کتاب نعش کش
معرفی کتاب نعش کش
کتاب نعش کش نوشته محمدرضا گودرزی داستانی است که با زبانی طنز و در حال و هوایی سورئال اتفاق میافتد. او داستان علاقهاش به خرید ماشین بنز را تعریف میکند و ماجراهایی که بر سر خرید ماشین برایش اتفاق میافتد.
درباره کتاب نعش کش
کتاب نعش کش، یک داستان بلند یا به گفته نویسنده، داستان خاطره است. او داستان را با زبانی طنز آغاز میکند و در فضایی سورئال به پایان میرساند. داستان درباره زندگی شخصی مردی است که با خانوادهاش به مشکلاتی برخورده است. همه از او انتظار دارند که یک ماشین بخرد و فامیل هم همیشه با زخم زبانهایشان، بی ماشینی آنها را به رخشان میکشند. او تصمیم میگیرد یک بنز بخرد. چون این ماشینی است که همیشه در رویاهایش دوست داشته و از کودکی آرزوی داشتنش را داشته است. اما از آنجایی که درآمدش آنچنان بالا نیست و به خرید بنز نمیرسد، یک بنز نعش کش بهشت زهرا نصیبش میشود و این آغاز تمام ماجرا است...
کتاب نعش کش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دوستداران و علاقهمندان به داستانهای ایرانی و ادبیات داستانی از خواندن این کتاب لذت میبرند.
بخشی از کتاب نعش کش
مدتی است مامانم گیر داده به بابا که باید ماشین بخریم. حق هم دارد. این زنعموهام هر وقت که سروکلهشان پیدا میشود، به او برای ماشین نداشتنمان تکه میاندازند. بابا دلش خوش است که نویسنده و منتقد است؛ نویسنده کیلو چند؟ آدم تو این اوضاع ماشین نداشته باشد، انگار با شورت رفته خیابان.
البته بابام فکر میکند من طرفدار مامانم، ولی اینطور نیست، برای من هیچکدام فرقی ندارند. اشکال مامان این است که عین چسب میچسبد به آدم که کجا میروی، زود میروی، دیر میآیی! انگار من دخترم. کافی است یکبار مثلاً بخواهم با بروبچهها بروم کوه، یا شب بخواهیم خانه کسی که بابا مامانش رفتهاند جایی، دور هم جمع بشویم و ورقی، سیگاری بزنیم و از دخترها و هزار کوفت و زهرمار دیگر حرف بزنیم؛ صد جور سینجیم میکند. بابا ولم کن، چیکارم داری؟!
خوبی بابا این است که با این کارها کار ندارد؛ عشق او جز کتاب و نوشتن و کلاس رفتن، بنز است، که آن هم مامان میگوید: بزک نمیر باهار میآد... اما انگار بابام قضیه را راستیراستی جدی گرفته، چون این روزها هر وقت او را میبینم نیازمندیهای روزنامه همشهری دستش است. آهان، یک پیامک آمد. حتماً از مریم است. این مریم هم دهن ما را با این داداشم، داداشم گفتنش سرویس کرده. یکبار باید این داداشجانش را چپوراست کنم تا بفهمد دنیا دست کیست. هنوز مرا خوب نشناخته. نوشته است: اینقدر تو کوچه سر راه من نایست، تابلوست، داداشم میفهمد.
خُب بفهمد، چه غلطی میخواهد بکند؟ در جوابش مینویسم: بابا تو هم ما را کُشتی با این داداشت، میخواهی جوراب بکشم سرم مرا نشناسد؟
حالا حتماً مینویسد پیامکت نصفه آمد. اما نه، در جواب، کنار شکلکِ خنده، مینویسد: مگر گانگستری؟
مینویسم: کجاش را دیدهای! خون جلو چشمم را بگیرد از گانگستر بدترم.
مینویسد: وای ترسیدم!
نمیفهمم شوخی نوشته یا واقعاً ترسیده. این دخترها را مگر به این سادگی میشود شناخت؟! من که فکر نمیکنم. مثلاً همین مونا، مگر میشود سر از کارهاش درآورد؟
مینویسم: عزیزم تو حسابت سواست، برای هر کس که بین ما فاصله بیندازد گانگستر میشوم.
مینویسد: به خاطر من مثل آقاها رفتار کن!...
بفرما، این هم از حرف زدنش، انگار تا حالا مثل خانمها یا بچهها رفتار کردهام. مینویسم: یک بهانهای جور کن بیا تو پارک، میخواهم ببینمت.
دیگر جواب نمیدهد که نمیدهد. همین کارهاش است که اعصابم را خرد میکند. آدم را مینشاند روی ذغال داغ و ول میکند میرود.
حجم
۷۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه
حجم
۷۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه
نظرات کاربران
نویسنده خوب اعضای خانواده را تحصیلکرده بود. تنشها و حوادث راهم کنار هم خوب جا داده بود .موضوعش،هم که خاص بود.خوشم اومد ممنون.
تخیلیه و ته مایه طنز داره... جالب بود
این کتابو خوندم تخیلیه با موضوع عشق بجز پایانش بقیش خوب بود
وقت گرانبهاتون رو صرف کتاب گرانبها کنید.