کتاب سرگذشت آب و آتش؛ مهرگان
معرفی کتاب سرگذشت آب و آتش؛ مهرگان
کتاب مهرگان، سرگذشت آب و آتش نوشتۀ بهار برادران است. انتشارات پر این کتاب را روانۀ بازار کرده است. این کتاب، عاشقانهای در آخرین سالهای ایران باستان را روایت میکند.
درباره کتاب مهرگان، سرگذشت آب و آتش
کتاب مهرگان، سرگذشت آب و آتش، جامعهٔ ایرانی در قرن ۶ میلادی را به تصویر میکشد. خوانندۀ این کتاب، با ریشههای فرهنگی و تاریخی این سرزمین آشنا میشود.
حوادث تاریخی این رمان، به نقل از منابع تاریخی به تصویر کشیده شدهاند و تلاش شده تا بهصورت مستند و بر پایهٔ تحقیقات تاریخی نوشته شوند. بخش عاشقانهٔ کتاب مهرگان، سرگذشت آب و آتش نیز که رابطهٔ تنگاتنگی با بخش تاریخی دارد، بیشتر بر پایهٔ تخیل نویسنده و با شناخت از جامعهٔ ایرانی نوشته شده است.
بهار برادران، نویسندۀ این کتاب، در مقدمۀ کتاب چنین مینویسد: «سرگذشت آب و آتش رمانی است عاشقانه که در دل تاریخ و حوادث آن روایت میشود. اما بیش از تاریخ، روایتگر عواطف و احساسات انسانی است که در هر زمان و هر مکان ثابت و پایدار بودهاند.»
خواندن کتاب مهرگان، سرگذشت آب و آتش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی ایران پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب مهرگان، سرگذشت آب و آتش
«ـ دایانا.
با زمزمهٔ آرام پدر به خود میآیم. پاهایم را که در حال تکانخوردن هستند، متوقف میکنم و روی صندلی صاف مینشینم. کمی که میگذرد، سرم را بلند میکنم و به چپ نگاه میکنم. در امتداد جایگاه ما چند صندلی دیگر قرار دارد که درباریان بر روی آن نشستهاند. محافظانشان هم پشت سرشان ایستادهاند. پس از صندلیها، پردهٔ حریر نازکی به رنگ ارغوانی روشن آویخته شده است. پردهٔ بزرگی که پادشاه و خاندان سلطنتی را از دید مردم پنهان میکند. یکی از منشیان دربار آن سوی پرده ایستاده است و هدایای مردم را یکی پس از دیگری اعلام میکند. اینبار منشی پس از بر زبان آوردن نام بامداد کشاورز هدیهٔ تقدیمی به پادشاه را اینطور اعلام میکند:
ـ چهار کیسه گندم از برداشت شهریورماه
منشی ساکت میشود. کیقباد پس از مکث کوتاهی میپرسد:
ـ کشاورز بامداد، درخواستی از کیقباد داری؟
ـ پادشاه به سلامت باشن. تنها درخواست این رعیت پیر سلامتی و عمر طولانی، برای پادشاه ایرانزمینه.
ـ پیرمرد! بگو چه درخواستی داری.
ـ سایهٔ پادشاه همیشه بر سر ما باشه. خشکسالیهای این چند سال، زمینهای کشاورزی رو از بین برده. اگر کیقباد در مالیات امسال کمی بر ما آسان بگیرن، قدردانشون خواهیم بود.
ـ در زمینهای چه کسی کار میکنی؟
ـ زمینهای خاندان سلطنتی، سرورم.
ـ مباشر؟
نگاه کیقباد را دنبال میکنم. مباشر را میبینم که تنها دو صندلی با ما فاصله دارد. دفتر و قلمش را روی میز میگذارد. از جا بلند میشود و پس از تعظیم پاسخ میدهد:
ـ در خدمتم کیقباد.
ـ نام این مرد رو یادداشت کنید و یک چهارم مالیات امسال رو از زمینهایی که در آن کار میکنه، بگیرید.
ـ بله سرورم.
مباشر برآنوش این را میگوید و مینشیند. نام او را زیاد از مردم شنیدهام. مباشر یا به عبارت دیگر پیشکار املاک سلطنتی، مسئولیت رسیدگی به زمینهای پادشاه و خاندان سلطنتی را بر عهده دارد. البته خود به طور مستقیم در دریافت مالیات از مردم شرکت نمیکند. اما بازرسانی که در تعیین مالیات سالانهٔ مردم دخالت دارند، زیر نظر او فعالیت میکنند. کشاورز بامداد نیز همچون رعایای دیگر، پس از تشکر فراوان و ستایش پادشاه کیسهای نقره دریافت میکند و میرود. فرد دیگری روبهروی پرده قرار میگیرد. او را نمیشناسم. تقریباً هیچ یک از این مردم را نمیشناسم. بسیاری از آنها از شهرهای دیگر آمدهاند. کسانی هم که اهل تیسفون هستند، از جمعیت مرفه شهر به حساب میآیند. خشکسالیهای اخیر رونق اقتصادی را به شدت کم کرده است. در این شرایط، مردم عادی نمیتوانند هدیهای که درشأن پادشاه باشد، فراهم کنند. منشی دوباره شروع به صحبت میکند. به دختر جوانی که روبهرویم نشسته است، نگاه میکنم. به نظر میرسد چند سال کوچکتر از من باشد. او نیز همچون تمام دختران و زنان نجیبزاده، پیراهن ارغوانی مرسوم جشن مهرگان را بر تن دارد. پیراهن ارغوانی روشن به همراه شال و روسری طلایی. چقدر خیرهکننده! معمولا خاندان سلطنتی رنگ طلایی را در لباسهایشان به کار میبرند. روی سربندش نشان خاندان اسپهبد نقش بسته است. از این نشان و جایگاهش حدس میزنم دختر سپهبد بویه باشد. در سمت راستش، سپهبد نشسته است. حتی در روز جشن هم جدیتی در چهرهاش دیده میشود. در سمت دیگر دختر، مردی نشسته است که حدوداً باید سی سال داشته باشد. او هم بر روی کلاهش نشان خاندان اسپهبد را دارد. حتماً پسر ارشد سپهبد بویه است که پس از او به این مقام میرسد. حضور دختر سپهبد در روز اول جشن، تعجبم را برمیانگیزد. روز اول تنها مخصوص رعیت است. برخی از مقامهای دولتی هم برای رسیدگی به خواستههای رعایا حضور دارند. ممکن است پسر ارشد سپهبد هم برای محافظت از جان ولیعهد حاضر شده باشد. اما حضور دختر سپهبد حتماً دلیل دیگری دارد. عجیبتر آنکه دختر جوان جلوتر از برادرش نشسته است! درباریان و نجیبزادگان بر اساس مقامشان، به ترتیب روی تختهای کنار پادشاه مینشینند و این مسئله بسیار اهمیت دارد. جایگاه من و پدر هم به صورت موقت و تنها به بهانهٔ پیروزیهای اخیر فرمانده گرشاسپ، چند تخت ارتقا یافته است. که البته دلیل اصلیاش محافظت از جان ولیعهد است. ولیعهد! دیگر نمیتوانم این وضع را تحمل کنم. بیش از یک ساعت است که همینطور نشستهایم و نام رعایا و پیشکشهایشان را میشنویم. نمیتوانم کنجکاوی و شیطنتم را بیش از این سرکوب کنم. سرم را کمی به راست میچرخانم. اما دوباره صاف مینشینم. بر طبق قوانین و تشریفات قصر، در زمان پیشکش هدایا، هیچ یک از مهمانان حق ندارد به پادشاه، ملکه و یا ولیعهد که بالای تالار نشستهاند، نگاه کند.»
حجم
۴۷۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۲۸ صفحه
حجم
۴۷۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۲۸ صفحه
نظرات کاربران
بعد از خوندن این کتاب مدتی به خودم مهلت دادم که در آخر بتونم نظر منصفانه ای نسبت به اثر بدم. این اثر بیشتر از اینکه یک نوشته ی موفق باشه یه سریال موفق بود، کشش سریالی داشت و داستانش کلیشه
شنیدن نظرات و به ویژه انتقادات شما واقعا مفید خواهد بود و به بهبود جلدهای بعدی کتاب کمک خواهد کرد. از طریق همین کامنت ها و پیج اینستاگرام با شما در ارتباط هستم. پیشاپیش از توجه و وقتی که می ذارید ممنونم
❤❣❤❣❤❣❤❣❤❣❤❣ اِز وقتی رفتیا ، انگاری تمامیِ خودِتا ، دادی دستی مردمیِ این شهر ... نیستی آ اما صدات هس , توی حنجره مرد عابری ، که اِز من آدرسی جایی را می پُرسِد، «آ منم بهش موگوم یُخده جلو تر » تو نیستی
کتاب رو تازه شروع کردم و کشش خوبی داره اما یک سری ایرادات هم بهش وارده . مثلا یکی از ایراداتش روایت کردن رمان در زمان حال بود ، مثلا (می آیم ، باز می کنم) معمولا باید روایت گذشته
قسمتی از آبانگان که خانم برادران در پیج شون منتشر کردن: دایانا با خود عهد کرده بودم دیگر برایت ننویسم. این بی توجهی توهین به ولیعهد ایران محسوب نمی شود؟ چرا. می شود. آری. دیگر نباید برایت نامه می نوشتم. اما تو بگو دایانا. من با
این کتاب خیلللییی قشنگه😍 هرچقدر از زیبایی این کتاب بگم کم گفتم در میان داستان که حاصل ذهن خلاق نویسنده هست تاریخ راهم مطالعه میکنیم
بهار برادران....بهترین نویسنده نسل جوان ایرانی! تنها کسی که ارزش ایران را در نوشته هایش حفظ میکند. و اسم های کتاب، بی همتا بودند! من رمانهای ایرانی رو دوست ندارم، چون از رمانهای خارجی تقلید میکنند، ولی بهار برادران! باعث شد
داستان کلیشه ای نبود . از این نوع داستان ها میپسندم ، اما انگار در شرایط بدی کتاب رو خوندم... . داستان پردازی فوق العاده بود . نمیشه گفت خیلی مشکلات و دردسر ها زیاد بود چون : چو عشق
کتاب عالی و جذابی بود پیشنهادم اینه که حتما مطالعه کنید،فضای داستان طوری هست که آدم رو مجبور به خوندن میکنه و به تموم کردن داستان وا میداره
با تشکر از طاقچه و انتشارات پر ، بخاطر رایگان کردن این کتاب که چاپ جدید هم هستش ان شاالله بعد از مطالعه ی کتاب ، نظرم را ویرایش خواهمکرد استیکر گل قرمز