دانلود و خرید کتاب صوتی مرگ نور
معرفی کتاب صوتی مرگ نور
کتاب صوتی مرگ نور اثری از طاهر بن جلون، نویسنده برنده جایزه گنکور است که به بیان روایتها و ماجراهای واقعی میپردازد که در اردوگاههای کار اجباری در بیابانهای مراکش، رخ میدهد.
این اثر تحسین شده در سال ۲۰۰۴ موفق شد تا جایزه ایمپک دوبلین را از آن خود کند. نسخه صوتی این داستان تاثیرگذار را با ترجمه بهمن یغمایی و محمدهادی خلیلنژادی و صدای اطهر کلانتری میشنوید.
درباره کتاب صوتی مرگ نور
مرگ نور، داستانی دردناک و تاثیرگذار است. داستانی که پس از انتشارش در فهرست پرفروشها قرار گرفت و نقابی از چهره خشن و بی رحم دنیای سیاست برداشت.
داستان شرح اتفاقاتی دلهرهآور است که در اردوگاههای کار اجباری در مراکش اتفاق میافتد. ماجراهای زندگی زندانیانی که در زندان پادشاه حسن دوم گرفتار هستند. سلولهای زیرزمینی تنگ، کوچک و تاریکی که برای حصر دشمنان ساخته شده است. شرایط وحشتناک و دردناکی که هرکسی قادر به تحملش نیست. شکنجههای بیشمار، آب و غذا فقط به مقداری که زندانیان زنده بمانند ولی احساس زنده بودن نکنند، ندیدن نور و ... .
در سال ۱۹۹۱ رژیم پادشاه حسن دوم، زیر فشارهای بینالمللی مجبور به گشودن این دخمههای تاریک و جهنمی شد و آن اندک جان به دربردگان این دوزخ، که مانند مردگان متحرک بودند، توانستد به زندگی برگردند.
طاهر بن جلون، برای نوشتن داستان مرگ نور به سراغ یکی از نجات یافتگان رفت و داستان او را نوشت. کتابی که پیش رویتان قرار دارد، با زبانی صریح و واضح، شما را در جریان رخدادهای شوکه کننده این زندانها میگذارد و نشان میدهد که چطور، مرزهای بی رحمی و ستم، جابهجا میشوند.
کتاب صوتی مرگ نور را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
مرگ نور، داستانی تاثیرگذار برای تمام کسانی است که به خواندن رمانهایی با درونمایه سیاسی علاقه دارند.
درباره طاهر بن جلون
طاهر بن جلون، شاعر و نویسنده پرافتخار مراکشی، اول دسامبر ۱۹۴۴ در شهر فاس در مراکش به دنیا آمد. او که در حال حاضر در فرانسه زندگی میکند و به زبان فرانسوی مینویسد، یکی از برندگان جایزه گنکور است. او از ۱۹۷۲ نوشتن مقالات مختلف را برای نشریه لوموند آغاز کرد و با نوشتن کتاب فرزند خاک در سال ۱۹۸۵ مشهور و شناخته شد. کتاب شب مقدس که دنباله فرزند خاک بود در سال ۱۹۸۷ منتشر شد و جایزه گنکور را به او داد.
از میان کتابهای دیگر طاهر بن جلون میتوان به کتابهای مرد خسته، پدر به من بگو نژادپرستی یعنی چه؟ تادیب و مرگ نور اشاره کرد. او در سال ۲۰۰۸ موفق به دریافت نشان لژیون دونور شد که نیکلاس سارکوزی، رییس جمهور وقت فرانسه به او اهدا کرد. در حال حاضر او عضو فرهنگستان گنکور است.
جایزه گنکور یکی از مهم ترین و معتبرترین جوایز ادبی فرانسه است. مجمع ادبی گنکور در سال ۱۹۰۲ به صورت رسمی آغاز به کار کرد و از نوامبر سال ۱۹۰۳ به انتخاب و گزینش برندگان پرداخت. این جایزه را به بهترین و خلاقانه ترین اثر سال میدهند و تا به حال نویسندگان مختلفی مانند رومن گاری (دو بار و با نام مستعار)، مارسل پروست، سیمون دوبوار، پاتریک مودیانو؛ عتیق رحیمی و مارگارت دوراس موفق شدند تا این جایزه را از آن خود کنند.
بخشی از کتاب صوتی مرگ نور
از شب دهم ژوئیه ۱۹۷۱ به بعد، زمان برای من متوقف شده است. نه پیرتر شدهام و نه جوانتر. یادم نیست سنم چه قدر است. دیگر نمی شود از روی قیافه، سنم را حدس زد. در واقع دیگر وجود ندارم که چهرهای داشته باشم. خود را سپردهام دست باد، دست ساحل سفیدپوش پهناوری که نسیم ملایمی در آن می وزد، دست آسمانی تهی از ستاره و تصاویر و تخیلات کودکی؛ خالی از هر چیز. گرچه حتا در عالم خیال هم هرگز نتوانستم خود را کاملاً تهی حس کنم. بدبختی مثل یقین، مثل گردباد فرا رسید، مثل روزی که آسمان آبی است؛ آن قدر آبی که چشمهایم با دیدنش چند لحظه خیره ماند. سرم گیج رفت و انگار پایین افتاد. میدانستم آن روز قرار است روزی آبی و آغشته به خون باشد. این موضوع طوری به من الهام شده بود که وضو گرفتم و گوشهای از خوابگاه، ساکت و آرام، نماز خواندم. حتا چند رکعت اضافهتر خواندم؛ برای وداع با زندگی، با بهار، با خانواده، با دوستان، با رویاها و با آنها که زندهاند. روی تپه روبهرو الاغی داشت با نگاهی غمگین تماشایم میکرد. از آن نگاههایی که حیوانات موقع همدردی، به انسان میاندازند. با خودم گفتم:
«حداقل این حیوون نمیدونه آسمون آبیه و قراره خونریزی بشه.»
چه کسی دیوارهای سفید کاخ اصخیرات را هنوز به یاد می آورد؟ چه کسی خونی را که روی چمن سبز درخشان ریخته شده بود، به خاطر دارد؟ آن آمیزه تند رنگ های سبز و قرمز را؟ آسمان دیگر آبی نبود و رنگ سرخ دیگر روی اجساد دیده نمی شد. آسمان رنگ تند خون را میلیسید.
چشمهامان پر از اشک بود. اشکها جاری میشد و دستانمان را خیس میکرد. دستهایی که دیگر قادر به نگه داشتن سلاح نبود. حواسمان جای دیگری بود، شاید در دنیای دیگری سیر میکردیم. دنیایی که هیچ چیزش عادی نبود. چشمانمان به سفیدی می زد. دیگر نمیتوانستیم نه آسمان و نه دریا را ببینیم. نسیم ملایمی میوزید. صدای شلیک گلوله قطع نمیشد. این صدا تا مدتی تعقیبمان می کرد. غیر از آن صدایی نمیشنیدیم. گوشهای مان با همان صدا پر شده بود. درست یادم نیست تسلیمِ گارد سلطنتی، که ما را محاصره کرد، شدیم، یا افسرانی که فرصت طلبانه موضع خود را عوض کرده و به اردوگاه مخالف پیوستند، خلع سلاح و دستگیرمان کردند. هیچ چیز برای گفتن نداشتیم. سربازان و درجه داران کم اهمیتی بودیم که قدرتی برای تصمیم گیری و ابتکار عمل نداشتیم. در آن گرمای تابستان از شدت ترس، یخ کرده بودیم. دست هامان را از پشت بستند و انداختندمان توی یک کامیون. زنده و مرده را روی هم ریختند. جسد دو سرباز را انداختند روی من. خونی که از بدن شان بیرون می زد و هنوز گرم بود، میرفت توی چشمهایم.
زمان
۹ ساعت و ۴۲ دقیقه
حجم
۸۰۰٫۰ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۹ ساعت و ۴۲ دقیقه
حجم
۸۰۰٫۰ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
کتاب خوبیه برای داستان افرادی که زندان بسیار سختی را پشت سر میگذارند و شرایط سخت آنجا را توضیح میدهد
کتاب ارزش چندباره خواندن را دارد.
بینظیر. همین!
یکی از جالب ترین و جذاب ترین کتاب هایی بود که خوندم😍