دانلود و خرید کتاب خاطرات یک دختر جوان آن فرانک ترجمه ناصر عظیمی
تصویر جلد کتاب خاطرات یک دختر جوان

کتاب خاطرات یک دختر جوان

نویسنده:آن فرانک
امتیاز:
۳.۷از ۲۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب خاطرات یک دختر جوان

کتاب خاطرات یک دختر جوان اثر آنه فرانک، دختر نوجوان یهودی است که در اوج جوانی در فاجعه‌ی هولوکاست کشته شد. کتاب خاطرات یک دختر جوان ر ابا مقدمه‌ای از النور روزولت و ترجمه‌ی ناصر عظیمی می‌خوانید.

درباره‌ی کتاب خاطرات یک دختر جوان

کتاب خاطرات یک دختر جوان خاطرات آنه فرانک، دختر جوان یهودی است که در جنگ جهانی دوم و در فاجعه‌ی هلوکاست به شکل بدی کشته شد. او دو سال از زندگیِ شانزده‌ساله‌اش را مخفیانه در اتاقکی زیرِ شیروانی در شهر آمستردام زندگی کرده. او تصمیم داشت که خاطرات شخصی‌اش را بنویسد اما زمانی که متوجه شد یکی از اعضای حکومتِ در تبعید هلند، از رادیوی برون‌مرزی اعلام کرد که پس از پایان جنگ می‌خواهد گزارشی مردمانی را که شاهدان عینیِ رنج‌های مردم هلند در طول دوره اشغال آلمانی‌ها بوده‌اند، تهیه و جمع‌آوری کند تصمیم گرفت خاطراتش را طوری بنویسد که بتواند منتشرشان کند. محل اختفای آنه فرانک لو رفت و او کشته شد. اما خاطراتش به دست پدرش، تنها بازمانده‌ی این خانواده رسید و او هم آن را منتشر کرد. این خاطرات، به زبان هلندی نوشته شده‌اند ولی به بیش از پنجاه زبان در سراسر دنیا ترجمه شده است.

کتاب خاطرات یک دختر جوان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر دوست دارید داستانی بی‌نظیر بخوانید و با چهره‌ی واقعی و کثیف جنگ و نژادپرستی آشنا شوید، کتاب خاطرات یک دختر جوان بهترین گزینه برای این کار است. 

درباره‌ی آنه فرانک

آنه فرانک ۱۲ ژوئن ۱۹۲۹ در فرانکفورت، آلمان متولد شد. او و خانواده‌اش در سال ۱۹۳۳ پس از به قدرت رسیدن حزب نازی در آلمان به آمستردام نقل مکان کردند و با آغاز اشغال هلند در سال ۱۹۴۰ توسط نیروهای نازی، در آن کشور گرفتار شدند. آنه سال‌های آخر عمرش را مخفیانه در یک اتاقک زیر شیروانی زندگی کرد و در ۴ اوت سال ۱۹۴۴ او و هشت یهودی دیگر دستگیر شدند و سپس به اردوگاه آشویتس منتقل شدند. آنه در اوایل  ماه مارس ۱۹۴۵ در حالی که شانزده ساله بود درگذشت. 

بخشی از کتاب خاطرات یک دختر جوان

کیتی عزیز!

راستش الان همه‌چیز خیلی آرام است. مامان و بابا رفته‌اند بیرون و مارگت رفته با چند تا از دوستانش، تنیس روی میز بازی کند. من هم تا حالا خیلی بازی کرده‌ام.

ما خیلی بستنی دوست داریم. مخصوصاً تابستان وقتی به خاطر بازی گرممان می‌شود. برای همین معمولاً بعد از بازی به نزدیک‌ترین بستنی‌فروشی‌های مجاز یهودیان، دلفی و یا اویسس می‌رویم. پول‌توجیبی زیادی لازم نداریم، چون اویسس معمولاً پر از مشتری است و همیشه آدم محترمِ دست‌ودل‌باز و یا دوست‌پسری پیدا می‌کنیم که بیش از خوراک یک هفته برایمان بستنی بخرند.

فکر کنم تعجب کنی دختری به سن و سال من حرف از دوست‌پسر می‌زند. متأسفانه این امر در مدرسهٔ ما اجتناب‌ناپذیر است. به‌محض اینکه پسری درخواست کند که با دوچرخه به خانه برویم، نودونه درصد بعد از کمی صحبت عاشق سینه‌چاک من می‌شود و چشم از من برنمی‌دارد. البته بعد از مدتی آتش عشقش فروکش می‌کند، به‌ویژه که اهمیتی به نگاه‌های عاشقانه‌اش نمی‌دهم و فقط در حال خوش خودم رکاب می‌زنم. اگر کمی جدی شود و حرف به «اجازه از پدر» بکشد، با مانوری کوچک کیف مدرسه‌ام زمین می‌افتد و او هم البته باید از دوچرخه‌اش پیاده شود تا کیف را بردارد و من هم بلافاصله موضوع بحث را عوض می‌کنم.

از معصومانه‌ترین عشق‌بازی‌ها این است که کسی پیدا می‌شود و چند بوسه می‌فرستد و یا سعی می‌کند دستت را بگیرد که البته من را اشتباه گرفته است. در این حالت من از دوچرخه پیاده می‌شوم و می‌گویم که دیگر نمی‌خواهم همراهم باشد و یا تظاهر می‌کنم به من توهین شده است و با قاطعیت می‌گویم برود.

خب، پایهٔ دوستی من و تو ریخته شد. تا فردا!

دوستت دارم، آنه

Saeid
۱۳۹۹/۰۶/۰۸

من ترجمه خانم رویا طلوع رو پیشنهاد میدم برای این کتاب. این کتاب، داستان واقعی چند خانواده یهودی رو روایت میکنه که به مدت دو سال زیر یک شیروانی باهم زندگی می کنند. آنه یک دختر نوجوانه که شروع به نوشتن

- بیشتر
Hepatitis G
۱۴۰۰/۰۱/۰۵

این کتاب از آنجایی که روزمرگی‌های یک دختر جوان در آستانه بلوغ و چگونگی کنار آمادن با این مساله را به تصویر می‌کشد، خواندش برای گروه‌های زیر توصیه می‌شود: ✔ افرادی که به خواندن رمان، خاطرات و زندگینامه علاقمند هستن ✔ کسانی

- بیشتر
هانیه
۱۳۹۹/۰۶/۰۷

اوایل خوبه و جذاب اما از وسطاش دیگه تکرار و تکرار بدون هیچ اتفاق جالب توجهی

رامین هوبخت
۱۴۰۰/۰۶/۱۷

از خواندن این کتاب شگفت زده شدم از عمق و ژرفای تفکرات یک دختر سیزده ساله که البته در مخیفی گاه به سن پانزده میرسد چقدر زیبا و دقیق وقایع و شرایط پیرامون خود را وصف کرده است خاطرات آنه

- بیشتر
zahrratta
۱۴۰۰/۱۱/۲۷

آن فرانک عزیزم‌. همچنان بعضی شبها به یادش میوفتم. یه حس عجیبی برام داشت. یه غم ترسناک.

وحید
۱۴۰۰/۰۵/۱۱

حدود ده صفحه‌ی کتاب را خواندم. نوشتار جالبی ندارد که احتمالا مشکل ترجمه است. توصیه می‌کنم با ترجمه‌ای دیگر مطالعه کنید.

*Samina*
۱۳۹۹/۰۸/۱۷

این کتاب بهترین کتابی هستش که خواندم 💞من خیلی از این کتاب خوشم آمد💗💗💗💛🍁

Ghaasedak E
۱۴۰۱/۱۲/۱۹

داستان جالبی بود. با اینکه پایان غم‌انگیزی داشت.

1984
۱۴۰۲/۰۶/۲۵

کتاب عالی اما این ترجمه در کل بیخوده. ی نمونه اینکه ۱۲ جولای ۴۲ رو جا انداخته یهو رفته ۱۴ آگوست. الکی هم میگه پیتر ون دان با گربه اومد که در متن انگلیسی اصلا همچین چیزی نیس.پیشابدان رو فقط

- بیشتر
و من گفتم خوشحالم که او اینجاست
مستورع
خاطره‌نویسی برای امثال من کار عجیبی است، نه‌فقط به خاطر اینکه اولین تجربه‌ام خواهد بود، بلکه عجیب است چون فکر نکنم کسی علاقه‌ای به شنیدن درد دل دختری سیزده‌ساله را داشته باشد. اما برایم اهمیتی ندارد. فقط می‌خواهم بنویسم و از همه مهم‌تر می‌خواهم آنچه ته قلبم می‌گذرد را بازگو کنم. ضرب‌المثلی هست که می‌گوید: «صبر کاغذ از انسان بیشتر است.»
کاربر ۳۴۰۵۱۱۹
آدم‌ها را فقط وقتی می‌شود شناخت که در کمال خونسردی با آنها نزاع کنی. فقط در این صورت است که می‌توانی به نیمهٔ واقعی آ نها پی ببری.
من
«صدای او در بین میلیون‌ها صدایی که خفه شدند، حفظ شد. این صدا که صدای نجوای بچه‌ای بیش نبود ... بیشتر از فریاد قاتلان، زنده ماند و بالاتر از تمام صداهای زمان قرار گرفت.»
mansore
خبرهایی که دربارهٔ قیمت‌ها و مردم بیرون به گوش می‌رسد تقریباً باورنکردنی است. قیمت نیم پاند چای، ۳۵۰ فلارین؛ یک پاند قهوه، ۸۰ فلارین؛ هر پاند کره، ۳۵ فلارین و هر تخم‌مرغ، ۱.۴۵ فلارین است. مردم برای یک اونس توتون بلغاری، ۱۴ فلارین می‌دهند! همه در بازار سیاه هستند. هر پادویی چیزی برای فروش دارد. شاگرد نانوایی ما کمی ابریشم خیاطی به دست آورده که هر کلاف کوچک آن را ۰.۹ فلارین می‌فروشد. مأمور شیر موفق شده مخفیانه چندتایی کوپن به دست آورد و مسئول کفن‌ودفن پنیر برای فروش می‌آورد. دزدی، قتل و سرقت هر روز اتفاق می‌افتند. پلیس‌ها و نگهبانان شب هم مثل حرفه‌ای‌ها جرم می‌کنند. همه می‌خواهند به نحوی شکم خود را سیر کنند و از آنجا که اضافه‌حقوق ممنوع است، تنها راهی که برای مردم می‌ماند، خلاف است. پلیس‌ها مدام به دنبال دختران پانزده، شانزده، هفده‌ساله و حتی بزرگ‌تر هستند که گزارش می‌شود مفقود شده‌اند.
Farshad
هیتلر با مهربانی تمام به افراد باوفا و فداکار خود اعلام کرده که از این به بعد همهٔ کسانی که در نیروهای مسلح هستند باید از گشتاپو فرمان ببرند و هر سربازی که می‌داند یکی از افراد مافوق وی در این سوءقصد بزدلانه و فرومایه به جان وی نقش داشته می‌تواند همان‌جا بدون هیچ دادگاه نظامی شلیک کند. چه کشتارگاه بی‌نقصی خواهد شد. جان کوچولو به خاطر رژه، پادرد گرفته است و مافوقش با او تند حرف زده و او هم تفنگش را برمی‌دارد و فریاد می‌زند: «تو می‌خواستی پیشوا را به قتل برسانی و این هم جواب تو.» و رئیس پرافتخاری که جرأت کرد با جان کوچولو بد صحبت کند، با یک شلیک روانهٔ زندگی ابدی می‌شود. (یا مرگ ابدی؟)
Farshad
اغلب با ناامیدی تمام از خود می‌پرسیم: «آخر جنگ چه فایده‌ای دارد؟ چرا مردم نمی‌توانند با صلح و صفا کنار هم زندگی کنند؟ چرا این‌همه خرابی؟»
لیلیچکا
خبر عالی! سوءقصدی به جان هیتلر شد و مهم اینکه این بار نه به دست جوامع یهودی یا سرمایه‌داران انگلیسی، بلکه توسط ژنرال آلمانی پرافتخاری که از همه مهم‌تر کنت است و هنوز خیلی جوان. مشیت الهی جان پیشوا را حفظ کرد و متأسفانه فقط با کمی خراش و سوختگی توانست فرار کند. چند افسر و ژنرال که با او بودند، کشته و زخمی شدند. با تفنگ به متهم اصلی شلیک کرده بودند. به‌هرحال معلوم شد افسران و ژنرال‌های زیادی مخالف جنگ هستند و دوست دارند هیتلر به چاه ویل بیفتد. وقتی از شر هیتلر خلاص شدند، هدفشان این است دیکتاتوری سر کار بیاورند که با متفقین صلح کند و بعد می‌خواهند دوباره تجهیز شوند و جنگ دیگری در بیست سال آینده راه بیندازند. شاید نیروی الهی عمداً مرگ پیشوا را به تعویق انداخت تا آلمانی‌های بی‌عیب و نقص، خود یکدیگر را از میان بردارند
Farshad
موضوع ترس از خداوند نیست، بلکه حفظ عزت‌نفس و وجدان پاک است. اگر همه هر شب قبل از خواب وقایع روز را مرور می‌کردند تا دقیقاً ببینند چه کار خوب و بدی انجام داده‌اند، چقدر شریف و خوب بودند. در این صورت بدون اینکه خود متوجه شوی، با شروع هر روز جدید، سعی می‌کنی بهتر باشی که البته بعد از مدتی دستاوردهای زیادی خواهی داشت.
لیلیچکا
می‌خواهم حتی بعد از مرگم هم زندگی کنم! پس شکرگزار خداوند هستم که این هدیه را به من داده است، این امکان که بتوانم خودم را توسعه دهم و بنویسم و هر آنچه را در درون دارم ابراز کنم.
لیلیچکا
تلاش می‌کنم با وجود همهٔ مشکلاتم، بخندم، چون نمی‌خواهم دیگران ناراحتی من را ببینند.
کاربر ۲۴۷۴۱۳۹
«ولم کنید؛ بگذارید حداقل یک‌شب بدون اینکه بالشم با اشک‌هایم خیس شود، چشم‌هایم بسوزد و سردرد بگیرم، آرام بخوابم. بگذارید اینها را کنار بگذارم؛ همه‌چیز را کنار بگذارم!»
کاربر ۲۴۷۴۱۳۹
وقتی شب‌ها روی تختم دراز می‌کشم و دربارهٔ تمام گناهان و کوتاهی‌هایی که به من نسبت می‌دهند فکر می‌کنم، آن‌قدر گیج می‌شوم که بسته به وضع روحی‌ام یا می‌زنم زیر خنده یا گریه.
کاربر ۲۴۷۴۱۳۹
تازگی‌ها احساس ترک‌شدن می‌کنم. خلأ بزرگی احاطه‌ام کرده است.
کاربر ۲۴۷۴۱۳۹
دوست‌های من همه مثل هم‌اند. فقط شوخی می‌کنند و می‌خندند و هیچ‌چیزی جز این ندارند. هیچ‌وقت نمی‌توانم با آنها در مورد چیز دیگری صحبت کنم و اصلاً نمی‌توانیم بیشتر از این با هم گفت‌وگو کنیم و این ریشهٔ مشکلات است. شاید اعتمادبه‌نفس ندارم، ولی به‌هرحال این واقعیت خدشه‌ناپذیر وجود دارد و کاری نمی‌توانم بکنم. درنتیجه برای اینکه دوستان واقعی مورد نظرم را که مدت‌های مدیدی منتظرشان بوده‌ام واضح‌تر تصور کنم، دست به نوشتن این خاطرات زدم. نمی‌خواهم مثل خیلی‌های دیگر، یک سری اطلاعات مهم بنویسم، بلکه می‌خواهم این دفترچهٔ خاطرات، دوستم باشد و با اجازه اسمش را کیتی می‌گذارم.
کاربر ۲۴۷۴۱۳۹
ضرب‌المثلی هست که می‌گوید: «صبر کاغذ از انسان بیشتر است.» این مسئله در یکی از آن روزهای غمگین که زانو بغل گرفته و آن‌قدر کسل و بی‌حال بودم که حتی نمی‌توانستم تصمیم بگیرم بمانم یا بروم، برایم روشن شد. بلی، شکی نیست که کاغذ از انسان صبورتر است
کاربر ۲۴۷۴۱۳۹
چرا خاطره می‌نویسم؟ دلیلش این است که دوستی واقعی ندارم.
کاربر ۲۴۷۴۱۳۹

حجم

۳۷۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۳۶ صفحه

حجم

۳۷۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۳۶ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان