کتاب حرفهای آبدار
معرفی کتاب حرفهای آبدار
حرفهای آبدار نوشته سید سعید هاشمی، مجموعهی قصههای طنز برگرفته از کتاب لطائفالطوائف برای نوجوانان است که در انتشارات عهد مانا به چاپ رسیده است.
درباره کتاب حرفهای آبدار
لطائفالطوائف، کتابی ادبی است، سرشار از لطیفهها، طنزها و پندها که فخرالدین علی صفی آن را نوشته است. فخرالدین علی صفی، نویسندهٔ قرن دهم هجری است که در زمان صفویه زندگی میکرد. پدر او هم نویسنده بود و اصلاً خاندان آنها اهل علم و ادب و هنر بودند. او سعی کرده کتابی بنویسد که علاوهبر سادگی و روانی، هم طنز باشد تا خوانندگان با خواندن آن خاطرشان شاد شود، و هم پندآموز باشد و خوانندگان پس از خواندن کتاب، احساس کنند چیزی آموختهاند.
لطائفالطوائف، در سالهای گذشته به قلم نویسندگان معروف بازآفرینی یا سادهنویسی شده و در میان فارسیزبانان جای خود را باز کرده است. فیلمنامهها و نمایشنامههای بسیاری هم از روی حکایتهای آن نوشته شده است.
سید سعید هاشمی در کتاب حرفهای آبدار سعی کرده با زبانی روان و ساده، این حکایتها را بیان کند. اگر از حکایتهای این کتاب خوشتان آمد و خواستید بیشتر بخوانید، میتوانید اصل این کتاب را تهیه کنید و از آن استفاده کنید.
خواندن کتاب حرف های آبدار را به چه کسانی یپشنهاد میکنیم
این کتاب برای جوانان و نوجوانان دوستدار حکایات طنزآمیز ادبی نوشته شده است.
بخشی از کتاب حرفهای آبدار
«آبنوش» خسته بود. آفتاب داغ بیابان بر سرش میخورد و نسیم داغ، گرمای آفتاب را دوبرابر میکرد. با خودش گفت: ای کاش اسب یا شتری داشتم. آنوقت از این همه پیادهروی راحت بودم.
اما اینها همهاش خیال بود. اسب کجا و آبنوش کجا؟ شتر کجا و آبنوش کجا؟ کمی بعد با خودش گفت: اسب و شتر همهاش خیال است. من حالاحالاها نمیتوانم این چیزها را بخرم. پس بهتر است خیال بیهوده نکنم. از اول عمرم تا حالا هروقت خواستهام مسافرت بروم پیاده رفتهام، این هم رویش! بالاخره این راه تمام میشود و من میتوانم استراحت کنم.
بعد آرزو کرد کاش عمویش هم در شهر آنها زندگی میکرد.
- اگر عمو در شهر خودمان بود حالا مجبور نبودم که این همه راه را پیاده برای عیادتش بروم.
همینطور که میرفت، دید کنار جاده، زیر یک درخت خشک شده مردی نشسته است. سلام کرد. مرد جوابش را داد و گفت: کجا میروی جوان؟ مثل اینکه خستهای. خیلی افتان و خیزان میروی؟
جوان گفت: به شهر میروم برای عیادت عمویم که مریض شده. بله، درست فهمیدید. خیلی خستهام. بعد از اذان صبح که راه افتادهام، همینطور یکریز راه رفتهام.
- خب حالا چه عجلهای داری؟ بیا بنشین کمی زیر سایهٔ این درخت استراحت کن. درست است که خشکیده، اما به اندازهای سایه دارد که بتوانی یکیدو ساعت زیرش خستگی در کنی.
- اوووووَه... یکیدو ساعت؟ چه خبر است؟ من باید زود به شهر برسم و فردا صبح زود هم به روستای خودم برگردم تا به کار و کاسبیام برسم. وگرنه از نان خوردن میافتم.
مرد بلند شد. خاک لباسهایش را تکاند. بقچهای را که همراهش بود، برداشت و گفت: پس من هم با تو میآیم. میخواستم اینجا کمی استراحت کنم. اما حالا که یک همراه پیدا کردهام، خوب است آن را از دست ندهم.
دوتایی راه افتادند. آبنوش گفت: کاش اسب یا شتری داشتیم.
مرد گفت: همراه و همسفر از اسب و شتر بهتر است.
- نه بابا اگر اسب یا شتر داشتیم خسته نمیشدیم.
- اشتباه میکنی. چیزی که باعث میشود تو خسته نشوی، یک همسفر خوب است. وقتی با همسفر صحبت میکنی، خستگی راه و طولانی بودن مسیر را حس نمیکنی.
- نه تو اشتباه میکنی. همسفر، بود و نبودش فرقی نمیکند. چون به هرحال باید پیاده بروند.
مرد پرسید: راستی نگفتی نامت چیست؟
حجم
۱۶٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
حجم
۱۶٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
نظرات کاربران
این کتاب درحالی که طنز لطیفی داره پندآموز هم هست حالا نه اینکه بیاد رسما خواننده رو نصیحت بکنه توی داستان ها فردی که داره میخونه خود به خود متوجه یک سری پند ها میشه من به شخصه لذت بردم 🌸خیلی ممنون
کتاب خیلی خنده دار و بامزه ای هست 😄 پیشنهاد میکنم بخوانید
علاوه بر محتوای طنز گونه کتاب ، میشه به پیامی که هر داستان داره توجه کرد و از خواندن کتاب لذت برد.
عالی بسیار خنده دار😂😂🤣🤣🤣
قشنگه
کتابی خوب و مفید و عالی با داستانهای پندآموز وپرازحکمت وراز
جالب و دوست داشتنی بود😄
بسم الله الرحمن الرحیم سلام بابا چرا نمیه خریدش من میخام بخرمش اگه کسی میدونه بگه از کجا تهیه کنم
داستانهایی از ادبیات غنی مون...👌👌
عالی بود ❤❤❤