کتاب برف محض
معرفی کتاب برف محض
کتاب برف محض، مجموعه داستانهای کوتاه نوشته معین فرخی است که دربارهی موضوعات مختلفی مانند، تنهایی، زندگی، عشق، رابطه و ... نوشته شده است.
دربارهی کتاب برف محض
کتاب برف محض مجموعه نه داستان کوتاه نوشته معین فرخی است. داستانهای ساده، زیبا، روان و خواندنی که هر کدام حکایتی از دردها، تنهاییها و زندگی آدمهای اطرافشان دارند. معین فرخی سه داستان از مجموعه برف محض را قبلا در نشریه داستان همشهری منتشر کرده بود. این داستانها شما را به فکر فرو میبرند و در عین حال، دمی آسایش و آرامش خیال نصیبتان میکنند. داستانهای برف محض هرکدام گوشهای از زندگی را نشان میدهند که شاید پیش از این با دقت ندیده بودید. معین فرخی برای انتخاب اسم این مجموعه، از شعری زیبا از احمدرضا احمدی، وام گرفته است؛ من انتظار نداشتم / با این عشق محض روبهرو شوم / من انتظار نداشتم / با این برف محض روبهرو شوم / این مرغان خفته در لعاب کاشیها / به ما اعلام میکنند / این عشق محض / در آن برف محض / آب میشود.
کتاب برف محض را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن داستان کوتاه لذت میبرید و دوست دارید لحظهای آرامش را با کتاب تجربه کنید، کتاب برف محض یک گزینهی عالی برای شما است.
دربارهی معین فرخی
معین فرخی سال ۱۳۶۸ در قزوین متولد شده است. او تحصیلاتش را در رشته مهندسی مکانیک و صنایع کامل کرده است اما علاقهاش به ادبیات راه را برای ورود به دنیای کتابها، نوشتن و ترجمه باز کرده است. اولین کتابش، مجموعه داستان برف محض سال ۱۳۹۵، در نشر چشمه چاپ شد. کمی بعد به بخش ترجمهی نشریه داستان همشهری پیوست و عضویت در تحریریهی نشریه روایت هم تجربهی دیگر او در نوشتن و ترجمه به شمار میرود.
بخشی از کتاب برف محض
ماهی یکبار یکی از ما تصمیمش را میگیرد: میخواهد برود. دیروز او تصمیم گرفت و ماه پیش من. ناراضی نبودم. فقط میگفتم اگر دو نفر باهم شاد نباشند، کنار هم ماندنشان بیمعنی است. یک روز بعد از اینکه این حرفها را زدم، زنگ زد. گفت درست است که همهچیز خوب نیست ــ راست میگفت؛ خیلی چیزها، شاید هیچچیز خوب نبود ــ ولی دلخوشیهای کوچک را که نباید از هم دریغ کنیم. من هم ماندم. نه برای آنکه این چیزها را نمیدانستم، به این دلیل که دلم خوشیهای کوچک هم میخواست و تنگ شده بود. از طرف دیگر، به این هم فکر میکردم که باید بهتر از این باشیم و به هر دری که میزنیم، نمیتوانیم. و او میگفت میتوانیم. مگر قبلاً بهتر از این نبودهایم؟
چهارشنبهٔ هفتهٔ پیش او بود که تصمیمش را گرفت. تعجب کردم. مدتی بود که بد پیش نرفته بودیم. ولی او میگفت این تصور من است که بد پیش نرفتهایم. سهشنبهٔ هفتهٔ پیش تولد من بود. آمد خانهٔ ما. مثلاً قرار بود با برادرم من را غافلگیر کنند، ولی من از قبل فهمیده بودم که برای تولدم طرحی ریختهاند. برای همین وقتی از دانشگاه به خانه برگشتم و دیدم او و برادرم روی مبل نشستهاند، جا نخوردم. جلوشان، روی میز، کیکی بود که رویش بیست شمع خاموش بود. بالای سرشان هم بادکنکهای رنگارنگ آویزان بود. همان شب بود که این عکس را از او گرفتم. نمیخندد. لبخند ملایمی زده و موهایش را جمع کرده. چند تار مو روی صورتش افتاده و صورتش گردتر بهنظر میرسد. آن شب لب پنجره چای خوردیم. نسیم خنکی از پنجرهٔ نیمهباز میآمد تو. از خانهٔ ما که طبقهٔ پنجم یک آپارتمان است، مردم ریز دیده میشوند. میدوند، حرف میزنند و به زندگی مشغولاند، ولی از دور. او لیوان چای را به لبهایش نزدیک میکرد و کمی از آن مینوشید، انگار فقط میخواهد مزهاش را بچشد. بعد دستانش را روی لیوان میگذاشت تا گرمشان کند. دلم میخواست همانطور که جلوِ من ایستاده، دستانم را دور کمرش حلقه کنم. دلم میخواست موهایش را ببوسم. بیرون باران نسبتاً تندی میبارید. آدمها میدویدند و روزنامه بالای سرشان گرفته بودند، ماشینها ایستاده بودند و بوق میزدند، و نورهای شهر از پشت پنجره محو بودند و کش میآمدند.
فردای آن روز تصمیمش را گرفت. گفت اشتباه میکرده. دلخوشیهای کوچکمان آنقدر نیست که کنار هم نگهمان دارد. گفتم برویم جایی حرف بزنیم. از چیزهای مختلف حرف زدیم. بهش گفتم «چند سال پیش هم آنقدر که الان بهنظر میآید، همهچیز خوب نبود.» بعد گفتم «مشکل همیشه هست، باید با بودنش کنار آمد.» بعد چیزی نگفتم. حس کردم همین چند جمله را هم نباید میگفتم.
حجم
۹۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه
حجم
۹۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه
نظرات کاربران
کتاب ۳۱۱ از کتابخانه همگانی، داستان ها همگی در یک سطح نبودند ، هم داستان خوب داشت و هم ضعیف ولی در مجموع برای من جذاب نبودند!!