دانلود و خرید کتاب صوتی آخرین روز یک محکوم
معرفی کتاب صوتی آخرین روز یک محکوم
کتاب صوتی آخرین روز یک محکوم رمانی از نویسنده بزرگ فرانسوی، ویکتور هوگو است. این اثر با ترجمهٔ بنفشه فریسآبادی و گویندگی اشکان عقیلیپور در رادیو گوشه منتشر شده است. راوی داستان مردی است که در قرن نوزدهم در فرانسه به مرگ توسط گیوتین محکوم شدهاست و در حالی که منتظر اعدام است، اندیشهها، احساسات و ترسهای خود را روایت میکند.
درباره کتاب صوتی آخرین روز یک محکوم
راوی داستان مردی است که کمی بعد اعدام خواهد شد. داستان با ورود یک کشیش به زندان برای طلب بخشش و توبه توسط زندانی و گفتوگوهایی که بین آنها به وقوع میپیوندد؛ ادامه مییابد. ما هیچچیز دربارهٔ آن مرد نمیدانیم. نه میدانیم نامش چیست و نه حتی دقیقاً میدانیم چه جرمی مرتکب شده است، اما هراس و پریشانیِ او را بهخوبی درک میکنیم. کشیش نام زندانی را به آنچه که او را به آن نام صدا میزدند (همچون، جنایت کار، قاتل، مجرم و ...) نمیخواند، اما بهطور مبهمی اشاره میکند که او کسی را کشته است. زندانی تغییر روحیهٔ خود را نسبت به جهان خارج از سلول و زندگیاش را در زندان توصیف میکند، در روز اعدام او دختر سهسالهٔ خود را برای آخرین بار میبیند؛ اما او دیگر او را بهرسمیت نمیشناسد و دخترش به وی میگوید که پدرش مرده است.
سال ۱۸۲۹، ویکتور هوگو رمان آخرین روزِ یک محکوم را بدون ذکر نامِ نویسنده منتشر کرد. چند سال بعد، سال ۱۸۳۲، نسخهٔ تازهای از این رمان به همراه مقدمهای طولانی و امضای ویکتور هوگو منتشر شد. در مقدمهٔ این نسخهٔ تازه، ویکتور هوگو قصد خود را از نوشتنِ این رمان، که در حقیقت میتوان آن را خطابهای علیه حکم اعدام دانست، نوشت و آنچه را که نوشته بود با ذکر نمونههای روشن و دقیق، استدلال کرد.
کتاب صوتی آخرین روز یک محکوم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این اثر به علاقهمندان به ادبیات فرانسه به ویژه آثار ویکتورهوگو پیشنهاد میشود.
درباره ویکتور هوگو
ویکتور هوگو یکی از شاعران، داستاننویسان و نمایشنامهنویسان بزرگ پیرو سبک رومانتیسم فرانسوی است. هوگو به عنوان یکی از بهترین نویسندگان فرانسوی شهرت جهانی دارد و آثارش به بسیاری از اندیشههای سیاسی و هنری رایج در زمان خودش اشاره کرده و گویی بازگو کننده تاریخ معاصر فرانسه است.
ویکتور هوگو، سومین پسر کاپیتان ژوزف لئوپولد سیگیسو هوگو (که بعدها به مقام ژنرالی نائل آمد) و سوفی فرانسوا تره بوشه، روز ۲۶ فوریه سال ۱۸۰۲ در بزانسون به دنیا آمد. هوگو به شدت تحت نفوذ و تأثیر مادرش بود. مادر او از شاه دوستان و از پیروان متعصب آزادی به شیوهای ولتر بود و تنها بعد از مرگ مادر بود که پدرش، آن سرباز شجاع، توانست ستایش و علاقه فرزندش را نسبت به خود برانگیزد.
سالهای کودکی ویکتور هوگو در کشورهای مختلفی سپری شد. مدت کوتاهی در کالج نجیب زادگان در مادرید کشور اسپانیا درس خواند و بعد در فرانسه تحت آموزش معلم خصوصی خود، پدر ریوییو، کشیشی بازنشسته قرار گرفت. هوگو در دوازده سالگی، به دستور پدرش، به یانسیون کوردیسیر وارد شد و بخش اعظم تحصیلات ابتداییاش را در آنجا گذراند.
تکالیف مدرسه، مانع مطالعه و نگارش تصنیفهای ادیبانه ویکتور نشد، او سرودنِ شعر را با ترجمه اشعار ویرژیل شروع کرد و همراه با این اشعار، قصیدهای بلندی در وصف سیل سرود. با انتشار شعر بلند شادی که تصویری از لحظه لحظه زندگی بود، به جمع شاعران پیوست. ویکتور هوگو توانست پیش از ۲۰ سالگی، اولین قصه بلند خود، یعنی کتاب بوگ ژارگال را منتشر کند و با انتشار این کتاب، به جمع ادیبان هم راه یافت.
ویکتور هوگو برخلاف علاقهی مادرش به رشتهی حقوق، ادبیات را دنبال کرد و اشعارش توجه اعضای فرهنگستان فرانسه را به خود جلب کرد. او در جوانی دو جایزه از ادارهی آموزش و پرورش فرانسه دریافت کرد و با برادرانش در تأسیس یک مجلهی ادبی همکاری کرد. اشعار اولیهاش تمجید و تحسین لویی شانزدهم را به دنبال داشت، از این رو او موفق به دریافت مقرری سالیانه شد. هوگو در همین سالها با گروهی از نویسندگان فرانسه ملاقات میکرد و مکتب رمانتیسم را بنا کرد. در بیستوپنجسالگی اولین نمایشنامهاش را با عنوان «کرامول» با مقدمهای مفصل دربارهی مکتب رمانتیسم نوشت و سال ۱۸۲۹ رمان «واپسین روز یک محکوم» را منتشر کرد.
اواسط قرن نوزده از اعضای فرهنگستان شد و بهعنوان نماینده مجلس عالی قانونگذاری فرانسه انتخاب شد. هوگو فعالیتهای اجتماعی و سیاسی را دنبال میکرد و خواستار تحصیلات همگانی، لغو بردگی، لغو مجازات اعدام و فقرزدایی بود.
ویکتور هوگو تنها به خاطر شخصیت والای ادبی در ادبیات فرانسه مورد ستایش قرار نگرفت است، بلکه از او به عنوان سیاست مداری که به تشکیل و نگهداری جمهوری سوم و دموکراسی در فرانسه کمک کرد، قدردانی به عمل آمد.
ویکتور هوگو در بیست سالگی، با آدل فوشه، دوستِ دوران کودکی خود ازدواج کرد. آدل فوشه دختری سبزه رو با موهای مشکی و ابروانی کمانی بود که در آن زمان ۱۶سال داشت. آدل فوشه، اولین عشق ویکتور هوگو بود و ویکتور او را بسیار تحسین میکرد. ویکتور و آدل همدیگر را از کودکی میشناختند، دو خانواده فوشه و هوگو باهم بسیار صمیمی بودند و بچههایشان با هم بزرگ شدند.
ویکتور هوگو دو پسر و دو دخترداشت، دختر بزرگ او، لئو پولدین هوگو درسال ۱۸۴۳ در رودخانه سن غرق شد. دختر کوچک او، آدل هوگو در پی عشق نافرجام به یک افسر ارتش نیروی دریایی بریتانیا به بیماری روانی مبتلا شد. هوگو با توجه به لطمات روحی و روانی که بر او وارد شده بود تا سال ۱۸۷۸ همچنان به نوشتن ادامه داد. بعد از این سال کم کم سلامتیاش رو به زوال گذاشت.
۲۲ می ۱۸۸۵ ویکتور هوگو در ۸۳ سالگی از دنیا رفت. مرگ او باعث سوگ ملی شد و بیش از ۲ میلیون نفر در مراسم خاکسپاری او شرکت کردند.
بخشی از کتاب صوتی آخرین روز یک محکوم
دو نگهبان در آستانهٔ سلول منتظرم بودند. دوباره به مچ دستهایم دستبند زدند. دستبند قفل محکم و کوچکی داشت که نگهبانها آن را بهدقت میبستند. گذاشتم که قفل را ببندند. انگار دستگاهی روی دستگاهی دیگر بسته میشد.
از حیاطخلوتی گذشتیم. هوای زنده و مطبوع صبحگاهی به من جانی دوباره بخشید. سرم را بالا بردم. آسمان آبی بود و پرتوهای گرم آفتاب که با دودکشهای بلند شکسته شده بودند، زوایای نورانی و عریضی بر فراز دیوارهای بلند و تاریک زندان رسم کرده بودند. هوا بهراستی خوب بود.
از یک پلکان مارپیچ بالا رفتیم. از دالانی گذشتیم. و بعد یک دالان دیگر، و بعد دالان سوم. سپس درِ کوتاه و کوچکی باز شد. هوایی گرم و آمیخته با هیاهو، به صورتم خورد؛ نفس جمعیت نشسته در سالن دادگاه بود. وارد شدم. بهمحض ورود به سالن صدای همهمهٔ مردم و صدای جنبش سلاحها به هم درآمیخت. نیمکتها با سروصدای زیاد جابهجا شدند. دیوارَکها گشوده شدند و هنگامی که از مسیر طولانی میان دو گروه جمعیت که توسط سربازها احاطه شده بودند، میگذشتم، احساس میکردم ریسمانی که آن سرهای کج و آن چهرهها با دهانهای باز را به حرکت درمیآورد به من گره خورده است.
در آن هنگام متوجه شدم که دستبندی به دستم نیست اما به یاد نمیآوردم کجا و کِی آن را باز کردهاند.
سپس سکوتی سنگین سالن را فراگرفت. به جایگاهم رسیده بودم. جنجالی که در سر داشتم، در آن زمان که هیاهوی مردم آرام گرفت، پایان یافت. ناگهان آنچه که تا آن زمان به طور مبهم پیشبینی کرده بودم، بهروشنی بر من آشکار شد؛ آن لحظهٔ حیاتی و قاطع فرارسیده بود و من برای شنیدن رأی دادگاه آنجا بودم.
نمیدانم چهطور میتوان این حس را توضیح داد اما فهمیدن این موضوع که به چه منظوری آنجا هستم، حتی ذرهای در من ایجاد وحشت نکرد. پنجرهها باز بودند؛ هوا و سروصدای شهر، آزادانه از بیرون به درون دادگاه راه مییافت و تالار محاکمه طوری روشن بود که انگار در آن جشن عروسی بر پاست. پرتوهای شادیبخش خورشید، اینجا و آنجا بر چارچوب نورانی پنجرهها، خطوطی درخشان رسم کرده بودند؛ بر کفپوش تالار، دراز و کشیده و روی میزها عریض و پهن میشدند، در زوایای دیوارها میشکستند و هر پرتویی که از لوزیهای درخشان پنجرهها به درون راه مییافت، منشور بزرگی از غبار طلاییرنگ را در هوا میشکافت.
زمان
۷ ساعت و ۷ دقیقه
حجم
۹۷۹٫۴ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۷ ساعت و ۷ دقیقه
حجم
۹۷۹٫۴ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
داستان درباره یک محکوم به اعدام با گیوتین هست داستان روند ثابتی نداره و کمی هم تلخ و غم انگیزه ولی جذابیت داستان باعث میشه که تا اخر بخونیدش بعد بلند شید خوندش به کسایی که کارهای ویکتور هوگو رو
نوشتار ویکتورهوگو جذابه ولی این کتاب داستانی محض نیست و حتیبعد داستانیش کمرنگه و به نظر بعد حقوقیشپررنگتره! و اطلاعاتی که در زمینه ی اعدام میده، مهمه!
نتونستم باهاش ارتباط بگیرم
هر چند مسیر داستان، کاملا خطی بوده و چندان مورد پسندم نبود، ولی پیامی که ویکتور هوگو قصد داشته در قرن ۱۹ و در قالب این داستان روایت کند را تحسین میکنم و از این نظر، ارزش یک بار شنیدن
کتابی زیبا و شنیدنی
حدود یک ساعتش رو گوش دادم و جذبم نکرد. برای ادامه ، نگاهی به نظرات انداختم و ترجیح میدم همینجا رها کنم تا اینکه ۷ ساعتم رو بذارم بعد پشیمون شم..و خیلی روشنه با اصل ایده کتاب مخالفم! نویسنده عقیده داره مجازات
توصیفات زیبا و سخنان پرمحتوا و آموزنده در قالب داستان
منطقی نیست! با عقل جور در نمیاد!! چرا نمیگی جرم این دوست عزیز که زجه و موره میکنه و از مرگ میترسه چی بوده تا من خودم تصمیم بگیرم که ناراحتش باشم یا نه؟ تویی که نگران مادر و دخترتی، چرا نمیگی شاید
کتاب غمگین پر محتوا و زیبا به راستی که اگر اعدام این همه تماشاگر نداشت چه می شد؟ و اگر آموزش در جامعه به درستی شکل می گرفت؟
داستان نیست !نگارش یکی از شاخه های پروسه دموکراسی است .عالی عالی عالی و کتاب خوان هم که مثل همیشه بی نقص و جذاب و روان و دلنشین