دانلود و خرید کتاب پر ژاکلین وودسون ترجمه بهشته خادم شریف
تصویر جلد کتاب پر

کتاب پر

معرفی کتاب پر

کتاب پر نوشتهٔ ژاکلین وودسون و ترجمهٔ بهشته خادم شریف است. انتشارات دنیای اقتصاد تابان این رمان کودک و نوجوان را منتشر کرده است. این اثر از مجموعهٔ «کتاب‌های کودک و نوجوان دارکوب» است.

درباره کتاب پر

کتاب پر نوشتهٔ ژاکلین وودسون رمانی برای نوجوانان است. در اين داستان «فرانی» دربارهٔ اميد در مدرسه چيزهايی خوانده است، اما اميدواربودن چيزی نبود که ذهنش را مشغول کند. او بيشتر درگير نگرانی برای برادرش، دلواپسی برای بهترين دوستش که بيش‌ازپيش در تقدس غرق می‌شد و فکرکردن به زورگويی آزاردهنده در مدرسه بود. علاوه‌بر آن بيمارشدن مادرش و خبر آمدن بچهٔ جديد بر نگرانی‌های فرانی افزوده بود. آیا او می‌تواند به امید و امیدواری می‌تواند تغییری در زندگی فرانی ایجاد کند؟ بخوانید تا بدانید. این داستان نوجوان در چهار بخش و ۲۲ فصل نگاشته شده است.

خواندن کتاب پر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به نوجوانانی که به خواندن رمان‌های خارجی علاقه دارند، پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب پر

«پسر عیسی به من نگاه کرد. بعضی از روزها، او واقعا زیبا می‌شد، آن استخوان‌های گونه‌اش که انگار می‌خواستند از پوست کمرنگش بیرون بزنند، آن چشمان خاکستری‌اش که وقتی نور خورشید در آنها می‌افتاد انگار همهٔ رنگ‌ها را در خود داشتند.

او گفت: «اونو آزاد می‌کنه. وقتی به بقیه زور می‌گه تمام اون چیزایی که باعث می‌شه دیوونه، بدجنس و زشت بشه ولش می‌کنن.»

گفتم: «تا دفعهٔ بعد. اون‌وقت دوباره همه‌شون برمی‌گردن.» خورشید رفت پشت ابرها و باد داشت ما را می‌برد. لرزیدم.

- اما شاید دفعهٔ بعد، یه کمی کمتر باشن و باز یه کم کمتر و یه کم کمتر تا اینکه بالاخره همه‌شون برن.

به آسمان نگاه کرد؛ انگار سعی می‌کرد باد را ببیند. من به بالا نگاه کردم، سعی کردم چیزی را که او می‌دید، ببینم. فقط آسمان آبی بود. دوباره بارش برف شروع شده بود.

تِرِوُر پشت پسر عیسی ظاهر شد و پشت او شکلکی درآورد. بعد بین ما قرار گرفت.

تِرِوُر که به من اشاره می‌کرد، گفت: «می‌خوام شماها رو به خانم عیسی معرفی کنم...» بعضی از بچه‌ها خندیدند. دیدم که نگاه ریری سریع به سمت تِرِوُر رفت.

شنیدم که گفت: «بسه تمومش کن، ترو. خسته‌کننده‌اس. این پسره با تو کاری نداره. فرانی هم همین‌طور.»

تِرِوُر راه افتاد و آرام خواند: «عیسی منو دوست داره، اینو می‌دونم.»

ریری از او جدا شد و به داخل ساختمان رفت.

کمی کمتر و کمی کمتر. فکر کنم می‌توانست به جای «خانم عیسی» لقب‌های خیلی بدتری به من بدهد...

وارد مدرسه که شدیم، خانم جانسون در راهرو بود و با یکی از معلم‌ها حرف می‌زد. وقتی آرام وارد کلاس می‌شدیم، دیدم که به پسر عیسی نگاه می‌کند.

او گفت: «بیاین امروز رو با نوشتن یه لیست شروع کنیم.» بیشتر کلاس غر زدند. دفترم را بیرون آوردم و با صدای بلندی روی میز انداختم، از صدای ایجاد شده خوشم آمد.

خانم جانسون نگاهی به من کرد و گفت: «پرت کردن کتاب ممنوع. ما تو کتاب‌ها می‌نویسیم، کتاب‌ها رو می‌خونیم؛ کتاب‌ها رو پرت نمی‌کنیم. لطفا اگه عصبانی هستین، برین خونه و در رو محکم ببندین.»

خورشید بیرون آمده بود و برف‌های آب شده از بالای پنجره قطره‌قطره پایین می‌ریخت.

با صدایی که دوباره کاملا شاد شده بود، گفت: «کاری که امروز صبح می‌خوایم بکنیم اینه که دربارهٔ چیزهایی بنویسیم که بین ما مشترکه. من عاشق این کارم هستم چون این نقاط اشتراک همیشه خیلی متفاوتن و این یعنی اینکه...» مکثی کرد و به اطراف اتاق نگاهی کرد: «... الان نمی‌تونین دربارهٔ لیست چیزهای مشترکتون با همدیگه حرف بزنین. فقط بنویسین.»

یک پیراهن آبی زیبا پوشیده بود با چکمهٔ لژدار مشکی که درست تا زیر زانویش می‌آمد. ظاهر خانم جانسون همیشه طوری بود که انگار کل تعطیلات مجلات مُد را بررسی می‌کرد و بعد بیرون می‌رفت و هرچیزی که مُد بود، می‌خرید. سامانتا هم احتمالا وقتی بزرگ می‌شد مثل خانم جانسون می‌شد چون او هم خوب لباس می‌پوشید. من معمولا هر چیزی که تمیز بود می‌پوشیدم و بعضی وقت‌ها ظاهرم خیلی هم خوب نبود. مادر یک روز گفت که باید کمی بیشتر به ظاهرم اهمیت بدهم، اما فکر نکنم آن روز به این زودی‌ها از راه برسد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۹۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

حجم

۹۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان