کتاب کلاف سردرگم
معرفی کتاب کلاف سردرگم
کتاب کلاف سردرگم نوشتهٔ ال. ام. مونتگمری با ترجمهٔ محمدحسام برجیسیان در انتشارات قدیانی چاپ شده است. داستان این رمان کانادایی دربارهٔ دو خانوادهٔ بزرگ «پن هالو» و «دارک» است که طی سالیان متمادی، ۶۰ عضو هر یک با ۶۰ عضو دیگری پیوند زناشویی بستهاند و اینک پس از سالها، شبکهٔ درهمپیچیدهای از عواطف و روابط خانوادگی و بین فردی میان آنها ایجاد شده است.
درباره کتاب کلاف سردرگم
وقتی عمه بکی وصیت میکند تا وارث کوزهٔ قدیمی معروفش یک سال پس از مرگ او مشخص شود، سرنوشت خاندان دارکها و پنهلوها تا ابد دستخوش تغییر میشود. خویشاوندیها و دشمنیهای دیرین خانواده جان دوبارهای میگیرند، نامزد گی پنهلو او را به هوای نن پنهلوی بدنام رها میکند، پیتر پنهلو و دانا دارک بعد از عمری نفرت به هم دل میبازند و جاسلین و هیو دارک که به دلایل مرموزی در شب عروسیشان از یکدیگر جدا شده بودند، دوباره به هم میرسند. سالی سرشار از عشق و امید و دلشکستگی بر این خاندان میگذرد و کوزهٔ افسانهای در میان این هیاهو به انتظار وارثش مینشیند. اما آنچه در شب مقدر انتظارشان را میکشد، قرار است همه را غافلگیر کند.
کتاب کلاف سردرگم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به رمانهای کلاسیک پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب کلاف سردرگم
الان بیست سال بود که همه عمهبکی را به همین نام میشناختند. یک بار وقتی نامهای برای "خانم تیودور دارک" به ادارهٔ پست ایندین اسپرینگرسید، مسئول پست جدید آن را با یادداشت "مخاطب ناشناس" پس فرستاد؛ چون اسم قانونی عمهبکی را نمیدانست. عمهبکی زمانی شوهر و دو بچه داشت. هر سهٔ آنها مدتها پیش مرده بودند، اینقدر از آنموقع میگذشت که حتی خود عمهبکی هم آنها را فراموش کرده بود. سالها بود که در دو اتاق اجارهای در پاینری زندگی میکرد. درواقع آنجا خانهٔ دوست قدیمیاش، کامیلاجکسون، در ایندین اسپرینگ بود. درِ خانهٔ خیلی از دارکها و پنهلوها به رویش باز بود، چراکه اعضای خاندان هیچگاه از وظایفشان چشمپوشی نمیکردند، اما عمهبکی حاضر نبود توی خانهٔ هیچکدامشان زندگی کند. خرج خودش را درمیآورد و میتوانست کامیلا را، که نه دارک بود و نه پنهلو، روی یک انگشت بچرخاند.
یک روز بعدازظهر که عموپیپین رفته بود تا به او سر بزند، عمهبکی گفت: "میخواهم یک ضیافت به پا کنم." عموپیپین شنیده بود که حال عمهبکی چندان خوش نیست، اما الان میدید که به بالشهایش تکیه زده، صاف در تخت نشسته و برق تندوتیز همیشگی در صورت پیر بزرگ گوشتالویش به چشم میخورد. عموپیپین فکر کرد که امکان ندارد مشکل عمهبکی چندان جدی باشد. عمهبکی یک بار پیش از اینهم وقتی دیده بود فامیلها او را از یاد بردهاند، خودش را به مریضی زده بود.
از وقتیکه عمهبکی رفته بود در پاینری زندگی کند، گاهوبیگاه مهمانیهایی ترتیب میداد که خودش به آنها "ضیافت" میگفت. معمولاً در روزنامهٔ محلی اعلام میکرد که "خانم ریبکا دارک در بعدازظهر فلان روز پذیرای دوستانش است." هرکسی که نمیتوانست بهانهٔ خوبی دست و پا کند، بهاجبار میرفت. یکیدو ساعت زیر سایهٔ نیش و کنایهها و لبخندهای خبیثانهٔ عمهبکی به شایعات خانوادگی گوش میدادند و یک فنجان چای، ساندویچ و چند برش کیک میخوردند. بعد به خانه برمیگشتند و به غرور زخمخوردهشان میرسیدند.
حجم
۳۴۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۰۳ صفحه
حجم
۳۴۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۰۳ صفحه
نظرات کاربران
خوندن نسخه چاپی کتاب خییییییلللیییی بیی نظیری بود داستان درباره عمه بکی بزرگ خانواده است که دکتر بهش میگه چند روز بیشتر زنده نمی مونه و اونم به جای زانوی غم بغل گرفتن میاد آخرین مهمونی شو ترتیب میده تا
لطفا این کتاب تو بی نهایت بذارید 🙏🙏
عمه بکی بزرگ دو خانواده دارک و پنهلو در حال مرگ است و تمام اعضای خانواده خواهان به ارث بردن کوزه قدیمی خانواده هستند، اما عمه بکی به راحتی وارثش را معین نمی کند و انها ناچارند به مدت یکسال
از خوندن این کتاب بسیار لذت بردم و پیشنهادش میکنم. اگه نسخه فیزیکی کتاب رو خریدین بهتره خلاصه ای که پشت کتاب نوشته شده رو نخونین چون داستان رو تا حد زیادی لو میده.
شخصیت پردازی توی این کتاب هم اونقدر قوی و زنده اس که توصیه میکنم حتما کتاب رو بخونید. همچنین داستان پر کشش و توصیف های دقیق به لذتش اضافه میکنه. قطعا از انتخابام واسه معرفی به بقیس. چند روزی با
من به قلم لوسی ایمان داشتم و برا همین این کتاب را خوندم. از همه بیشتر از شخصیت مارگارت خوشم اومد. شخصیت های زیادی داستان را پیش میبرن که اولش به نظر گیج کننده میاد اما بعد خودت رو بخشی از
سلام. با خوندن این کتاب بدجوری تو سریال قصه های جزیره وان شرلی غوطه می خورین. ادبیات فاخر وخیلی تمیز. دوستش داشتم وبه همه کسایی که یه رمان تر وتمیز جذاب ودوست داشتنی می خوان توصیه می کنم. پر از تجربه وفراز ونشیب زندگی
اولش به خاطر شخصیت های زیاد داستان کمی خسته کننده ست اما بعدش جالب میشه
اولین کتابی بود که چند صفحه اول با یک لیست بلند و بالا از آدم ها و خصوصیات اخلاقی اونها آشنا میشدم، اما کم کم هر کدامشان داستان زندگی شان روشن تر میشد و از اینکه ببینم چگونه فکر میکنند
عمه بکی بزرگ خانواده دارکها وپنهلوها که عادت داشته توی جمع خانوادگی به همه تیکه بندازه و باعث ناراحتیشون بشه یه روز همه فامیلو جمع میکنه وبهشون میگه من بزودی خواهم مرد و اموالشو تقسیم میکنه ولی یک کوزه که