کتاب زنی که با من در یک خانه زندگی می کرد
معرفی کتاب زنی که با من در یک خانه زندگی می کرد
کتاب صوتی زنی که با من در یک خانه زندگی می کرد، مجموعه داستانهای برگزیده جایزه ا.هنری در سال ۲۰۱۲ است که زهرا سلیمی انتخاب و ترجمه کرده است.
درباره کتاب صوتی زنی که با من در یک خانه زندگی می کرد
کتاب زنی که با من در یک خانه زندگی می کرد، مجموعه داستانهای کوتاهی است که در سال ۲۰۱۲برنده جایزه ا.هنری شدند. جایزه ا. هنری هرسال به عنوان یکی از معتبرترین جوایز ادبی آمریکا، به داستانهای منتخب نشریات آمریکا و کانادا اهدا میشود. این جایزه را به افتخار ویلیام سیدنی پورتر که به نام هُنری اُ.هنری معروف بود، نامگذاری کردند. او در طول حیاتش، چهارصد داستان کوتاه نوشت که همگی آنها به دلیل خلاقیت بینظیر و طنز ظریفش، به عنوان بهترین نمونههای داستان کوتاه در دنیا شناخته میشوند.
خواندن کتاب زنی که با من در یک خانه زندگی می کرد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر به ادبیات داستانی و داستان کوتاه علاقه دارید، شنیدن کتابزنی که با من در یک خانه زندگی می کرد را به شما پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب زنی که با من در یک خانه زندگی می کرد
پیشرف شغلی و مالی سِرگِی در میادین گازی سیبری حتمی بود. آن قدر همه چیز خوب و مرتب بود که اصلاً احتمال شکست و از بین رفتن سرمایه وجود نداشت. ارتباطاتی که او بهطور پنهانی با سران مملکت داشت جای هیچگونه احتمال برای لو رفتن باقی نمیگذاشت. پروژههای او آنقدر موفق بودند که تمام آنهایی که به عنوانی با او نسبت داشتند تمام سرمایه و گیلدرهایشان را دست او سپرده بودند. حتی بعضیها هم از بانک وام گرفته بودند و خانهشان را در ازای بازپرداخت آن به رهنِ بانک سپرده بودند.
در راه برگشتن به خانه، زن مدام فریاد میزد: «این شد آخر وعاقبت ما.» بیشک آن ساعاتی که او یک دستش را در بازوی مرد قلاب کرده و با دست دیگر گره روسریاش را نگه داشته بود و با ناراحتی قدم در راه خانه برمیداشت، تلخترین ساعات آخرین روز هفتهشان بود. هوا هر چه که بود به نظر او سرد و جانسوز میآمد.
هر دو غرق در افکارشان بودند که با صدای بوق یک راننده به خود آمدند و متوجه شدند که به جای عبور از پل عابر پیاده، از عرض خیابان در حال عبور هستند. اما دیگر دیر شده بود و راننده برای اینکه از روی پای زن عبور نکند مسیرش را تغییر داد و محکم خورد به نردههای پل عابر. از سر و صورتش خون میآمد، با این وجود اسموندور اصلاً حال و حوصله این را نداشت که جلو برود و احوال راننده را بپرسد. همسرش هم که با بوق موتورسوار کمی تلو تلو خورده بود، به روی خودش نیاورد و به راهش ادامه داد. شاید این اسموندور بود که باید مراقب زنش میشد. اما حتی حواس هیچ کدامشان به این موضوع هم نبود، گرچه شاید بعداً با یادآوری آن دچار اختلاف و درگیری میشدند.
همسرش بارها و بارها به اسموندور اخطار داده بود تا بیشتر مراقب سِرگِی باشد. مراقب شریک جدیدش که گاه و بیگاه با او ملاقات میکرد. یک مرد روسیتبار که قیافهاش بیشتر شبیه صدام حسین بود و انگشتان نرم و تپلی داشت. یکبار وقتی اسموندور و همسرش برای دیدن خواهرِ اسموندور، ایریش، به رستورانِ «شب دوازدهم» رفته بودند آن مرد را آنجا دیدند. ایریش به همراه دختر کوچکش، فریگ، برای دیدن برادرش از ایسلند به هلند آمده بود. موقع صرف دسر دخترِ ایریش از خواب بیدار شد و شروع کرد به گریه کردن. سِرگِی بچه را از داخل کالسکه برداشت تا آرامش کند. او کودک را روی دستانش گرفته بود و تاب میداد تا دوباره خوابش ببرد. کودک هم مثل یک بچه گربه روی شکم سِرگِی به خواب رفت. از همان موقع همسر اسموندور نظر خوبی نسبت به این مرد نداشت و الآن اسموندور میفهمید که آن وقتها همسرش خیلی هم بیراه نمیگفت.
حجم
۳۵۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۴۳۴ صفحه
حجم
۳۵۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۴۳۴ صفحه