دانلود و خرید کتاب کتاب‌خوان برنهارد شلینک ترجمه مهدی سجودی مقدم
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب کتاب‌خوان

کتاب کتاب‌خوان

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۱۰ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب کتاب‌خوان

کتاب کتاب‌خوان نوشته نویسنده آلمانی برنهارد شلینک، در سال ۱۹۹۵ میلادی منشر شد و  به سرعتی باورنکردنی، جزو رمان‌های پرفروش جهان گردید که تاکنون به ۴۵ زبان زنده دنیا ترجمه شده است. در سال ۲۰۰۸ از روی «کتاب خوان» فیلمی به همین نام ساخته شد که فیلم آن نیز در ۵ رشته نامزد دریافت جایزه اسکار گردید و جوایز بفتا و گلدن گلوب را نیز به خود اختصاص داد. این کتاب را مهدی سجودی مقدم ترجمه کرده است.

درباره کتاب کتاب‌خوان

موضوع اصلی رمان رویارویی با گذشته ناسیونال سوسیالیستی در جمهوری فدرال آلمان و حزب فاشیست نازی است که در قالب داستانی عاشقانه بیان شده است. این کتاب داستان پسر نوجوانی است که در خیابان با یک زن آشنا می‌شود و آن زن به او کمک می‌کند، پسر بعد از مدتی برای تشکر سراغ زن می‌رود و این موضوع باعث آشنایی آن‌ها می‌شود، زن با او ارتباط نزدیکی برقرار می‌کند و تا مدت‌ها این ارتباط ادامه می‌کند تا جنگ باعث فاصله میان آن‌ها می‌شود، سال‌ها مرد در یک دادگاه دوباره با زن روبه‌رو می‌شود اما زن در جایگاه متهم است. 

خواندن کتاب کتاب‌خوان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی جهان پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب کتاب‌خوان

آپارتمان به‌جز آشپزخانه' اتاق نشیمنِ کوچک و تنگی هم داشت با یک کمد لباس، یک میز و چهار صندلی، مبل تک‌نفره و یک بخاری زغالی. در زمستان به‌ندرت این اتاق را گرم می‌کردند و تابستان‌ها تقریباً بدون استفاده می‌ماند. پنجرهٔ اتاق رو به خیابان بانهوف باز می‌شد، با منظره‌ای که یک‌وقتی ایستگاه قطار بود، اما حالا مشغول گودبرداری‌اش بودند و حتی در بعضی جاها پی‌ریزیِ ساختمان‌های جدید اداری و کاخ دادگستری را هم شروع کرده بودند. سرآخر اینکه آپارتمان یک توالت بدون پنجره هم داشت که هر وقت بویش درمی‌آمد، به هال هم می‌رسید.

یادم نمی‌آید در آشپزخانه راجع به چه چیزهایی صحبت کردیم. خانم اشمیتس یک پتوی پشمی و یک پارچهٔ کتان روی میز انداخته بود و لباس‌هایش را اتو می‌کشید؛ آن‌ها را یکی‌یکی از توی سبد بیرون می‌آورد، اتو می‌زد، تا می‌کرد و بعد روی یکی از دو صندلی می‌گذاشت. من روی آن‌یکی نشسته بودم. لباس‌های زیرش را هم اتو می‌کرد. نمی‌خواستم نگاه کنم، ولی نشد. پیراهن بدون آستین راحتی پوشیده بود، آبی روشن که گل‌های سرخ کم‌رنگی داشت. موهای بلوند دودی رنگش را که تا روی شانه‌هایش می‌رسیدند، با گیره‌ای پشت گردنش جمع کرده بود. بازوهای عریانش مهتابی‌رنگ بودند. حرکات دست و بدنش، چه آن‌وقت که خم وراست می‌شد و چه آن‌وقت که اتو را بلند می‌کرد، روی لباس‌ها می‌کشید، پایین می‌گذاشت و بعد لباس‌ها را تا می‌کرد و منظم و مرتب' گوشه‌ای روی‌هم می‌چید، با نوعی تمرکز آرام همراه بود. تصویری که آن روز از صورتش در ذهنم نقش بست، تحت تأثیر تصاویر بعدی که از او دیدم، قرار گرفت. زیر تصاویر بعدی صورتش پوشانده شد. بعدها هر وقت می‌خواستم صورت آن روزش را مجسم کنم، اصلاً صورتی نداشت و باید هر بار آن را از نو بازسازی می‌کردم؛ پیشانیِ بلند، گونه‌های برجسته، چشم‌های آبیِ کم‌رنگ، لب‌های برجسته با قوسی عالی و بدون تورفتگی و چانه‌ای خوش‌تراش و گوشه‌دار. صورتی درشت، محکم و درعین‌حال زنانه. تردید ندارم که صورت بسیار زیبایی بود، هرچند نمی‌توانم آن زیبایی را به خاطر بیاورم. 

Sara.A
۱۳۹۹/۰۵/۱۴

چقدرخوب میشه اگه این کتاب رودربخش طاقچه ی بی نهایت هم بزارین

mina
۱۳۹۹/۱۲/۲۵

فیلمش که بی نظیر بود حتما کتابش بی نظیرتره

دیاکو
۱۴۰۳/۰۲/۲۰

این ترجمه به متن آلمانی بیشتر وفادار هست من توصیه می کنم اینو

الیزابت دارسی
۱۴۰۲/۰۹/۱۵

نمی‌دونم چرا به این کتاب اون قدری که لازمه توجه نشده متن ساده و قشنگی داره و داستان کتاب خیلی نازه به نظرم هر از گاهی بین کتاب های هیجان انگیزی که می‌خونیم باید کتاب های اینجوری و آرامبخش هم بخون کتاب

- بیشتر
Sharareh Haghgooei
۱۴۰۰/۰۲/۲۰

داستان در سه بخش روایت شده از رابطه نویسنده نوجوان با زنی میانسال به نام هانا.هانا در دادگاه جنایت های جنگ جهانی دوم.و چهره دوست داشتنی و دوم هانا.من بی نهایت کتاب را دوست داشتم.داستانی که شرح برخوردهای مختلف افراد

- بیشتر
بهنوش
۱۴۰۱/۰۶/۲۳

داستانی عاشقانه با ریتمی یکنواخت و ارام اما کسل کننده اصلا نبود‌پیام نویسنده رو دوست داشتم اینکه چطور روی زندگی یه نفر میتونی تاثیر منفی یا مثبت بذاری

بالاخره زمانی رسید که به هرکجا که می‌رفتم، دیگر خاطرهٔ او همراهی‌ام نمی‌کرد. ماند در پشت سرم، همان‌طور که وقتی قطاری از ایستگاه بیرون می‌رود، شهر را پشت سر می‌گذارد. همان‌جاست، پشت سرتان. می‌توانید هم برگردید و مطمئن شوید که واقعاً همان‌جاست. اما چرا باید این کار را بکنید؟
کاربر ۷۲۴۹۰۲
اولش به این خاطر می‌خواستم داستانمان را بنویسم که از دستش خلاص شوم. اما حافظه‌ام برای این کار همراهی نمی‌کرد. بعد متوجه شدم که داستان ما از ذهنم می‌گریزد، و من می‌خواهم با نوشتن' نگهش دارم، اما آن‌هم نتوانست آن خاطرات را بند کند. چند سالی داستانمان را به حال خودش رها کردم. بعد دوباره با آن رفیق شدم. و داستانمان برگشت؛ جزءبه‌جزء و به شکلی کامل و پیوسته و مرتبط که دیگر غمگینم نمی‌کرد. مدت‌ها فکر می‌کردم که چه داستان غم‌انگیزی است. نه اینکه حالا فکر کنم داستان شادی است. اما فکر می‌کنم که واقعی است، و به همین خاطر دیگر این سؤال که آیا غم‌انگیز است یا شاد، هیچ اهمیتی ندارد.
کاربر ۷۲۴۹۰۲
حقیقتِ آن چیزی که می‌گویید، در همان چیزی است که انجام می‌دهید.
باران
درواقع چاره‌ای نبود جز اینکه انگشتم را طرف هانا بگیرم. اما انگشتی را که طرف هانا می‌گرفتم، درواقع برمی‌گشت به خودم. من عاشقش بودم. و نه‌تنها عاشقش بودم، بلکه انتخابش کرده بودم. سعی کردم به خودم بگویم وقتی هانا را انتخاب کردم، اطلاعی ازآنچه انجام داده بود،‌ نداشتم. سعی کردم خودم را بگذارم در همان حالت عشق معصومانه‌ای که بچه‌ها نسبت به پدر و مادرشان دارند. چراکه عشق به پدرومادر تنها عشقی است که مسئولیتی برای آدم به وجود نمی‌آورد.
کاربر ۷۲۴۹۰۲

حجم

۱۷۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۱۲ صفحه

حجم

۱۷۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۱۲ صفحه

قیمت:
۱۴۸,۰۰۰
تومان