کتاب سرهنگ تمام
معرفی کتاب سرهنگ تمام
کتاب سرهنگ تمام اثر آتوسا افشیننوید مجموعه داستانهای کوتاه و خواندنی است. داستانها در فضایی عجیب و کمی اندوهناک روایت میشوند و غافلگیریهای جالبی دارند.
درباره کتاب سرهنگ تمام
آتوسا افشیننوید در کتاب سرهنگ تمام مجموعه پنج داستان کوتاه است. داستانها در فضایی که غم بر آنها حاکم است اتفاق میافتد و روایتهای جالبی از زندگی را ارائه میدهد. دغدغههایش را بیان میکند و مفاهیمی را به چالش میکند. داستانهای کتاب سرهنگ تمام با غافلگیریهای کوچک و گاهی حتی با پایانهای تکاندهنده به اتمام میرسند و نگاهی متفاوت به زندگی دارند.
کتاب سرهنگ تمام را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دوستداران داستانهای ایرانی از خواندن کتاب سرهنگ تمام لذت میبرند.
بخشی از کتاب سرهنگ تمام
فکر میکنم بیش از هر کس خانم مرعشی به دعواهای سرهنگ نیاز داشت. همیشه زودتر از بقیه در صحنهٔ درگیری حاضر میشد: تمیز و مرتب؛ انگار همیشه با آن مانتو آبینفتی و شال سفیدرنگش دم در آماده بود. وقتی همسایهها یکییکی از راه میرسیدند بیتوجه به دادوهوار سرهنگ با آنها احوالپرسی میکرد و اگر فرصتی فراهم میشد گپ نهچندان کوتاهی هم با آقای جولایی میزد. آقای جولایی هم همیشه قبل از من جلو در خانهٔ سرهنگ حاضر میشد و دقیقاً همان صحبتهایی که روز استقبال از من با طمأنینه و لبخند بیان کرده بود بیکموکاست و کلمهبهکلمه برای مجرمین بعدی باز میخواند. وقتی دعوا آرام میگرفت، دستمالگردنش را که بوی تند ادکلن میداد مرتب میکرد و به سراغ تماشاچیان همیشگی میرفت تا گپ دوستانهای با افراد سرشناس جمع ردوبدل کند: رؤسای چند شرکت همسایه، جعفرآقا و رئیس بانک ملی ته کوچه که مشتریان پولدارش را بهخوبی میشناخت. آخرینباری که نمایش دعوای سرهنگ به نفع او به پایان رسید جناب جولایی مرا هم در دایرهٔ دوستان نزدیکش قرار داد. موقع خداحافظی انگشتان گوشتیاش را دور بازویم حلقه کرد و باخنده گفت:
ـ شنیدهم داستاننویسید؟
مطمئن بودم با هیچیک از همسایهها حرفی از نوشتن نزدهام. نویسندهٔ معروفی هم که نبودم. این بود که دوباره قیافهٔ ابلهانهای به خود گرفتم:
ـ تعجب کردید؟ این روزا همه دوست دارند برخوردشون با بقیه فقط در حد همین دعواهای خیابونی باشه. میدونید؛ اصلاً به قیافهتون نمیآد نویسنده باشید!
با وجود آنکه جولایی برایم چندان آدم مقبولی نبود، ناگهان اعتمادبهنفسم را از دست دادم:
ـ چهطور؟ مگه نویسندهها چه شکلیاند؟
جولایی خندهکنان مرا بهسوی دیگر کوچه کشاند و گفت:
ـ نمیدونم، اما فکر نمیکنم شما از اون داستاننویسهایی باشید که سروته نوشتههاشون معلوم نیست. بیچاره قائممقام و امیرکبیر که اونهمه زور زدن تا زبان فارسی یه ذره روون بشه. یه روز بیاین دفتر من گپی باهم بزنیم.
متأسفانه گفتوگوی ما با سکوتی گزنده پایان یافت. بعد از آن هم دیگر بهانهای پیدا نکردم سراغ آقای جولایی بروم. بیشتر از همه دلم برای خانم مرعشی میسوزد که برای به دام انداختن جولایی آنهمه دندان تیز کرده بود و تمام امیدش به دعواهای سرهنگ بود. چهار هفته پیش هنوز خورشید به وسط آسمان نرسیده بود که دوباره صدای دادوفریاد سرهنگ بلند شد. جلو خانهٔ سرهنگ یکی از ماشینهای مدلبالایی که من حتا اسمش را نمیدانستم پارک شده بود. سرهنگ یک شانهاش را به در تکیه داده و بقیهٔ وزنش را روی عصایش انداخته بود. عبدالحمید همچنان که با چشمهای میشی براقش اطراف را میپایید کیسهای زباله را روی کاپوت ماشین خالی میکرد: تفالهٔ چای، پوست میوه، آشغال سبزی... دو پسر افغانی دیگر که با سرهنگ زندگی میکردند روی پلههای داخل حیاط ایستاده بودند و سومی روی برگهای چیزی مینوشت. بیشک یکی از همان نامههای بلندبالایی بود که سرهنگ خطاب به رانندههای خاطی دیکته میکرد. تقریباً تمام اهل محل یکی از این نامههای تاریخی گرفته بودند. من بهسرعت لباسهایم را پشت پنجره عوض کردم. خانم مرعشی و جعفرآقا اولین کسانی بودند که جلو خانهٔ سرهنگ حاضر شدند. خانم مرعشی چنان با صدای بلند حرف میزد که حتا در راهرو هم صدای او را میشنیدم. البته بلند حرف زدن عادت همیشگیاش نبود. در حقیقت فریادهایش اعلام حضوری برای آقای جولایی بود که معمولاً چند دقیقه بعد از او سروکلهاش پیدا میشد. وقتی کنار ماشین رسیدم تقریباً نیمی از همسایهها جمع شده بودند. خانم مرعشی یک دستش را روی شانهٔ عبدالحمید گذاشته بود و با قیافهای مهربان سعی میکرد سرهنگ را از ادامهٔ کار منصرف کند:
ـ عبدالحمید یه دقیقه صبر کن. سرهنگ، این ماشین دیگه پیکان و رنو نیست؛ از قیافهش معلومه مال آدم متشخصیه. چرا دو کلمه باهاش حرف نمیزنید؟
حجم
۸۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۱۷ صفحه
حجم
۸۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۱۷ صفحه
نظرات کاربران
این کتاب مجموعهی چند تا داستان کوتاهه. هرچقدر پیش میریم به سمت پایان کتاب، روایتها به نظر من جذابتر میشن. به ویژه دو تا داستان پایانی تکاندهنده ان.
ضعیف، بدون کشش و تعلیق. زبان ضعیف