دانلود و خرید کتاب تو تنها نیستی جکلین وودسون ترجمه میترا امیری
تصویر جلد کتاب تو تنها نیستی

کتاب تو تنها نیستی

امتیاز:
۴.۷از ۲۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب تو تنها نیستی

رمان تو تنها نیستی نوشته‌ ژاکلین وودسون یک رمان اجتماعی درباره‌ی مشکلات و دغدغه‌های نوجوان‌ها است. این کتاب موضوعات مختلفی مثل تبعیض نژادی، مهاجرت، فوت یا به زندان افتادن یکی از والدین را مطرح می‌کند. کتاب تو تنها نیستی داستان شش  دوست است که با حرف زدن از مشکلات و دغدغه‌های زندگی‌ خود، به هم نزدیک‌ و نزدیک‌تر می‌شوند تا این که یه گروه خیلی صمیمی را تشکیل می‌دهند.

کتاب تو تنها نیستی به نوجوانان کمک می‌کند همدیگر را درک کنند و به نوعی پناه همدیگر باشند.

خواندن کتاب تو تنها نیستی را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم

این کتاب را به تمام نوجوانان پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب تو تنها نیستی

اولین هفتهٔ سپتامبر بود و باران بی‌وقفه می‌بارید. در امتداد جدول‌های پیاده‌روها سیل جاری شده بود و کنار مدرسه‌مان چندتا ماشین وسط برکه‌های بزرگ آبِ باران گیر کرده بودند. هوای بیرون هنوز گرم بود، اما توی کلاسمان نم‌دار بود و کمی سرد. بعضی از بچه‌ها داشتند با اسپینر بازی می‌کردند. یکی از پسرها، که اسمش را یادم رفته، سرش را گذاشته بود روی میزش. موهای فرفری تیره‌اش را یادم است که افتاده بود روی بازوهایش. نمی‌دانم چرا آن موهای فرفری، که روی بازوهایش پیچ خورده بود و تا روی میزِ خط‌خطی می‌رسید، از همه چیز برایم ناراحت‌کننده‌تر بود. هشت نفر توی کلاس بودیم. کلاس کوچک ما برای این تشکیل شده بود که مسئولان مدرسه می‌خواستند یک چیز جدید امتحان کنند، این‌که آیا می‌شود هشت‌تا بچه را با هم و همراه یک معلم در یک کلاس گذاشت و نتیجهٔ فوق‌العاده گرفت؟ هشت‌تا بچهٔ خاص را.

می‌دانستیم یک‌جورهایی با بقیهٔ بچه‌ها فرق داریم، هرچند هیچ‌وقت کسی این را به زبان نمی‌آورد. همهٔ ما قبلاً در یک کلاس بزرگ بودیم. درسمان افت کرده بود و بقیهٔ بچه‌ها از ما جلو زده بودند. وانمود می‌کردیم این تفاوت یادگیری برایمان مهم نیست، ولی خودمان می‌دانستیم مهم است. مسئولان مدرسه هم می‌دانستند می‌دانیم. مسئولان مدرسه می‌دانستند بقیهٔ بچه‌ها توی حیاط بزرگ مدرسه به ما می‌خندند و اذیتمان می‌کنند، این را می‌دانستند که بعضی روزها الکی می‌گوییم دلمان درد می‌کند یا گلودرد گرفته‌ایم که توی خانه بمانیم و نیاییم مدرسه. تازه سپتامبر بود، برای همین کسی نمی‌دانست نتیجهٔ این آزمایش مثبت است یا نه. معلممان، خانم لاورن، قدبلند و صبور بود و لحن گرم و مهربانی داشت. از همان لحظهٔ اول عاشقش شدیم. خود مدرسه هم پنجره‌های بزرگ داشت و رنگ دیوارهایش روشن بود. عمو می‌گفت یکی از بهترین مدرسه‌های شهر است. من و هالی از کلاس اول همین مدرسه بوده‌ایم، برای همین راستش مدرسهٔ دیگری را ندیده‌ام که با آن مقایسه‌اش کنم. ولی اگر معلم‌های مهربان و کلاس‌هایی با پنجره‌های بزرگ معیار «بهترین بودنِ» چیزی باشد، پس باید بگویم حق با عمو بود. 

nika paater
۱۴۰۲/۰۷/۲۵

خیلی قشنگ بوود🥺🐚 وقتی تموم شد به دوستام گفتم میشه بیست سال دیگه بیاید همدیگرو ببینیم😂☁️

✨☁️𝙎𝙠𝙮
۱۴۰۲/۱۰/۱۴

🌙 داستان ما در مورد هِیلی، استبان، هالی، اِماری، اشتون و تیاگو نوشته شده.. چندتا همکلاسی که کم کم باهم صمیمی می‌شن. و همش به خاطر معلمشون خانم لاوِرن‌ـه ؛ که اونها رو می‌بره به کلاس هنر قدیمی و خالیِ مدرسه و

- بیشتر
potterhead
۱۴۰۱/۰۵/۲۱

*تو تنها نیستی . . . . نیازی نیست که کتابای تاثیر گذار و قشنگ حتما حجیم و قطور باشن! شاید صفحات اول کمی خسته کننده باشه ولی به خوندن ادامه بدید! من بعد از اینکه کتاب (تو تنها نیستی)رو به پایان رسوندم،افسوس خوردم که چرا انقد

- بیشتر
F.Ch
۱۴۰۰/۰۳/۰۴

کتاب فوق العاده‌ای هست، من از خواندنش لذت فراوان بردم، و به همه نوجوون ها پیشنهاد می کنم که حتما بخوانند. کتاب بسیار عالیی هستش😍

Arefeh
۱۳۹۹/۰۸/۰۵

عالیست ممنون از طاقچه💕💕💕

iamreyhoonnn
۱۴۰۱/۱۰/۱۲

کتاب خوبی بود و واقعا دوستی که بینشون شکل گرفت خیلی دلنشین بود...وقتی این کتاب رو می‌خوندم به مشکلاتی که می‌گفتن می‌خندیدم، خنده هایی که از روی گرین:) می‌فهمین چی می‌گم!؟:) و مطمئنم اگه یه نویسنده ایرانی این رو می‌نوشت

- بیشتر
mani
۱۴۰۰/۰۳/۳۰

یکی از بهترین کتاب هایی که تا حالا خوندم اون هم درباره ی بزرگترین مشکل تاریخ بشریت

Mani Ro
۱۳۹۹/۱۲/۰۷

درباره این کتاب باید بهتون بگم واسه اونایی که طرفدار سبک رئال یا واقع گرا هستن فوق‌العاده ‌س به طوری که با خوندن هر فصل برای خوندن فصل بعد تشنگی پیدا خواهید کرد

Raya
۱۳۹۹/۱۱/۲۱

من نسخه چاپی این کتاب را دارم خیلی عالی بود به نظر من یکی از بهترین کتاب های انتشارات پرتقال است به همه پیشنهاد میکنم بخونید

گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۷/۰۵

کتاب «تو تنها نیستی» رمانی نوشته ی «ژاکلین وودسن» است که نخستین بار در سال 2018 به انتشار رسید. دختری کلاس ششمی به نام «هیلی» و بهترین دوستش «هالی» وقتی به یک کلاس درس فرستاده می شوند، چیز زیادی در

- بیشتر
«می‌خوام بدونی هیچ‌کدوم از ما بی‌عیب‌ونقص نیستیم. همه‌مون یه روزهای خاصی داریم که دلمون می‌خواد توی لاک خودمون باشیم، روزهایی که می‌خوایم بی‌خیال کل دنیا بشیم. این باعث نمی‌شه آدم‌های بدی باشیم. برای هر آدمی پیش می‌آد. زمان هم مثل همیشه می‌گذره. این یه لحظه وسط یک ماه، اصلاً چیز بزرگی نیست.»
Hana
فکر می‌کردم هرچی بزرگ‌تر می‌شی، کارهایی که می‌تونی انجام بدی از کارهایی که نمی‌تونی بیشتر می‌شه.
i_ihash
به این فکر کردم که حتی مغزهای ما هم اتاق دارد و می‌توانیم چیزهایی را که نمی‌خواهیم بهشان فکر کنیم یا نمی‌خواهیم یادمان بیایند در آن اتاق‌ها پنهان کنیم.
i_ihash
و شب‌هنگام، وقتی سگ به سمت سایه‌ها زوزه می‌کشد به او بگو نترسد از آن‌چه نمی‌تواند ببیند یا از چیزهایی که هنوز درکشان نکرده. همه جا رازی جاری‌ست. زیر سنگ‌ها، زمینِ نمناک پنهان است و لشکری از مورچه‌ها که نقشهٔ انقلاب در سر دارند.
mani
همیشه بهمون می‌گفت شما خیلی ثروتمندین، اما منظورش از نظر مالی نبود، چون همه چیز پول نیست. ثروت توی رویاهاتونه،
fateme.notes
به نظرم وقتی آخرین بار برای دیدنمان نیامد پایین، چیزی توی قلبم شکست. چیزی که حتی نمی‌دانستم شکستنی است، درونم تکه‌تکه شد.
بلاتریکس لسترنج
«می‌خوام بدونی هیچ‌کدوم از ما بی‌عیب‌ونقص نیستیم. همه‌مون یه روزهای خاصی داریم که دلمون می‌خواد توی لاک خودمون باشیم، روزهایی که می‌خوایم بی‌خیال کل دنیا بشیم. این باعث نمی‌شه آدم‌های بدی باشیم. برای هر آدمی پیش می‌آد. زمان هم مثل همیشه می‌گذره. این یه لحظه وسط یک ماه، اصلاً چیز بزرگی نیست.»
fateme.notes
به قول عمو، زندگی ما چندتا خط‌تیره است؛ چند خط تیره در فاصلهٔ زندگی تا مرگ. هر روز یک خط‌تیرهٔ جدید است و روز بعد یک فرصت دیگر. می‌خواستم به او بگویم آدم‌ها هم خط‌تیره‌اند، هر کدام تکهٔ کوچکی هستند که به آدم بعدی وصل می‌شوند.
mani
و شب‌هنگام، وقتی سگ به سمت سایه‌ها زوزه می‌کشد به او بگو نترسد از آن‌چه نمی‌تواند ببیند یا از چیزهایی که هنوز درکشان نکرده. همه جا رازی جاری‌ست. زیر سنگ‌ها، زمینِ نمناک پنهان است و لشکری از مورچه‌ها که نقشهٔ انقلاب در سر دارند.
Mahdi19aa
انگار آسمون تغییر کرد و همه جا روشن شد. کایرا خندید و گفت اون و مامانم همیشه دربارهٔ نور حرف می‌زدن و فکر می‌کردن هر وقت نور جابه‌جا می‌شه، یعنی یه مُرده داره برامون پیام می‌فرسته، پیام‌های عاشقانه. گفت هر وقت خورشید می‌رفت پشت ابر و بعد دوباره ظاهر می‌شد، یه پیام از اون دنیا می‌آد.»
mani
من و عمو دوتا قانون داشتیم: دروغ ممنوع، طفره رفتن ممنوع. هر کدام اگر هر سؤالی می‌پرسیدیم، قانونش این بود که آن‌یکی باید جواب می‌داد. نمی‌شد جاخالی بدهیم یا موضوع را عوض کنیم. عمو می‌گفت: «دعواها همین جوری راه می‌افتن، دعواهای خانوادگی هم همین‌طور.»
fateme.notes
«می‌خوام بدونی هیچ‌کدوم از ما بی‌عیب‌ونقص نیستیم. همه‌مون یه روزهای خاصی داریم که دلمون می‌خواد توی لاک خودمون باشیم، روزهایی که می‌خوایم بی‌خیال کل دنیا بشیم. این باعث نمی‌شه آدم‌های بدی باشیم. برای هر آدمی پیش می‌آد. زمان هم مثل همیشه می‌گذره. این یه لحظه وسط یک ماه، اصلاً چیز بزرگی نیست.»
fateme.notes
می‌خوام تصور کنم از اول فقط یه بابا داشتم و هیچ‌وقت مامان نداشتم.» «اما مامان داشتی.» «می‌دونم.» هالی اخم کرد و با سردرگمی پرسید: «دلت می‌خواد حتی همون خاطره‌های کمرنگی رو هم که ازش داری فراموش کنی؟» «این‌جوری که تو می‌گی نیست. دلم نمی‌خواد هر وقت به این موضوع فکر می‌کنم، ناراحت و عصبی بشم. فقط می‌خوام به خاطره‌های خوب فکر کنم.» هالی گفت: «اگه این‌جوریه، باید بخشش بخوای، نه فراموشی.»
کتاب خوان معرکه
وقتی از عمو پرسیدم نکتهٔ اخلاقی داستان چه بود، گفت: «نکتهٔ اخلاقی نداشت، فقط یه پایان خوش داشت.»
کتاب خوان معرکه
خانم لاورن گفت: «باید هر روز از خودمون بپرسیم اگه بدترین اتفاق جهان بیفته، آیا کمک می‌کنم کس دیگه‌ای در امان بمونه؟ می‌تونم خودم رو پناهگاهی کنم برای یکی که بهم نیاز داره؟» بعد گفت: «می‌خوام هر کدوم از شما به همدیگه بگین: من پناه تو خواهم بود.»
Zynb
هنوز استبان را نمی‌شناختم. راستش، غیر از هالی هیچ‌کس را نمی‌شناختم، ولی دلم می‌خواست بروم سمتش و محکم بغلش کنم. برایم مهم نبود چقدر خیس است، هیچ‌کس هیچ‌وقت نباید این‌قدر غمگین باشد.
Zynb
درخت عرعر؛ «درختِ بهشت». خانم لاورن این را یادمان داد. همان درختی است که دختر توی کتاب درختی در بروکلین بزرگ می‌شود از روی پله‌های اضطراری دیدش. نکته‌ای که دربارهٔ این درخت وجود دارد این است که همه‌جا می‌تواند رشد کند و همین‌طور بزرگ و بزرگ‌تر شود. توی داستان، درخت استعاره بود از این‌که حتی وقتی همه چیز برای همهٔ شخصیت‌های داستان واقعاً سخت می‌شد، درخت همچنان رشد می‌کرد و بزرگ می‌شد؛ حتی وقتی پدر مُرد و مادر مجبور شد برای پول درآوردن کف خانه‌ها را بسابد و بسابد، حتی وقتی چند روز بود بچه‌ها چیزی نداشتند بخورند و خانه سرد بود. شخصیت اصلی کتاب، فرانسیس، مثل همان درخت بود. خانم لاورن گفت همهٔ ما (استبان، تیاگو، هالی، اماری، اشتون و حتی من) مثل همان درختیم.
mani
«دوست داشتن چیزهای آشنا ایرادی نداره، ولی از چیزهای ناآشنا هم نباید ترسید و در ضمن ازشون نباید دوری هم کرد.»
fateme.notes
فقط می‌خواهم بگویم که همدیگر را پناه دهیم، حتی غریبه‌ها را، هر روز.
حسین علیزاده
اشتون گفت: «من که واقعاً نمی‌فهمم واسه چی داریم می‌ریم یه کلاس دیگه، تازه اون‌هم تنهایی.»
کتاب خوان معرکه

حجم

۱۲۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

حجم

۱۲۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

قیمت:
۶۵,۰۰۰
تومان