کتاب یه پارچه خانوم
معرفی کتاب یه پارچه خانوم
یه پارچه خانوم مجموعه داستان طنزی نوشته سید سعید هاشمی است. موضوعات این داستانها گوناگونند و از مسایل اجتماعی تا ازدواج جوانان و اشتغال و... را شامل میشوند.
درباره کتاب یه پارچه خانوم.
در این کتاب ده داستان کوتاه میخوانید که برای گروه سنی جوانان نوشته شدهاند. زبان این داستانها فوق العاده ساده و روان و دلنشیناند. در میان داستانهای این مجموعه، داستان بلندی به اسم یه پارچه خانوم هست که حدود ۵۰ صفحه از کتاب را به خود اختصاص می دهد، این داستان درباره پسری است که پدر و مادرش اصرار زیادی دارند او با دختری که آنها در نظر دارند ازدواج کند و حتی زورکی میخواهند پسر را به این ازدواج راضی کنند؛ اما پسر، در دانشگاه دختری را انتخاب کرده و دوست دارد با او ازدواج کند و این وضعیت اصرار خانواده و علاقه شخصی پسر داستان، موقعیت طنزی را ایجاد کرده که نویسنده در آن به خوبی از موضوع اصرار خانوادهها برای ازدواج جوانان طبق نظر آنها انتقاد کرده است.
باقی داستانهای کتاب از این قرارند: آقای خوش قلم در زیرزمین نیمهتاریک، طنزنویس پول پرست، شهرسازها، خوابگاه، صدای داییجون، شربت جادویی و صاحبخانهای که صاحبخانه شد.
خواندن کتاب یه پارچه خانوم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به داستانهای طنز و انتقادی را به خواندن این کتاب دعوت میکنیم.بخشی از کتاب یه پارچه خانوم
بابا تورو خدا یهجوری مامانو کنترل کن! من انتخاب خودمو کردم.
مامان وقتی این خبر را از بابا شنید، یک دفعه فشار خونش رفت بالا.
چی انتخاب خودشو کرده؟ غلط کرده؟ اصلاً مگه اون حق انتخاب هم داره؟ پس ما این وسط کشکایم؟
آمد طرف من:
ببین مادرجون، تو نه دانشگاهت تموم شده، نه سربازی رفتی، نه یک کار درستوحسابی داری؛ با این حساب، زن گرفتنت چیه؟
من که حسابی تعجب کرده بودم گفتم:
اما خودت میگفتی که من دوست دارم نوههامو ببینم.
آره! اتفاقاً دوست دارم نوههامو ببینم تا با اردنگی از خونه بندازمشون بیرون.
مگه خودت نمیگفتی دوست دارم عروس بیارم. هفت شبانهروز عروسی بگیرم به همه بگم عروسم از آسمون نازل شده!
آره دیگه! بلا از آسمون نازل میشه.
بابا گفت:
زن، اینقدر حرص نخور. یهکم آروم باش.
مامان گفت:
از قدیموندیم تو خونوادهٔ ما رسم بوده عروس رو مادرِ دوماد انتخاب کنه! تو هم باید این قرتیبازیا رو بذاری کنار. زنتو خودم انتخاب میکنم. یک کلام والسلام.
من که دیدم کار دارد بیخ پیدا میکند. لبخندی زورکی زدم و گفتم:
اصلاً من شوخی کردم. من زن نمیخوام. خودم هنوز بچهام.
با این حرف، پروندهٔ ازدواجم را تا مدتی بستم و خیال همه را راحت کردم.
مامان میخواست خودش را بیاعتنا نشان دهد و ثابت کند که تا رسم خانوادگی را نپذیرم از زن خبری نیست.
حجم
۶۸٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۲۶ صفحه
حجم
۶۸٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۲۶ صفحه
نظرات کاربران
اصلا به نظرات بقیه توجهی نکنید، بله درسته کتابی نبود که داستان پی در پی داشته باشه ولی خیلی توی کتاب آدمو میخندونه😁💓
وقت و پولتان را هدر نکنید.
داستان اصلا قشنگ نبود داستان ها ته نداشتند افتضاح بود افتضاح