کتاب تیراندازی طبق بخش نامه
معرفی کتاب تیراندازی طبق بخش نامه
کتاب تیراندازی طبق بخش نامه نوشتهٔ حسن بهرامی است. نشر نیماژ این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان به کمک آشفتهحالی شخصیت اصلی، مرز خواب و واقعیت و فراتر از آن مرز مرگ و زندگی را پشتسر میگذارد و روان بههمریختهٔ عاشقپیشهای تنها را بهخوبی روایت میکند.
درباره کتاب تیراندازی طبق بخش نامه
کتاب تیراندازی طبق بخش نامه با جملهای از نویسندهٔ مشهور، آلبر کامو، آغاز شده است که گفته گاه زندگیکردن بیش از خودکشی دلوجرئت میخواهد. این رمان ابتدا توضیح میدهد که زنان و مردانی که در قبال محبت به بچههای بیسرپرست از دولت حقوق میگرفتند، توفیری با کارگران اردوگاه کار اجباری نداشتند. همهٔ دستاندرکاران یک پرورشگاه کذایی که در واقع یتیمخانه بود، حتی یک دقیقه نمیتوانستند جای پدر و مادر راوی این کتاب باشند. راوی سپس میپرسد، کدام مادر را دیدهاید که پوشک نوزادش را عوض کند و عق بزند؟ کدام پدر دست که میکشد روی سرِ پسرش، زمان میگیرد که برود سراغ پسر بعدیاش؟ راوی میگوید بین آنهمه زن «رازان» تنها زنی بود که مادربودنش را به پرورشگاه آورده بود. آن زن مهربان با آن دستهای چروکیده و چهرهٔ کمخون برای راوی هیچ فرقی با پرنسسها نداشت. زیر سایهٔ رازان بود که پروبال شکستهٔ این راوی ترمیم شد.
رمان «تیراندازی طبق بخشنامه» نوشتهٔ حسن بهرامی روایاتی از شخصیتی خیالپرداز به نام «تیرداد کوهستانی» است؛ نامی کنایی که بهنوعی با سرنوشتش هم گره خورده است. تیرداد در یکی از گردنههای برفگیر سمیرم به ضرب تصادف به دنیا آمده و پس از سانحه بهدلیل مرگِ پدر و مادرش او را به پرورشگاه بردهاند. او که در نوجوانی آواره شده و سالها در یک انباریِ کوچک در میدان ترهبار با پیازفروشی روزگار گذرانده، به استخدام محیطزیست گچساران درمیآید و در کوهستانِ آراج مشغولبهکار میشود. تیرداد از پشت چشمیهای دوربینِ شکاریِ روسی خود به دخترکی زاگرسنشین که وجود خارجی ندارد، دل میبندد.
این رمان، پیش از انتشار، برگزیدهٔ بخش رمانهای منتشرنشده در جایزهٔ ادبی بوشهر شد.
خواندن کتاب تیراندازی طبق بخش نامه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب تیراندازی طبق بخش نامه
««اهااااااای! اهوووووووی!»
موسوی مگر مرض داشت که نگذاشت، خبر مرگم بتمرگم تهِ آن گورستان ابدی و ابداً بیرون نیایم؟ چرا چهارچشمی توی پسلههای ذهنم سرک کشید و جیکوپیک زندگیام را درآورد؟ من به تحقیر و مواجب ناچیز عادت داشتم و مواهب کارمندی را نچشیده بودم. اصلاً روحم از تفنگ گلولهزنی و ساچمهزنی و دوربین شکاری خبر داشت؟ نداشت. خواب اینهمه دره و تپه و تنگه و شیب و قله را میدیدم؟ نمیدیدم. از اینهمه دِه و دهکوره در دو سمت آراج چیزی میدانستم؟ نمیدانستم. وقتی رازان از جنگیرهای قلات میگفت، جز دِهی تهِ تنگهای چیزی تهِ ذهنم میآمد؟ نمیآمد. آورد و معرفیام کرد به ساغری که معرفیام کند به رئیس که چه؟ به دَرَک که یک طرف خواب خفتبارش درست از آب درنیامد. بارها خواب دیدهام که عطر موهوم آن علف کوهی را از بال مینار رازان بوییدهام و از خواب پریدهام و جز رنج و نکبت و ناکامی چیزی عایدم نشده. سرم دارد میترکد. درِ یخچال را باز میکنم و میگردم پیِ نوافن. یک بار پیرزنی را دیدم که توبرهبهکول از شیب شمارهی هفت پایین میآمد. تفنگم را زدم روی رگبار که مبادا شکارچی خبرهای خودش را اینشکلی کرده باشد که شکاربانان بو نبرند.
«اییییییییییییییییییست!»
توبرهاش را زمین گذاشت. دست کرد و یک دسته گیاه تروتازه درآورد: «ننه! تازه چیدهام.»»
حجم
۲۷۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۱۸ صفحه
حجم
۲۷۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۱۸ صفحه