دانلود و خرید کتاب صوتی امید علیه امید (قسمت دوم و نهایی)
معرفی کتاب صوتی امید علیه امید (قسمت دوم و نهایی)
کتاب صوتی امید علیه امید (قسمت دوم) نوشته نادژدا ماندلشتام است که با ترجمه بیژن اشتری و صدای اطهر کلانتری منتشر شده است. این کتاب به روشنفکران در دوره وحشت روسیه استالینی میپردازد.
درباره کتاب امید علیه امید (قسمت دوم)
نادژدا ماندلشتام کتاب امید علیه امید را در سال ۱۹۶۴ نوشت. امکان چاپ کتاب در شوروی فراهم نبود و به همین دلیل دستنوشتههای خانم ماندلشتام پنهانی از شوروی خارج و پس از ترجمه به زبان انگلیسی برای اولین بار در غرب چاپ و منتشر شد.
روحیه سرسختانه این زن به صفحات کتاب جان بخشیده و زاویه دید خاص او در همه جای کتاب دیده میشود. با وجود این، خود نادژدا، شخص خودش، وجود ظاهری و بیرونیاش، به طرز شگفتی در کتاب غایب است. کتاب نادژدا بیش از هر چیز کتابی در باره شوهرش(اوسیپ ماندلشتام) و شاعری است که او کاملاً خود را در زمان زندگی مشترکشان و پس از آن وقف او کرده بود. نویسنده هرگز هیچ تمایلی ندارد خودش را در کتابش به رخ بکشد. اوسیپ ماندلشتام بزرگترین شاعر روسیه در دوره مدرن نام گرفته است و اگر تلاشهای نادژدا نبود اشعار این شاعر بزرگ قطعا نابود میشد و هرگز به دست آیندگان نمیرسید. کتاب امید علیه امید جدای از همه ویژگیهایش، حکایت همین موضوع نیز هست که چگونه نادژدا توانست آثار شوهرش را از نابودی حتمی نجات بدهد. این کتاب سرنوشت بزرگترین شاعر روسیه مدرن است.
شنیدن کتاب امید علیه امید (قسمت دوم) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به تاریخ ادبیات و اندیشه در روسیه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب امید علیه امید (قسمت دوم)
آن مرد ماندلشتام را به پایگاه میلیشیا برد و روداکف هم دنبال آنها رفت. اما آنها به پایگاه نرسیدند ــ ماندلشتام در طول راه سکته قلبی دیگری کرد. او را دوباره با آمبولانس به دم در ساختمان رساندند و سپس با صندلیای که از آپارتمان کولچییف در طبقه همکف قرض گرفته بودند وی را به آپارتمانمان در طبقه پنجم حمل کردند. در حالی که یک دکتر به بالین ماندلشتام فراخوانده شده بود، «برقکار» در اتاق نشسته بود و انتظار میکشید. ماندلشتام پس از کمی استراحت، گواهی پزشکیاش را به «برقکار» نشان داد. او برگه گواهی را گرفت و به اتاق کوستیرف رفت تا از آنجا تلفن بزند. او پس از گرفتن دستورالعملهای لازم از مافوقش به اتاق ما برگشت و به ماندلشتام گفت: «فعلاً همینجایی که هستی بمان.» سپس ما را ترک کرد.
ماندلشتام چند روز متمادی در رختخواب ماند. هر روز، یک بار صبح و یک بار عصر «برقکار» یا یکی از همکارانش ــ که همیشه نیز لباس شخصی به تن داشتند ــ به ما سر میزدند. ماندلشتام طی روز میتوانست در باره وضعیت خودش شوخی کند («چه دردسرهایی که اینها با من ندارند!») و اینطور به خودش تسلی بدهد که اگر هویت واقعی «برقکار» را فاش نکرده بود، آنها همان شب دستگیرش کرده بودند. او شبها چندان سرحال نبود. یک بار نیمههای شب از خواب بیدار شدم و ماندلشتام را دیدم که روی تخت ایستاده، سرش را عقب داده و بازوانش را به دو طرف کاملاً باز کرده بود. از او پرسیدم: «چی شده؟» او به پنجره اتاق اشاره کرد و گفت: «وقتش نرسیده خودمان را بکشیم؟ بیا حالا که هنوز با هم هستیم این کار را بکنیم.» گفتم: «هنوز نه» ، و او ادامه نداد. مطمئن نیستم حرفی که به او زدم درست بود. اگر آن موقع خودمان را میکشتیم بعدش آن همه شکنجه نمیشدیم.
صبح روز بعد «برقکار» به دیدن ماندلشتام آمد و قول داد «دکتر خودمان را برای معاینهات میفرستیم» ، اما قبل از اینکه عصر دوباره برگردد ما به آپارتمان یاخونتوف رفتیم و شب را آنجا ماندیم.
زمان
۱۵ ساعت
حجم
۲ گیگابایت, ۱۳٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۱۵ ساعت
حجم
۲ گیگابایت, ۱۳٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد