کتاب پاریس سحرآمیز
معرفی کتاب پاریس سحرآمیز
رمان پاریس سحرآمیز نوشته لیلی گراهام، نویسنده معاصر اهل آفریقای جنوبی است. او در این کتاب یک داستان صادقانه و انسانی درباره یک کتابفروش تعریف میکند. این اثر از پرفروشهای آمازون و پرمخاطبترین آثار داستانی منتشر شده بوده است.
خلاصه کتاب پاریس سحرآمیز
مردی رنج کشیده به اسم وینسنت دوپون که صاحب یک کتابفروشی معروف به اسم گریبویه در پاریس است پس از تحمل سالهای سخت جنگ جهانی دوم تا سالهای پایان عمرش در ابتدای قرن بیستم یک اتفاق سحرآمیز را تجربه میکند. او نوهای را بازمییابد که مدتها پیش در سه سالگی و در زمان جنگ جهانی دوم، وقتی تنها سه سال داشت پاریس در اشغال نازیها را ترک کرده بود و حالا این دختر بازگشته تا با پدربزرگی که هیچ شناختی از او ندارد، زخمهایشان را از جنگی خانمانسوز درمان کنند.
والری شروع به شناختن دوباره پدربزرگش میکند و در این میان واقعیاتی سوزناک از گذشته میشنود. او میخواهد بداند چه بر سر والدینش آمده است اما وینسنت رازی بزرگ را از او پنهان کرده است.
با خواندن این رمان فراموش نشدنی و جذاب اضطراب جنگ و عشق و امید را همزمان تجربه میکنید.
خواندن پاریس سحرآمیز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
علاقهمندان به رمانهایی با موضوعات عاشقانه و انسانی را به خواندن پاریس سحرآمیز دعوت میکنیم.
درباره لیلیگراهام
لیلیگراهام در آفریقای جنوبی بزرگ شده و قبلا روزنامهنگار بوده است. او تا به حال شش رمان نوشته و اخرین اثرش فرزند آشویتس در نوامبر ۲۰۱۹ روانه بازار شده است.
جملاتی از کتاب پاریس سحرآمیز
پیرمرد برای لحظهای به موهای طلایی بلند و چشمان سبز والریا نگاه کرد، به نظر میرسید اخمش بیشتر شده است. سر خود را به میزان بسیار اندکی تکان داد، اما حرکتی برای گرفتن نامه نکرد. مرد بینی خود را بالا کشید و گفت:
- تو همون دخترهای، همون محققه؟
چشمهای آبی مرد به نظر والریا گرمتر از قبل آمدند. البته این میتوانست به دلیل نور باشد، مرد با دستهای آلوده به سیگار خود بشکن زد، گویی میخواست به حافظهاش تلنگری بزند و اندکی خاکستر روی زمین پیش پای او ریخت و جایی شبیه فلفل روی سطح صیقلی به جا گذاشت.
- همون دختره که... یه مقاله داشت.
والریا نام مقاله را با صدای بلند گفت:
- چالشهای کتابفروشی در زمان جنگ؛ بررسی دو شهر در دوران حمله و اشغال
و ادامه داد.
- بله. من وال...
سپس متوقف شد و سریعاً حرف خود را اصلاًح کرد و با صدای بلندتری گفت:
- من ایزابل هنری هستم.
اون نام تقلبی خود را در حالی گفت که امیدوار بود مرد متوجه خطای او نشده باشد، آنها به زبان فرانسوی صحبت میکردند، والریا میدانست آن مرد هرگز به زبان دیگری صحبت نمیکند، املی این را به او هشدار داده بود. مرد گفت:
- وینست دوپون
او به دست والریا که به سمت او دراز شده بود، در حالی که ابروی خاکستری خود را بالا داده بود نگاه کرد و با لبهای خود صدایی شبیه پف درآمورد. والریا سریعاً دست خود را جمع کرد و لبخند ناجوری زد.
حجم
۱۸۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۱۸۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
نظرات کاربران
امتیازی که دادم برای ترجمه است. صادقانه بگم که دوست دارم نسخه ی چاپیش رو بخونم. فقط ترجمه ها رو بررسی کردم. اصلا خوب نیست. فقط ترجمه شده و به زیبایی، فهم، خوانایی و نگارش جملات توجهی نشده. به نظرم
ترجمهش پر از ایراده. توصیه میکنم به جای این نسخه، ترجمهی نشر کولهپشتی با عنوان راز پاریس رو تهیه کنید.
به نظرم ارزش یکبار خوندن رو داشت
کتاب جالبیه اما مترجم محترم میتونستن روانی و شیوایی جملات رو در بافت متن بهتر کار کنن. ترجمه چنین اثری دو وجه دارد. جاهای یکه از راز سخن. میگه نثر طوری باید باشه که مخاطب بی هیچ مزاحمت هی بره جلو
کتاب خوبی هستش.خیلی پیچیده نیست.حس خوبی منتقل میکنه.
قشنگ بود👌🤗