دانلود و خرید کتاب قصه ها عوض می شوند؛ سیندرلا سارا ملانسکی ترجمه سارا فرازی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب قصه ها عوض می شوند؛ سیندرلا اثر سارا ملانسکی

کتاب قصه ها عوض می شوند؛ سیندرلا

معرفی کتاب قصه ها عوض می شوند؛ سیندرلا

کتاب قصه‌ها عوض می شوند؛ سیندرلا یکی از کتاب‌های مجموعه قصه‌ها عوض می‌شوند نوشته سارا ملانسکی است که با ترجمه سارا فرازی در انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.

درباره مجموعه قصه‌ها عوض می‌شوند

مجموعه قصه‌ها عوض می‌شوند داستان یک خواهر و برادر است که یک آینه‌ جادویی دارند. پری‌ای که در آینه زندگی می‌کند هربار آنها را به درون یک قصه قدیمی می‌فرستد. هربار هم بچه‌ها قصه را تغییر می‌دهد.

پری توی آینه این بار برای آن‌ها قصه‌ سیندرلا را آماده کرده است و بچه‌ها قرار است این‌بار پا به دنیای این قصه بگذارند و آن را زندگی کنند.

خواندن مجموعه قصه ها عوض می‌شوند را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام کودکان علاقه‌مند به داستان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب قصه ها عوض می شوند؛ سیندرلا

من از آقای کُتی می‌پرسم: «شما سیندرلا رو می‌شناسین؟»

ریش بزی‌اش را می‌خاراند: «تا حالا اسمش رو نشنیدم.»

جونا می‌گوید: «شاید داری اشتباه می‌کنی. شاید ما توی داستان سیندرلا نیستیم.»

من که دارم سریع فکر می‌کنم، می‌گویم: «نه نه! هستیم. این آقاهه توی قصر کار می‌کنه؛ یعنی احتمالاً سیندرلا رو نمی‌شناسه. خانواده‌ش اونو توی خونه قایم می‌کنند.»

«شایدم حق با توئه.» مکث می‌کند: «بریم یه گشتی بزنیم؟»

جونا همیشه دلش می‌خواهد ماجراجویی کند. فِلوم. زامل. زیرزمین. فرقی برایش ندارد کجا باشد.

قبل از اینکه جونا دست من را بکشد، آقای مسئول کت می‌گوید: «یه لحظه صبر کنین. شما قرار بوده بیاین اینجا؟ یعنی دعوت شدین؟»

جونا می‌گوید: «راستش نه...»

فوراً بهش نگاه می‌کنم. اگر آقای کُتی ما را بیرون بیندازد، حسابی به دردسر می‌افتیم. آینه‌ای که می‌تواند ما را به خانه ببرد، احتمالاً همین‌جا توی قصر است. تازه من می‌خواهم سیندرلا را ببینم. کدام دختری از سیندرلا بدش می‌آید؟ با آن لباس فوق‌العاده و آن دمپایی‌های شیشه‌ای.

من همیشه دلم می‌خواسته یک جفت دمپایی شیشه‌ای داشته باشم. دمپایی ابری هم همین‌طور... اِممم... راستی چرا ما به کفش‌های شیشه‌ای سیندرلا می‌گوییم دمپایی؟ دمپایی نیستند که! کفش‌های پاشنه بلندند.

آقای کُتی به من زل زده است. آهان! من باید برای اینجا بودنمان یک دلیلی سر هم کنم. می‌گویم: «اِممم... ما دنبال مامان و بابامون می‌گردیم. اونا مارو آوردن اینجا و بهمون گفتن وقتی مشغول صحبت با دوستاشون هستن، ما برای خودمون بچرخیم.»

آقای کُتی اخم می‌کند: «خب فکر کنم پادشاه از لباس تو خوشش بیاد.»

هه هه هه! مثلاً الآن دارد شوخی می‌کند.

بعد چشم‌هایش را باریک می‌کند و با شک می‌پرسد: «مطمئنین بابا و مامانتون اینجان؟»

من و جونا سر تکان می‌دهیم که یعنی: «آره!»

آقای کُتی شانه‌هایش را بالا می‌اندازد: «باشه. برین. خوش بگذره.»

ما از کمد بیرون می‌آییم.

وارد راهرویی می‌شویم. سقف‌های اینجا واقعاً بلندند. من را یاد ورزشگاه مدرسه می‌اندازد. البته خیلی‌خیلی قشنگ‌تر از آنجاست و خیلی‌خیلی کمتر بو می‌آید.

جونا می‌گوید: «نگاه کن. روی سقف نقاشی کشیدن.»

بالا را نگاه می‌کنم. نقاشی آدم‌هاست. آدم‌های سلطنتی؛ یک عالمه آدم سلطنتی. همه‌شان تاج دارند پس همه‌شان سلطنتی هستند. من فکر کنم این خانوادهٔ سلطنتی قدمت طولانی دارند. احساس می‌کنم کسی دارد نگاهم می‌کند. برمی‌گردم. زن و مردی که تازه پالتوهای‌شان را تحویل داده‌اند به من زل زده‌اند.

یا بهتر است بگویم به لباس‌راحتی‌ام زل زده‌اند.

چه بی‌ادب! حتی اگر اولین بارشان است که لباس‌راحتی می‌بینند، نباید زل بزنند.

جونا با هیجان می‌گوید: «بیا بریم توی سالن اصلی.»

متوجه می‌شوم یک زن مسن هم به من زل زده است.

آرام می‌گویم: «ولی آدما به من زل می‌زنن.»

نظرات کاربران

☆𝙆𝙖𝙧𝙞𝙣☆
۱۴۰۰/۰۱/۰۳

اینو عیدی نسخه چاپیش رو گرفتم انقدر هیجانی بود کمتر از یک روز خوندمش. حتما بخونید کتاب عالی هستش🍒💜

𝒌𝒆𝒓𝒎 𝒌𝒆𝒕𝒂𝒃📚🕊️
۱۳۹۹/۱۱/۲۸

چاپیش رو دارم از این بهتر نمیشه😇😇 هیجانی و تخیلی😻😘 بی نهایت عالی❤️ حتما حتما بخونید😍😍⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐

یـ★ـونا
۱۴۰۰/۰۴/۰۵

مگه میشه بد باشععع*----*💞 عالی بوددددددددد حتما بخونیدددددددددد*^^^^*❤🐾

🌈maryaysa🌈
۱۳۹۹/۱۲/۱۲

محشر❤ بی نظیر❤ هیجانی❤ حتما حتما حتما بخونید💐💐

zeynab
۱۳۹۹/۱۰/۳۰

عاااااالی بود

yekta
۱۳۹۹/۱۲/۲۸

🎸فقط می تونم بگم عالی بود عجب داستان شیرینی بود واقعا از خانم ملانسکی تشکر می کنم من چاپیش رو دارم و توصیه می کنم چاپیش رو بخرید البته ازبس شیرینه که فرق نداره چاپی باشه یا نباشه🎸

F.Shetabivash
۱۴۰۰/۰۲/۲۲

خیلی خوب بود . حتما بخونید🤗🤗👍👍👍👍👍👍

BtsBlakpink
۱۴۰۰/۰۲/۱۰

داستان جذاب و فوق العاده ای داره و با اینکه برای رده سنی 10+ سال نوشته شده ، برای من که 12 سال دارم بسیار جذاب هست .🌹

fatemeh
۱۴۰۰/۰۲/۱۰

عالیه

از طاقچه برای همیشه رفتم
۱۴۰۰/۰۱/۳۰

حتما بخوانید و بخرین😍😍😍😍😍😍

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۱۵)
تجربه‌های سخت و بد، آدم را به انسان بهتری تبدیل می‌کنند.
she she
کدام بچهٔ ده ساله‌ای پیتزا دوست ندارد؟
Book worm
من لباس‌های طوسی‌ام را در می‌آورم. وقتی می‌خواهم در سبد رخت‌چرک‌ها بیندازم، چیزی به ذهنم می‌رسد. سبدم پر از لباس کثیف است. من هم خوابم نمی‌آید. یک فکری دارم! سبد پر از لباس کثیف را از توی کمد برمی‌دارم و از اتاق بیرون می‌روم. در اتاق جونا را می‌زنم: «بله؟» درحالی‌که در را باز می‌کنم می‌گویم: «وقت لباس شستنه!» سبدش را برمی‌دارم و به‌طرف ماشین لباس‌شویی می‌روم که توی آشپزخانه است. حالا که من توی فِلوم توانستم با دست لباس بشویم، توی اسمیت‌ویل هم می‌توانم با ماشین لباس‌شویی کار کنم. ولی چه‌قدر پودر شست‌وشو باید بریزم؟ دستورالعملش را می‌خوانم. چه‌قدر آسان! مثل آب خوردن است! مثل این می‌ماند که از روی دستور آشپزی، غذا درست کنم.  البته نمی‌خواهم بگویم که با یک ماجراجویی دیگر یا هرچی موافقت کرده‌ام، اما داشتن لباس‌های تمیز که پاره پوره هم نباشند، خیلی خوب است.
F.Shetabivash
به‌خاطر همهٔ غم و غصه‌هایی که به آن‌ها وارد می‌کنم، احساس گناه بهم دست می‌دهد. آن‌ها تازه یک دفتر وکالت باز کرده‌اند و به همین دلیل ما به اسمیت‌ویل آمده‌ایم. من می‌دانم شروع کردن یک کار جدید خیلی سخت است چون خودم تازگی یک کار جدید راه انداختم. به خیلی چیزها باید فکر کنم. تازه انجام کارهای خانه هم خیلی سخت است.
F.Shetabivash
«وقتی انتظارش را می‌کشی اتفاق نمی‌افتد
unikorn
لباس سیندرلا می‌درخشد؛ خود سیندرلا هم همین‌طور. موهای بورش مثل پاپیون، خیلی زیبا بالای سرش جمع شده. چشم‌های آبی‌اش را از اینجا می‌شود دید. واقعاً می‌درخشند.
★ fatemeh ★
«شاهزاده‌ها هم تاج می‌ذارن؟ منم می‌تونم تاج بذارم؟» «مگه تو شاهزاده‌ای؟» «مامان می‌گه من شاهزاده‌ش هستم.» «پس برو به مامان بگو بهت تاج بده. شاید با آلومینیوم یکی برات درست کنه.»
★ fatemeh ★
این‌ها کراونی هستند، نه شیرینی تقلبی! با تشکر!
unikorn
جونا می‌پرسد: «چرا این دمپایی‌های شیشه‌ای هم مثل بقیهٔ چیزها ناپدید نشد؟» سیندرلا می‌گوید: «مادرخواندهٔ من لباس و کالسکه و اسب‌ها رو از چیزای دیگه درست کرده بود. ولی این کفش‌ها رو به‌عنوان هدیه بهم داد. این دمپایی‌ها فقط برای من ساخته شدن.»
★ fatemeh ★
سیندرلا سرش را به‌سمت دودکش می‌گیرد: «فَراح! فَراح! یوهو! اونجایی؟» جونا می‌گوید: «مثل بابانوئله!»
راحله فتح اللهی

حجم

۱۹۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

حجم

۱۹۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

قیمت:
۵۱,۰۰۰
تومان