کتاب بادبادکها
معرفی کتاب بادبادکها
کتاب بادبادکها، نوشته وجیهه علیاکبری سامانی، داستان دختر و پسری است که مادر آنها قصد رفتن از ایران را دارد و سالها است که با پدرشان درگیر است تا بچههایش را هم با خودش ببرد اما نمیتواند. کتاب بادبادکها با یک دعوا شروع میشود مادر و پدری که با هم دعوا میکنند و بچهها شنونده این دعوا و ناراحتی هستند. راوی کتاب بادبادکها دختر خانواده است که تربیت برادر را وظیفه خود میداند و مدام سعی دارد او را کنترل کند.
خواندن کتاب بادبادکها را به چه کسانی یپشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به دایتان ایرانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب بادبادکها
مامان، مثل بیشتر وقتها خانه نیست. روی در یخچال، برگهٔ یادداشت چسبانده که وقت آرایشگاه دارد و تا شب نمیآید. پارسا که زودتر از من رسیده، شیر و کیکش را خورده و به جای اتاقش، روی کاناپهٔ وسط هال، جلوی تلویزیون خوابش برده. تلویزیون روشن است و یکی از شبکهها در حال پخش مسابقهٔ شاد و پر سروصدایی برای بچههاست. صدای دست و آواز ترکیاش بلند است که نمیفهمم چه میخواند. دکمهٔ خاموش کنترل را فشار میدهم و یکی از پتوهای مسافرتی را از کمد دیواری درمیآورم و میکشم رویش.
چراغ پیغامگیر تلفن روی سنگ اُپِن آشپزخانه چشمک میزند. دکمهاش را فشار میدهم. صدای خالهسوری بلند میشود.
ــــ سلام پورانجون. امروز وقت آرایشگاه داشتی. گفتم یادآوری کنم مثل اون دفعه یادت نره... موبایلتم که قربونش برم، مثل همیشه یا در دسترس نیست یا جواب نمیدی... میبینمت.
پیغام امروز همین بود. همینطور از سر بیحوصلگی دکمهٔ تکرار را میزنم و پیغام روزهای قبل را مرور میکنم. همه با مامان کار دارند. انگار مامان رئیسجمهوری، وزیری وکیلی، کسی است که همهٔ عالم دربهدر دنبالش میگردند و هیچوقت خدا هم پیدایش نمیکنند. همه از خالهسوری گرفته تا خالهنازی، اشرفخانم، بدریجان و البته از آنسوی دنیا، خاندایی منصور. صدای خاندایی مثل همیشه بم و خشدار و عصبانی است.
ــــ سلام پوران. گوشیت که باز خاموشه. چی شد بالاخره؟ وکیله رو دیدی؟ میتونه کاری واسه بچهها بکنه یا نه؟ باهام تماس بگیر.
پس اینطور! پس دوباره خاندایی منصور زنگ زده که اوضاع زندگیمان اینطوری ریخته به هم. دیدم دعوای دیشب مامان و بابا خیلی جدیتر و پر سروصداتر از همیشه بود! پس دوباره پای خانیدایی منصور و کانادا رفتن ما آمده وسط!
حجم
۳۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۰ صفحه
حجم
۳۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۰ صفحه
نظرات کاربران
در متن کتاب اشکال دارد. جملات کلیدی: در نبرد بین روزهای سخت و انسان های سرسخت، این انسان های سرسختن که می مونن، نه روزهای سخت... زندگی ای که توش خدا نباشه ، مثل زمهریر سرد و یخبندون میشه ... آدم باید به
یک داستان کوتاه،که آغاز و پایانی نداشت.
داستان خوبی بود، دلت میخواست تا آخرش بخونی ببینی چی میشه. مامان باباها باید بدونن که با دعواها و اختلافاتشون چه به روز بچه هاشون میارن
به نظرم کتاب داستان کلی اش بد نیست البته اشکال زیاد دارد . واضح است که نویسنده دنیا نوجوانان را دقیق نمیشناسد و با آن آشنایی کامل ندارد . نکته بعدی اینکه شخصیت بادبادک ها جمله هایش نه حکیمانه بود
من واقعا خوشم اومد ازش خیلی کتاب قشنگیه حتما تا آخرش بخونید برای نوجوانان پیشنهاد میکنم(◕ᴗ◕✿)