
کتاب عاشق شو
معرفی کتاب عاشق شو
کتاب عاشق شو نوشتهٔ نرجس شکوریان فرد توسط عهد مانا منتشر شده است. این کتاب یک اثر داستانی است و روایتی از عشق و روابط انسانی را به تصویر میکشد و در تلاش است تا زوایای مختلف این احساس پیچیده را مورد بررسی قرار دهد. نسخهٔ الکترونیکی این کتاب را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب عاشق شو
کتاب عاشق شو به قلم نرجس شکوریان فرد نوشته شده است. نویسنده در این اثر، به موضوع عشق و روابط انسانی از منظر متفاوتی میپردازد و سعی دارد تا با خلق شخصیتهای ملموس و داستانهای جذاب، خواننده را درگیر کند. کتاب عاشق شو داستان جوانی به نام «جواد» را روایت میکند که با تجربهای غیرمنتظره در زندگیاش مواجه میشود. این تجربه، او را دچار تحول کرده و باعث میشود تا نگاهش به زندگی و روابط انسانی تغییر کند. داستان، به بررسی چالشها و پیچیدگیهای عشق و روابط دوستانه میپردازد و تأثیر آن بر زندگی افراد را نشان میدهد.
چرا باید کتاب عاشق شو را بخوانیم؟
این کتاب، به تحلیل و بررسی زوایای مختلف عشق و روابط انسانی میپردازد و میتواند به درک بهتر این مفاهیم کمک کند. شخصیتهای داستان به گونهای خلق شدهاند که خواننده میتواند با آنها همذاتپنداری کند و احساسات و تجربیاتشان را درک کند. این کتاب میتواند به خواننده کمک کند تا درک بهتری از خود و انگیزههای رفتاری خود و دیگران پیدا کند. علاوه بر محتوای آموزنده، کتاب عاشق شو یک داستان جذاب و پرکشش است که خواننده را تا انتها با خود همراه میکند.
خواندن کتاب عاشق شو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
خواندن کتاب حاضر به جوانان و بزرگسالانی که به دنبال درک بهتری از عشق و روابط انسانی هستند، علاقهمندان به داستانهای روانشناختی و اجتماعی، کسانی که از خواندن داستانهای شخصیتمحور لذت میبرند و افرادی که به دنبال افزایش آگاهی از خود و دیگران هستند، پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب عاشق شو
«بچهها خانۀ مصطفی را ندیده بودند جز جواد که وقتی برای اولینبار مقابل در خانۀ مصطفی ایستاد چندبار عقب و جلو رفت تا فاصلۀ میان خودش و او را درک کند، یک خانۀ آجری معمولی میان یک کوچه ششمتری با دری معمولیتر! آنقدر تردید داشت زنگ معمولی خانه را فشار بدهد یا نه که مصطفی خودش در را باز کرده بود. جواد متحیر پا به خانۀ مصطفی گذاشته بود و در همان حیاط مهمان گلیم افتادۀ زیر سایۀ درخت انجیر و احوالپرسی مادر سینی بهدست مصطفی شده بود! آن لحظه دلش نمیخواست روی گلیم بنشیند اما یک ساعت بعد دلش نمیخواست پا در کفش میلیونیاش کند. آنقدر ماند که پدر و برادر مصطفی هم آمدند، آنقدر ماند تا شام سادۀ خانه در سینی آمد، آنقدر ماند که مصطفی برایش متکا و ملافه آورد و آنوقت بود که خجالت کشید. دوست نداشت شب بشود، همان عصر باقی میماند چند روز بعد شب میشد، اما شب بود و جواد باید خانه را ترک میکرد، تاکسی نگرفت، حالش خوش شده بود و نمیخواست با رسیدن به خانه ناخوش شود. حالا برای اولینبار آرزو میکرد کاش هیچ امکانات نداشت اما پدرش برای خودش بود، مادرش برای خود خودش! کاش آرامش داشت!
آنشب که از خانۀ مصطفی آمده بود تا خود سحر پیاده رفت، دو سه جا ایستاد، آبمیوه خورد و یک ساندویچ، صبح شده بود که در خانه را باز کرد تا لباس عوض کند و بساط مدرسه را بردارد، سر کلاس ادبیات و دینی هم میشد خوابید. مصطفی آن شب تا خود صبح برای جواد دعا کرد، عمداً پیام نداد، به قول مهدوی گاهی ارتباط دوستانه با پیامها و صحبتهای زیاد بیشتر ضرر دارد تا سود. مصطفی فکر کرد که جواد باید لحظات تنهایی داشته باشد، خودش هم. اصلاً همه باید داشته باشند تا کمی خودشان را پیدا کنند، همین شد که گوشی را خاموش کرد تا وسوسه نشود و تنهایی و تفکر خودش و او را به باد ندهد. قبلاً گاهی ساعتها با بچهها پیام ردوبدل میکردند، بعد که مقابل مهدوی نالید از کسری زمانش، به پیشنهاد مهدوی تمام پیامهای چند روزش را خواند، تازه دوزاریاش افتاد که ساعتهای بیزبان را هرز داده در روابط دوستانهای که نوشت و گفتش نه سودی برای طرف مقابل داشته است و نه برای او. مقابل مهدوی که دوباره نشست راهحل میخواست. مهدوی خندیده بود که:
- زندگی تواِ، راهحل رو من بدم؟ مشکل رو تو فهمیدی، حل مشکل رو من بدم؟ حالت بدِ، خوبیش رو من پیدا کنم؟ مصطفی نیستی اگه به داد خودت نرسی که هیچ به داد دوستات نرسی! از دفتر برو بیرون!»
حجم
۱۸۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۰۸ صفحه
حجم
۱۸۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۳۰۸ صفحه