دانلود و خرید کتاب موی بافته لائتیسیا کولومبانی ترجمه کتایون شادمهر

معرفی کتاب موی بافته

موی بافته، داستانی جذاب و نفسگیر از لتیسیا کلمبانی است. داستانی که زندگی سه زن را از سه سرزمین و سه فرهنگ مختلف، کانادا، سیسیل و هند، در هم می‌آمیزد و تجربه جذابی برای مخاطبانش رقم می‌زند.

موی بافته از پرفروش‌های سال ۲۰۱۸ فرانسه بوده است، به بیست و نه زبان ترجمه شده است و قرار است در فرانسه با اقتباس از آن فیلمی بسازند. این داستان جذاب را با ترجمه کتایون شادمهر می‌خوانید.

درباره کتاب موی بافته

موی بافته داستان زندگی سه زن از سه قاره مختلف است. یکی در هند، یکی در سیسیل و دیگری در کانادا. اما هرسه آن‌ها ویژگی مشترکی دارند که زندگی و سرنوشتشان را اینچنین به هم نزدیک می‌کند؛ همگی تشنه آزادی‌اند.

اسمیتا در هند زندگی می‌کند. از طبقه اجتماعی دالیت است و همین باعث شده تا او به زنی غیرقابل لمس و نجس تبدیل شود. کارش شستن و تمیز کردن دستشویی‌هاست. یعنی دقیقا همان کاری که مادرش انجام می‌داد. اما او رویای آزادی دخترش را در سرش می‌پروراند. آرزو دارد دخترش از این شرایط نجات پیدا کند و بتواند به مدرسه برود و درس بخواند.

جولیا در سیسیل زندگی می‌کند. او در کارگاه پدرش مشغول کار است. اما بعد از حادثه‌ای که برای پدرش پیش می‌آید، می‌فهمد زندگی‌اش بر اساس یک دروغ پیش رفته است و حالا شرکت خانوادگی‌شان در حال ورشکست شدن است.

سارا در کانادا یک وکیل مشهور است. اما درست همان موقعی که قرار است ترفیع رتبه بگیرد و رئیس یک دفتر حقوقی شود، متوجه می‌شود به سرطان سینه مبتلا شده است

موی بافته، زندگی اسمیتا، جولیا و سارا را بدون اینکه خودشان از آن آگاه باشند، به هم می‌بافد. زنان این داستان، می‌توانند جلوی سرنوشتی که برایشان رقم خورده است، بایستند و با آن مبارزه کنند.

این کتاب در سال ۲۰۱۷ موفق شد تا جایزه اولیس را از آن خود کند و در سال ۲۰۱۸ برنده جایزه بهترین کتاب کلوب د کریستال شد.

کتاب موی بافته را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

موی بافته توجه تمام دوست‌داران ادبیات داستانی و علاقه‌مندان به رمان‌های خارجی را به خود جلب می‌کند. اگر از خواندن کتاب‌هایی که درباره زنان نوشته شده است، لذت می‌برید، این کتاب یک انتخاب خوب برای شما است.

درباره لائتیسیا کولومبانی (لتیسیا کلمبانی)

لائتیسیا کولومبانی (لتیسیا کلمبانی)، فیلمنامه‌نویس، کارگردان، بازیگر و نویسنده فرانسوی، در سال ۱۹۷۶ در شهر بوردو در فرانسه متولد شد. 

لائتیسیا کولومبانی، در ابتدای شروع به کارش، فیلمنامه کوتاه و بعد از مدتی، فیلمنامه‌های بلند می‌نوشت و کارگردانی می‌کرد. او همچنین هنرپیشه سینما و تلویزیون است و در ده‌ها فیلم بلند ایفای نقش کرده است.

بخشی از کتاب موی بافته

امروز صبح فرصتی برای قصه‌گویی نیست. ناگاراجان طبق عادت با برآمدن آفتاب بیرون زده است. او شکارچی موش‌های صحرایی است، پدرش هم پیش از او همین کار را می‌کرده. او در مزارع جَت‌ها کار می‌کند. این یک سنت آبا و اجدادی است، مهارتی که به روش قدیمی انتقال می‌یابد: هنر گرفتن موش‌های صحرایی با دست خالی. جوندگان، محصول را می‌خورند و با حفر دهلیزها خاک را سست می‌کنند. ناگاراجان تشخیص این حفره‌های خیلی خاص و خیلی کوچک در خاک را یاد گرفت. پدرش می‌گفت که باید خیلی احتیاط کرد. و صبور بود. «نترس. اولش گازت می‌گیرن، بعد یاد می‌گیری.» او اولین شکار خود در هشت‌سالگی را به‌خاطر می‌آورد، زمانی که دستش را وارد حفره کرده بود. دردی ناگهانی را در گوشت خود حس کرده بود، موش گوشت نرم بین انگشت اشاره و شست را گاز گرفته بود، در آن نقطه پوست خیلی نازک است. ناگاراجان فریاد زده و دست خونی‌اش را پس کشیده بود. پدرش خندیده بود. «غلط انجام دادی. باید سریع‌تر انجام بدی، باید غافلگیرش کنی، دوباره بکن.» ناگاراجان می‌ترسید و جلوی اشک‌هایش را گرفته بود. «دوباره بکن!» پس از شش‌بار تلاش و شش گازگرفتگی توانست موش گُنده را از مخفی‌گاهش بیرون بکشد. پدرش حیوان را از دُم گرفته و سرش را به سنگ کوبیده بود. سپس آن را به پسرش بازگردانده بود. او خیلی ساده گفته بود: «بفرما.» ناگاراجان موش مرده را به مثابه غنیمتی جنگی گرفته و آن را به خانه برده بود. ابتدا مادرش، دستش را پانسمان کرده بود. سپس موش را کبابی کرد و همه‌باهم آن را برای شام خوردند.

دالیت‌هایی مثل ناگاراجان دستمزدی نمی‌گیرند. آنها فقط اجازه دارند هرچه را می‌گیرند، برای خود نگه دارند. این یک‌جور امتیاز است: موش‌ها هم همچون مزارع و هرآنچه که در زیر و روی آن قرار دارد، متعلق به جَت‌هاست.

کباب‌شده آنها بد نیست. مثل گوشت مرغ می‌ماند. این گوشتِ مرغِ فقرا، یعنی دالیت‌هاست. تنها گوشتی که دستشان به آن می‌رسد. ناگاراجان تعریف می‌کند که پدرش موش‌ها را به‌طور کامل با پوست و مو می‌خورد و فقط دُمش را که قابل هضم نبود، باقی می‌گذاشت. او حیوان را به سیخ می‌کشید، روی آتش کبابش می‌کرد و بعد قرچ‌قرچ‌کنان همه‌اش را می‌خورد. وقتی ناگاراجان این صحنه‌ها را تعریف می‌کند، لالیتا می‌خندد. اِسمیتا ترجیح می‌دهد پوستش را بکَند. شب‌ها، آنها موش‌های شکارِ صبح را با برنجی که اِسمیتا آبِ پخت آن را نگه می‌داشت تا به عنوان سس مصرف کند، می‌خوردند. گاهی اوقات، خانواده‌هایی که اِسمیتا توالت‌های آنها را خالی می‌کند، باقی‌ماندهٔ غذایشان را می‌دهند و او آنها را می‌آورد و با همسایه‌ها قسمت می‌کند.

«خالِت، یادت نره.»

لالیتا بین وسایلش می‌گردد و شیشه لاک کوچکی را که روزی هنگام بازی در کنار جاده پیدا کرده بود، بیرون می‌آورد- او جرئت نکرده بود به مادرش بگوید که آن را موقع افتادن از کیف یک رهگذر کش رفته است. شیشه به درون گودالی قل خورده و کودک آن را برداشته و چون گنجی به خود فشرده بود تا پنهانش کند. او همان شب یافته خود را نشان داد و ادعا کرد که پیدایش کرده، درحالی‌که سرشار بود از احساس شعف و درعین‌حال شرم؛ اگر ویشنو می‌فهمید...

اِسمیتا شیشه را از دست دخترش می‌گیرد و دایره‌ای سرخ مایل به نارنجی روی پیشانی‌اش می‌کِشد. دایره باید کامل باشد، هنر ظریفی که نیاز به کمی تمرین دارد. او با نوک انگشت ضربه ملایمی به لاک می‌زند و سپس آن را با پودر ثابت می‌کند. در اینجا بیندی را «چشم سوم» می‌نامند و آن انرژی را جذب و تمرکز را زیاد می‌کند. مادر با خود می‌گوید که لالیتا امروز به آن احتیاج خواهد داشت. او دایره کوچک و منظم روی پیشانی دخترش را تماشا می‌کند و لبخند می‌زند. لالیتا زیباست. او صورتی ظریف و چشم‌های سیاه دارد، لب‌هایش همچون پیرامون گلی تزیین شده است. او در ساری سبزرنگش زیباست. اِسمیتا از دیدن دختر مدرسه‌ای‌اش خیلی احساس غرور می‌کند. با خود می‌گوید: «درسته که اون موش می‌خوره، ولی خوندن رو یاد خواهد گرفت.» اِسمیتا دست او را می‌گیرد و به سمت خیابان بزرگ و شلوغ می‌برد. او در عبور از خیابان کمکش می‌کند، اینجا از سَر صبح کامیون‌ها هجوم می‌آورند و با سرعت می‌رانند، نه علائم راهنمایی وجود دارد و نه محل عبور عابر پیاده‌ای.

soudeh
۱۴۰۰/۰۳/۱۲

کتابش خیلی عالی بود، یه داستان لطیف و پر از حس زنانه. این کتاب به مخاطبش می خواد بگه یه زن خیلی قدرت داره فقط باید خودش رو باور داشته باشه.

شاهد
۱۴۰۰/۰۲/۲۷

قدرت ذهن نویسنده که بتونه جای سه زن قرار بگیره و اونها در ضمن استقلال بهم وصل کنه رو نشون بده

دایه مکفی
۱۴۰۰/۱۱/۲۲

رمانی که به من انگیزه ادامه دادن و جنگیدن در زندگی رو بخشید.

مامان زیبا
۱۴۰۰/۰۷/۲۹

کتاب به اسم بافته هم چاپ شده. داستان در مورد سه زن هست توی قرن بیست و یک. اولی زنی هندی از آیین هندو از فقر و نداری میاد یک مادر که خودش خوب زندگی کرده ولی دوست داره دخترش خوب

- بیشتر
مریم
۱۴۰۰/۰۷/۰۲

داستان جالبی درباره زندگی سه زن در سه نقطه دنیا بود... از خوندنش لذت بردم و گاهی متاثر شدم

کاربر ۱۴۵۷۱۴
۱۴۰۰/۰۴/۲۷

عالی بود

Soheyla
۱۴۰۰/۰۳/۱۱

ممنون که این کتاب را در طاقچه بی نهایت قرار دادید

پروانه
۱۴۰۰/۰۳/۰۹

داستان زندگی سه زن از سه نقطه جهان که در آخر به هم پیوند میخورد.خوب بود و کمی غم انگیز

nina61
۱۴۰۳/۰۸/۰۸

عالی بود

ستاره
۱۴۰۳/۰۶/۱۷

عالی بود، ترجمه بی نقص و روان، داستان مبارزه سه زن ...

«اجازه نده کسی از مسیری که پیش گرفتی، منحرف‌ات کند. باید ایمانت رو حفظ کنی. ارادهٔ تو قوی است. من به قدرت و قابلیت‌های تو ایمان دارم. باید ادامه دهی. زندگی چیزهای فوق‌العاده‌ای رو برات درنظرگرفته.»
soudeh
او گاهی حس می‌کند زمان در اینجا متوقف شده. در بیرون مسیر خود را ادامه می‌دهد
jk
جولیا دنبال شوهر نمی‌گردد. او به کافه‌ها و باشگاه‌های شبانه‌ای که به‌هرحال پر هستند از هم‌سن و سال‌های خودش نمی‌رود. ماما همیشه می‌گوید: «دخترم یه‌کم سرکشه.» جولیا سکوت خفهٔ کتابخانهٔ کومونل را به هیاهوی دیسکوتک‌ها ترجیح می‌دهد
shamim
«کسی که جان یک نفر را نجات می‌دهد، کل دنیا را نجات می‌دهد.»
امینه
سارا به خود می‌گوید که در این لحظه حاضر است هر چیزی بدهد تا یک نفر او را در آغوش گیرد.
Soheyla
آن تأثیری است که از سندرم دست و پا ناخوشایندتر و از تهوع یا گیجی که گاهی غرق آن می‌شود وحشتناک‌تر است. عارضه‌ای که او آمادهٔ آن نشده بود و هیچ نسخه‌ای آن را معالجه نخواهد کرد، محرومیتی که همراه بیماری است، کنار گذاشته شدن آرام و دردناکی که او آماج آن قرار گرفته بود.
Soheyla
خدایی در نوک انگشتش... از این ایده هم خوشش می‌آید و هم می‌ترساندش.
امینه
او دست کمال را می‌گیرد. به نظرش می‌آید که در آن لحظه آن دو دیگر دو موجود مستقل در مسیرهای اتفاقی، سرگردان در پیچ و خم هستی نیستند، بلکه زن و مردی هستند که هریک به دیگری گره خورده. جولیا می‌اندیشد که مهم نیست که ماما، خانواده‌اش و اهالی محل چه خواهند گفت. او اکنون در کنار این مرد احساس زن بودن می‌کند، مردی که این زن را ساخته بود.
Soheyla
سرطان همه‌چیزش را ازش خواهد گرفت؛ کارش، ظاهرش و زن بودنش.
Soheyla
«آنها نمی‌دانستند که این غیرممکن است، پس انجامش دادند.»
ستاره
«نمی‌شه سنت رو بدون مجازات تغییر داد.»
ستاره
یک پدر نمی‌میرد، پدر جاودانه است، او یک صخره است، یک ستون، به‌خصوص پدر خودش.
پریسا
گاهی اوقات خوب است که فکر کنیم هر چیزی یک پایانی دارد و شدیدترین عذاب‌ها هم ممکن است فردا تمام شود.
آزمین
برای شجاع بودن نیازی نیست اعیان‌زاده به دنیا بیایی.
jk
تقدیم به اولیویا و زنان شجاع
jk
ساعت زنگ می‌زند و شمارش معکوس آغاز می‌شود. سارا از لحظه‌ای که بیدار می‌شود تا زمانی که می‌خوابد، علیه زمان در جنگ است
shamim
همسر سابقش در کار لیمو بودند. نونا مجبور شده بود حتی روز اول ازدواجش برای جمع‌کردن لیموها کار کند. در روستاها زمانی برای بیکاری نیست
shamim
«کسی که جان یک نفر را نجات می‌دهد، کل دنیا را نجات می‌دهد.»
Soheyla
بیمار یعنی آسیب‌پذیر، بدحال، مستعدِ فراموش کردن یک پرونده، نپرداختن تمام و کمال به یک قضیه، گرفتن مرخصی طولانی. بیمار یعنی غیرقابل اعتماد، کسی که نمی‌شود روی او حساب کرد. حتی بدتر، ممکن است تا یک ماه یا یک سال دیگر شاهد مُردنش باشی. کسی چه می‌داند؟ سارا روزی این جملهٔ وحشتناک را که داشتند یواشکی در راهرو می‌گفتند، می‌شنود: آری، کسی چه می‌داند؟ بیماری از بارداری بدتر است. حداقل می‌دانیم بارداری چه زمانی تمام می‌شود. سرطان لجوج است، ممکن است برگردد. حضور دارد، مثل شمشیر داموکلس بالای سرتان است، ابری سیاه که همه‌جا همراه شما می‌آید.
Soheyla
برای شجاع بودن نیازی نیست اعیان‌زاده به دنیا بیایی
Soheyla

حجم

۱۷۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

حجم

۱۷۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان