کتاب اکو؛ جلد سوم
معرفی کتاب اکو؛ جلد سوم
داستان آیوی جلد سوم از مجموعه کتابهای پرفروش و تحسینشده اکو، نوشته پم مونیوس رایان است که در انتشارات پرتقال با ترجمه فروغ منصور قناعتی به چاپ رسیده است.
درباره مجموعه داستانهای اکو
مجموعه داستان اکو درباره یک سازدهنی و سفرش در زمان است داستان از زمانی دورتر از جنگ جهانی دوم آغاز میشود. پسرکی به اسم اتو یک کتاب و یک سازدهنی از یک کولی میخرد و در حال خواندن داستان که درباره سه خواهر افسانهای و سرنوشت غمانگیز آنها است، سه خواهر بر او ظاهر میشوند و داستان زندگی خود و طلسم شدنشان را میگویند. آنها تنها زمانی آزاد می شوند که روحشان در یک فلوت چوبی دمیده شود و جان کسی را از مرگ نجات دهند. اما اتو با خود فقط یک سازدهنی دارد. او قبول میکند که با سازدهنی خود به این سه خواهر کمک کند و به آنها قول میدهد سازدهنی را در زمان مناسب به نفر بعدی منتقل کند که خواهرها بتوانند ماموریت خود را برای نجات جان انسانی که جادوگر از آنها خواسته بود به انجام برسانند.
سازدهنی سفر خود را در این کتاب آغاز میکند و دست به دست میچرخد تا به مقصد نهایی خود برسد.
در جلد سوم داستان اکو، سازدهنی به سال ۱۹۴۲ و به سراغ آیوی میرود. آیوی با خانوادهاش به کالیفرنیا مهارجرت کرده اما آنجا را دوست ندارد. با آمدن به کالیفرنیا، آیوی دوستانش و تمام چیزهایی که میشناخت را از دست داده است. هیچکس هم خانواده او را به عنوان یک خانواده امریکایی نمیپذیرد و همه نگاهشان جور دیگری است چون آنها اصالتا مکزیکی هستند. درست در همین زمان آیوی سازدهنی را پیدا میکند و عاشقش میشود...
خواندن مجموعه اکو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
نوجوانانی که به داستانهای خیالی و رازآلود با مفاهیم انسانی علاقه دارند از خواندن داستان اکو لذت خواهند برد
بخشی از کتاب اکو، جلد سوم : داستان آیوی
در آن نزدیکی، کسی با گیتار، آهنگ «شبِ خاموش» را مینواخت. آیوی سازدهنیاش را درآورد و قدمزنان، با موسیقی همراه شد. نورِ درخت کریسمس از خانهها به بیرون میتابید و ابرهای بالای سرش هم، به کمک باد، کار خودشان را کردند؛ ذهن آیوی از نورِ خانهها، آهنگ ملایم و صدای برخورد دانههای باران روی زمین، پُر شد. چشمهایش را بست و حس کرد در زمان مُعَلّق شده است؛ به شکل خانهبهدوشی درآمد که پیراهنی پُرزَرقوبَرق به تن داشت و پُشتِ کاروانی در یک ساحل زیبا، زیر آسمان پُرستاره راه میرفت.
... همهجا آرام... همهچیز روشن...
وقتی آهنگ تمام شد، سرش را بالا گرفت تا همسایهشان را ببیند. خانم پِرِز و همسرِ پسرش به صدای ساز او گوش میدادند و برایش سر تکان دادند. وقتی که او سازدهنی میزد، مردم به او توجه نشان میدادند، او را جدی میگرفتند و استعدادش را تشویق میکردند. آیوی اُمید داشت پدر و مادرش هم بعد از شنیدن اجرایش در رادیو، چنین حسی نسبت به او داشته باشند.
داخل دفتر پست، از بین جمعیت رد شد و خودش را به پیشخوان رساند. منتظر ماند تا کارمند پست ساکِ محتوی نامهها را باز کند. آگهیهای نامنویسی سربازان، همهٔ دیوارها را پوشانده بود:
به گروه پرستاران ارتش بپیوندید!
نیروی هوایی ارتش را حمایت کنید!
هر مرد یک اسلحه، به نیروی دریایی بپیوندید!
با ارتش دریایی پیشرفت کنید!
به نظر میرسید که ایالاتمتحده هر فرد بالای هجده سال را برای کاری میخواست؛ هرچند که برادرش فرناندو، برای قانعشدن به پوستری نیازی نداشت.
همانطور که آیوی به چشمهای منتظرِ مادران و همسرانِ جوان چشم دوخته بود، کارمندِ پُست نامها را صدا میزد:
آلبرتو مورنو... مارتینا آلوارادو... ماریا پِنا... خوزه هِرناندز... اِلِنا گوسمَن... ویکتور لوپز...
قلب آیوی محکم زد؛ «اینجا!» دستش را بلند کرد تا پاکتِ بزرگی را که به اسم پدر بود و یک ردیف تمبر سه سِنتی پُشتش چسبیده بود، بگیرد. از طرف فرناندو نبود. بیشتر از یک ماه از آخرین خبری که از او شنیده بودند میگذشت و پدر و مادر هر روز نگرانتر میشدند.
منتظر ماند تا کارمند ساک را تکان داد و گفت: «بستههای امروز تموم شد، دوستان. اگه امروز چیزی نرسیده، شاید تا فردا برسه.»
آیوی با سرعت به خانه برگشت. پدر پُشت میزِ آشپزخانه نشسته بود. وقتی پاکت را دید، چشمهایش برق زد؛ «نامه؟»
آیوی نامه را روی میز گذاشت؛ «از طرف ناندو نیست، بابا.» بهطرف در رفت.
«وایسا! کجا با این عجله؟ هوا داره تاریک میشه!»
آیوی برگشت؛ «میرم آراسِلی رو ببینم. مامان اجازه داد.»
حجم
۱۱۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۱۱۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
نظرات کاربران
بهترین کتابه عالیه واقعا معنای زندگی رو میتونی توش بفهمی من واقعا این مجموعه کتاب ها رو دوست داشتم ❤️❤️❤️❤️❤️😘😘😘😘😘
خیلی زیبا بود🎵 انگار که هر لحظه همراه شخصیت ها بودم و به داستان پسری با یک هلال ماه، دو یتیم و دختری که میان درخت های پرتقال میدوید گوش میدادم. صدای ملایم سازدهنی را میشنیدم و نواهایی که زمزمه میکردند:🎶 🌌((سرنوشت
کتابی که پر ناگفته ها و گفته های زندگیست..... آممممم..... من این کتاب رو از یه دوستم دوسه سال پیش کادو گرفته بودم.... خب مثل همه ی کتابای پرتقال عالی بود ..... اما ...... معنای دیگه ای داشت..... که دوست داشتی
بی نظیییییییررررررره❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤ در انتهای کتاب دلم می خواست از هیجان و شادی گریه کنم، در انتهای کتاب این جمله تجلی پیدا کرد: سرنوشت تو هنوز قطعی نشده است، حتی در تاریک ترین شب ها ستاره ایی می درخشد، زنگی به صدا در
متن روانی داشت و مجموعه زیبایی بود من که لذت بردم دیروز تازه شروع کردم و امروز هرسه جلد رو تموم کردم ممنون
بالاخره همه داستان های ناتموم جلد های قبلی توی این جلد به پایان میرسه. قسمت آخر کتاب واقعا بی نظیر بود
Nice✨💛
در یک کلام......عالی
فوق العاده بود. یعنی تا بحال از خوندن کتابی انقدر لذت نبرده بودم من واقعا تمام رویداد هایی را که پیش می آمد احساس میکردم و خوندن کتاب حس خوبی بهم میداد. این کتاب یاد میده که هیچوقت نا امید
جزو بهترین کتاب هایی بود که خوندم،مخصوصا آخرش. جلد اول و دومش ی مقدار آخرش بی سر و ته بود ولی جلد سومش ی کاری کرد که هر سه تاش فوقالعاده بشه،باید خودتون سه تا جلدش رو بخونید تا بفهمید ادم