیفات گرافیکیاش از خشونت و چه بهلحاظ کاربردهای زبانی. از طرف دیگر تأثیر زبان پر رمزوراز کتاب مقدس هم بر نوشتههای مککارتی بهویژه در سهگانهٔ «مرزی» قابلتوجه است. سبک روایی دشوار و نثر دیریاب مککارتی را بسیار ستودهاند. نثر او کوبنده است و صلابتی خاص دارد که در پارهای موارد جنبهای تغزلی مییابد. تشبیههای نامأنوس، غیرمتعارف و گاه دور از ذهن از دیگر ویژگیهای شیوهٔ نگارش مککارتی است و او جملههای اخباری ساده را میپسندد. برای ایجاد نوعی شیوایی خاص در کلام اغلب از تکرارهای غیرضروری و قابلاجتناب بهره میگیرد. سبک کورمک مک کارتی از تلفیق تضادها شکل گرفته و آمیزهای است از فقر و غنای واژگان و سادگی توأم با پیچیدگی.
بخشی از کتاب صوتی گذرگاه
«جاده از رودخانه و جلگههای کنار رود فاصله میگرفت و با گذر از درهای پهن به سمت شمال ادامه پیدا میکرد. شامگاه آن جماعت به چمنزاری رسیدند و آتش افروختند و دست به کار پختن شام شدند. پسر اسبش را بست و روی علفها نشست، نه کاملا در جمع آنها و نه جدا از آنها. در قمقمهاش را باز کرد و هر چه آب برایش مانده بود نوشید و در قمقمه را بست و قمقمهی خالی را دست به دست کرد. کمی بعد پسری به طرفش آمد و دعوتش کرد کنار آتش بیاید.
بیاندازه مؤدب بودند. با وجود شانزده سال سنش او را حضرت آقا خطاب میکردند و او کلاهش را عقب داد و چهار زانو نشست و لوبیا خورد و خوراکی از گوشت خشک بز که تند بود و سیاه و ریش ریش و رویش فلفل قرمز پاشیده بودند تا در طول سفر فاسد نشود. گفتند، ?Le gusta (خوشتون مییاد؟). او گفت که خیلی خوشش میآید. پرسیدند اهل کجاست و گفت نیومکزیکو و آنها نگاهی با هم رد و بدل کردند و گفتند لابد از این که آنقدر از خانهاش دور شده خیلی غمگین است.
چمنزار در شامگاه به اردوگاه کولیها میماند تا پناهندهها. تعدادشان با از راه رسیدن مسافرانی جدید از جاده زیادتر شده بود و آتشهایی تازه برپا کرده بودند و پرهیبها میان سایههای بین خرمنهای آتش پس و پیش میرفتند. الاغها بر سراشیبی چمنزار میچریدند آنجایی که سمت مغرب بر پس زمینهی آسمان تیرهی ارغوانی پهلو میزد و گاریهای کوچک پشت سر هم و پشت به نور سنگینیشان را به یکور داده بودند و گاری سنگهای معدنی را به یاد آدم میآوردند. حالا چند مرد هم در جمع بودند و بطری عرق کاکتوس را دست به دست میگرداندند. صبح دو نفرشان هنوز کنار خاکسترهای سرد خاموش نشسته بودند. زنها بلند شدند تا ناشتایی را آماده کنند و دوباره آتش روشن کردند و برای پختن نان ساجی خمیر را کف دستهایشان پهن کردند و روی تکهای حلبی بریده شده از حلبی شیروانی گذاشتند. کارشان را میکردند و نسبت به مردهای مست لمیده بر زمین همان قدر بیتفاوت بودند که نسبت به پالانهایی که رویشان پتوها را انداخته بودند تا خشک شوند.»
زمان
۰
حجم
۰
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۰
حجم
۰
قابلیت انتقال
ندارد