دانلود و خرید کتاب دلفین مرده حسن بهرامی
تصویر جلد کتاب دلفین مرده

کتاب دلفین مرده

نویسنده:حسن بهرامی
انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۲از ۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دلفین مرده

کتاب دلفین مرده نوشته حسن بهرامی است. این کتاب از زبان یک مرد جوان است که حالا مهندس نفت شده است و کودکی و رویاهایش را برای مخاطب بازگو می‌کند ما به نوجوانی او سفر می‌کنیم.

درباره کتاب دلفین مرده

رمان حسن بهرامی بر اساس نوعی از زیستن ساخته شده که در وجود قهرمان نوجوان قرار دارد، نوعی که او را به سوی درون‌گرایی و البته کشف اموری پیش می‌راند که گاه تکان‌دهنده هستند. برای همین با رمانی روبه‌روییم که در فصل‌های کوتاه و برش‌های صریح و البته التزام به زمان خطی، تلاش می‌کند یک جهان مضطرب بسازد. جهانی که در آن بوی مرگ استشمام می‌شود.

این کتاب ماجرای پسر نوجوانی است که پدرش رویای هفت فرشته را در ذهن او کاشته است و او به دنبال آن‌ها می‌گردد. خلاف‌های سبک می‌کند با فقر درگیر است و همه‌ی امیدش به دایی عجیبش است که شیفته‌ی فرهنگ یونان باستان است.

خواندن کتاب دلفین مرده را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به داستان فارسی معاصر پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب دلفین مرده

معده‌ام آتش گرفته بود. دل‌وروده‌ام بالا می‌آمد و بالا نمی‌آمد. نگاه کردم به چاک لبش. کدام چاک لب؟ چرا فکر کرده بودم لب‌شکری است؟ کدام خری به لب‌شکری‌ها بها می‌داد؟ گُه زده بودم به اشتهام. تقصیر خودم نبود. پسرکی لب‌شکری همیشه تهِ ذهنم بود. عقم می‌گرفت از چاک لبش. دک‌وپوز و صداش شکلِ گراز بود؛ گرازی که دلم می‌سوخت برایش و ازش متنفر بودم. نمی‌توانستم رابطهٔ بین چاک لب بالاییِ لب‌شکری‌ها و حنجرهٔ معیوب‌شان را دریابم. کوبیده‌ها را توی نان پیچاندم که بدهم به پارناس. دایی‌شرزین این اسم را گذاشته بود برایش. تا پنج‌سالگی اسمش آراج بود. مادربزرگ گذاشته بودش. پدر گفته بود آراج که بد نیست. آراج یعنی نوار حاشیهٔ لباس زنان دِه. دایی‌شرزین عاشق یونان و روم بود. مادر خاطرش را خیلی می‌خواست. نه به خاطر یونان و روم. چه‌کار داشت به این کارها؟ به خاطر سوغاتی‌هایی که برای‌مان می‌آورد: گلاب قمصر، گلاب کاشان، نُقای تبریز، گز اصفهان، خرت‌وپرت‌های بندر، سوهان قم و گوش‌ماهی‌های دریاچهٔ خزر.

پدر بالاخره دُمِ تبدیل و مغزی و یونیان و زانویی و دایس و لوله و والف و پیچ‌گوشتی را ول کرد و گفت «شرزین! این‌همه شهر رفتی، یه زن خوب گیرت نیومد؟»

دایی‌شرزین خندید. مثل همیشه خندید.

«زن واسه چیمه؟ می‌خوام دختر بگیرم.»

پدر بارها این را گفته بود و دایی‌شرزین بارها همین جواب را داده بود و ما بارها خندیده بودیم و من میان خنده‌ها جوگیر شده بودم و سوت زده بودم و پدر بارها سنگِ رو یخم کرده بود و از رو نرفته بودم.

صدای خندهٔ پارناس و مادر و خاله‌هلن و خاله‌هلیا و خاله‌ساردیس و دایی‌شرزین خانه را برداشته بود، حیاط را برداشته بود، کوچه را برداشته بود، محله را برداشته بود و من سوت می‌زدم. پدر اخم کرده بود و به رو نمی‌آورد و دل‌دل می‌کرد که دِق‌دلی‌اش را سر من خالی کند و سنگِ رو یخم کند و من از رو نمی‌رفتم.

بهزاد
۱۳۹۹/۰۵/۱۹

در کتاب با پسری خیال پرداز همراه میشیم و در رویا/واقعیتی که اون زندگی میکنه غرق میشیم، حتما از خوندن این داستان پراز حس نوستالژیک میشید و همزاد پنداری میکنید.

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۰۱ صفحه

حجم

۷۰٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۰۱ صفحه

قیمت:
۲۲,۰۰۰
۱۱,۰۰۰
۵۰%
تومان