کتاب اسب من
معرفی کتاب اسب من
کتاب اسب من، مجموعه اشعار نو سرودهی معین دهاز است. اشعار کتاب اسب من، حول محور مرگ، نیستی، عدم و از بین رفتن میچرخند.
دربارهی کتاب اسب من
اسب من، نام مجموعه اشعار نو، سرودهی معین دهاز است. اشعاری عجیب و متفاوت که یک ویژگی مشترک دارند و آن پرداختن به مرگ است. در حقیقت در کلمه کلمهی کتاب اسب من، مرگ را میتوان دید. گویی که معین دهاز میخواسته با شعرهایش از امیدهای از دست رفته بنویسد. از جهانی که نزدیک به انتها است و از زندگی که برباد رفته میپنداردش. معین دهاز برای اسب من، مقدمهای کوتاه و خواندنی نوشته است. مقدمهای که در نگاه اول شاید عجیب به نظر برسد اما انگار چکیدهی کل کتاب را در خود دارد.
کتاب اسب من را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن شعرهای شاعران ایرانی لذت میبرید و به شعر معاصر علاقه دارید، بدون شک خواندن کتاب اسب من لذتی عمیق به شما هدیه میکند.
بخشی از کتاب اسب من
تنها نقطهٔ روشنْ سنگم میزند
سطل میاندازد،
چیزی از من بیرون میکشد
دوست دارم همین حالا گریه کنم
برای همهچیز
برای همین حالا
اما
رنجْ رمقی برای ابراز ندارد
سرانجام ناشناسی را میبینم. دختری کوچک به سویم میآید. گفتم «... با من بازی میکنی؟» گفت «سردمه... خیلی... بابا.»
پس حق داشت برف
که بیامان ببارد و
آینده را بپوشاند
میترسم از اندوهش
میترسم پیراهنم را بگیرد
و مرا به جهانِ روبهرویم وصل کند
هنوز بلد نیستم بنویسم: دخترم، نترس...
حالا که قصهها شروع نشدهاند
کجاست کلمهای
تا برایت نامی انتخاب کنم؟
حالا که صداها نوشته نشدهاند
چگونه حرف بزنیم؟
حالا که آخرین دریچه هم پُر شد
تاریک است
سرد است
حجم
۷۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۰۷ صفحه
حجم
۷۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۰۷ صفحه
نظرات کاربران
منصفانه نیست .. که در برابر هر آنچه دوست داریم، آسیب پذیرتریم... خوندن این کتاب رو برای همه تجویز می کنم ..
عمیق و زیبا همین :) درد یعنی زنده ایم رنج یعنی خواهیم مُرد خواهیم مُرد یعنی زنده ایم.
نگاه شاعر ستودنی بود:)
برای این قصه هرپایانی زیباست..
-درخت رشد میکند تا فاصلهاش با زمین سالها باشد با ریشهها چه خواهد کرد؟ در غمی بزرگ ریشه پراکندهایم و از اندوه آب میخوریم. بسیار دوستش داشتم. عمیق و زیبا بود.
"کاش پسری از چوب بودم تا سوختنم آخری داشت" واقعا خیلی کتاب زیبایی بود...
خوشم اومد از شعرات معین دهاز، تمومشعرا حالمو توصیف میکرد. 105_
۴۹_«آقا ساعت چند است؟» «سه.» «شب یا روز؟» «... آفتاب حالتان را بد کرده.» «روز بودن ربطی به آفتاب ندارد.» «شاعرید؟» «پیاده میشوم.» «اینجای صحرا؟» «جای غلط، با آدمِ غلط سوار شدم هر کجا پیاده شوم درست است.» معین دهاز تو چنین خوب چرایی؟🌠💙
(چهار) انقدر دوسش داشتم که کاش میتونستم همهشو هایلایت کنم. بهشدت جذاب و شیرین و دوستداشتنی.
گفتم آزادی اما آن ها گرسنه بودند...