کتاب خاطرات یک دختر جوان
معرفی کتاب خاطرات یک دختر جوان
کتاب خاطرات یک دختر جوان اثر آنه فرانک، دختر نوجوان یهودی است که در اوج جوانی در فاجعهی هولوکاست کشته شد. کتاب خاطرات یک دختر جوان ر ابا مقدمهای از النور روزولت و ترجمهی ناصر عظیمی میخوانید.
دربارهی کتاب خاطرات یک دختر جوان
کتاب خاطرات یک دختر جوان خاطرات آنه فرانک، دختر جوان یهودی است که در جنگ جهانی دوم و در فاجعهی هلوکاست به شکل بدی کشته شد. او دو سال از زندگیِ شانزدهسالهاش را مخفیانه در اتاقکی زیرِ شیروانی در شهر آمستردام زندگی کرده. او تصمیم داشت که خاطرات شخصیاش را بنویسد اما زمانی که متوجه شد یکی از اعضای حکومتِ در تبعید هلند، از رادیوی برونمرزی اعلام کرد که پس از پایان جنگ میخواهد گزارشی مردمانی را که شاهدان عینیِ رنجهای مردم هلند در طول دوره اشغال آلمانیها بودهاند، تهیه و جمعآوری کند تصمیم گرفت خاطراتش را طوری بنویسد که بتواند منتشرشان کند. محل اختفای آنه فرانک لو رفت و او کشته شد. اما خاطراتش به دست پدرش، تنها بازماندهی این خانواده رسید و او هم آن را منتشر کرد. این خاطرات، به زبان هلندی نوشته شدهاند ولی به بیش از پنجاه زبان در سراسر دنیا ترجمه شده است.
کتاب خاطرات یک دختر جوان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر دوست دارید داستانی بینظیر بخوانید و با چهرهی واقعی و کثیف جنگ و نژادپرستی آشنا شوید، کتاب خاطرات یک دختر جوان بهترین گزینه برای این کار است.
دربارهی آنه فرانک
آنه فرانک ۱۲ ژوئن ۱۹۲۹ در فرانکفورت، آلمان متولد شد. او و خانوادهاش در سال ۱۹۳۳ پس از به قدرت رسیدن حزب نازی در آلمان به آمستردام نقل مکان کردند و با آغاز اشغال هلند در سال ۱۹۴۰ توسط نیروهای نازی، در آن کشور گرفتار شدند. آنه سالهای آخر عمرش را مخفیانه در یک اتاقک زیر شیروانی زندگی کرد و در ۴ اوت سال ۱۹۴۴ او و هشت یهودی دیگر دستگیر شدند و سپس به اردوگاه آشویتس منتقل شدند. آنه در اوایل ماه مارس ۱۹۴۵ در حالی که شانزده ساله بود درگذشت.
بخشی از کتاب خاطرات یک دختر جوان
کیتی عزیز!
راستش الان همهچیز خیلی آرام است. مامان و بابا رفتهاند بیرون و مارگت رفته با چند تا از دوستانش، تنیس روی میز بازی کند. من هم تا حالا خیلی بازی کردهام.
ما خیلی بستنی دوست داریم. مخصوصاً تابستان وقتی به خاطر بازی گرممان میشود. برای همین معمولاً بعد از بازی به نزدیکترین بستنیفروشیهای مجاز یهودیان، دلفی و یا اویسس میرویم. پولتوجیبی زیادی لازم نداریم، چون اویسس معمولاً پر از مشتری است و همیشه آدم محترمِ دستودلباز و یا دوستپسری پیدا میکنیم که بیش از خوراک یک هفته برایمان بستنی بخرند.
فکر کنم تعجب کنی دختری به سن و سال من حرف از دوستپسر میزند. متأسفانه این امر در مدرسهٔ ما اجتنابناپذیر است. بهمحض اینکه پسری درخواست کند که با دوچرخه به خانه برویم، نودونه درصد بعد از کمی صحبت عاشق سینهچاک من میشود و چشم از من برنمیدارد. البته بعد از مدتی آتش عشقش فروکش میکند، بهویژه که اهمیتی به نگاههای عاشقانهاش نمیدهم و فقط در حال خوش خودم رکاب میزنم. اگر کمی جدی شود و حرف به «اجازه از پدر» بکشد، با مانوری کوچک کیف مدرسهام زمین میافتد و او هم البته باید از دوچرخهاش پیاده شود تا کیف را بردارد و من هم بلافاصله موضوع بحث را عوض میکنم.
از معصومانهترین عشقبازیها این است که کسی پیدا میشود و چند بوسه میفرستد و یا سعی میکند دستت را بگیرد که البته من را اشتباه گرفته است. در این حالت من از دوچرخه پیاده میشوم و میگویم که دیگر نمیخواهم همراهم باشد و یا تظاهر میکنم به من توهین شده است و با قاطعیت میگویم برود.
خب، پایهٔ دوستی من و تو ریخته شد. تا فردا!
دوستت دارم، آنه
حجم
۳۷۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
حجم
۳۷۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
نظرات کاربران
من ترجمه خانم رویا طلوع رو پیشنهاد میدم برای این کتاب. این کتاب، داستان واقعی چند خانواده یهودی رو روایت میکنه که به مدت دو سال زیر یک شیروانی باهم زندگی می کنند. آنه یک دختر نوجوانه که شروع به نوشتن
این کتاب از آنجایی که روزمرگیهای یک دختر جوان در آستانه بلوغ و چگونگی کنار آمادن با این مساله را به تصویر میکشد، خواندش برای گروههای زیر توصیه میشود: ✔ افرادی که به خواندن رمان، خاطرات و زندگینامه علاقمند هستن ✔ کسانی
اوایل خوبه و جذاب اما از وسطاش دیگه تکرار و تکرار بدون هیچ اتفاق جالب توجهی
از خواندن این کتاب شگفت زده شدم از عمق و ژرفای تفکرات یک دختر سیزده ساله که البته در مخیفی گاه به سن پانزده میرسد چقدر زیبا و دقیق وقایع و شرایط پیرامون خود را وصف کرده است خاطرات آنه
آن فرانک عزیزم. همچنان بعضی شبها به یادش میوفتم. یه حس عجیبی برام داشت. یه غم ترسناک.
حدود ده صفحهی کتاب را خواندم. نوشتار جالبی ندارد که احتمالا مشکل ترجمه است. توصیه میکنم با ترجمهای دیگر مطالعه کنید.
این کتاب بهترین کتابی هستش که خواندم 💞من خیلی از این کتاب خوشم آمد💗💗💗💛🍁
داستان جالبی بود. با اینکه پایان غمانگیزی داشت.
کتاب عالی اما این ترجمه در کل بیخوده. ی نمونه اینکه ۱۲ جولای ۴۲ رو جا انداخته یهو رفته ۱۴ آگوست. الکی هم میگه پیتر ون دان با گربه اومد که در متن انگلیسی اصلا همچین چیزی نیس.پیشابدان رو فقط