کتاب غرور، جلد اول؛ فرشاد
معرفی کتاب غرور، جلد اول؛ فرشاد
رمان غرور یک اثر دوجلدی نوشتنه امالبنبن منیری خلیل آباد است.
درباره کتاب غرور
جلد اول این رمان فرشاد و جلد دوم آن پروانه نام دارد. این کتاب درواقع ادامه کتاب پسرخالههای منیری محسوب میشود.
منیری در این اثر در قالب داستانی پندآموز به موضوع غرور بیجا و تاثیراتش در زندگی انسان پرداخته است.
از دیگر رمانهای امالبنین منیری خلیل آباد میتوان مادر، در حوالی عذاب، رهایی و از مهتاب را نام برد.
خواندن کتاب غروز (جلد اول) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به رمانهای پندآموز فارسی را به خواندن این کتاب دعوت میکنیم.
بخشی از کتاب غرور (جلد اول)
فرشاد صبح زود از خواب بیدار شدواومد پایین دید پریناز صبحونه رو روی میز چیده و روی کاناپه خوابش برده.
اومد بالاسرش و با صدای بلند گفت: خوب خوابت میومد چرا بیدار شدی؟
پریناز درجا از خواب پریدو گفت: ببخشید نمی دونم چطور خوابم برد. تازگیها خوابم زیادو سنگین شده. نمی دونم چرا؟
فرشاد: مادر و بیدار نکردی؟
پریناز ساعت رو نگاه کرد و گفت: هنوز بیست دقیقه وقت داره بزارید بخوابه.
فرشاد: باشه پس من صبحونه می خورم و میرم.
پریناز بلند شد و یه لیوان آب پرتقال و یه استکان چایی رو ریخت و آورد سرمیز.
فرشاد نگاهی بهش کرد و گفت: باز نپرسیده کار کردی؟
پریناز: میشه بگید صبحونه چی بیارم؟
فرشادکه فقط دنبال بهونه بودگفت: کمی از برنج و سبزی قورمه دیشب. فقط نه گرم باشه نه سرد.
پریناز باتعجّب نگاهی بهش کرد و گفت: واقعاً می گید؟
فرشاد: مگه با تو شوخی دارم.
پریناز رفت و همونطور که گفته بود برنج و سبزی قورمه رو کمی گرم کرد طوری که زیاد داغ نباشه وزیاد سرد نباشه بعد آورد گذاشت جلوش گفت: بفرمایید.
فرشاد همچین با ناز و ادا اون رو میخورد که پریناز خودش هم هوس کرد. نشست روی صندلی و به خوردن فرشاد چشم دوخت. هر قاشق که برمی داشت و میزاشت رو با دقّت نگاه میکرد. آب دهانش رو قورت می داد.
فرشاد که متوجّه نگاه های اون شده بود یه دفعه گفت: می خوای امتحان کنی؟
پریناز با لبخندی گفت: اره.
فرشادازرفتارش تعجّب کرده بود. بشقاب رو برداشت و گذاشت جلوی پریناز.
پریناز: بخورم.
فرشاد: نه دستوربده خودش بیاد سمت دهانت.
پریناز نگاهی بهش کرد و یه قاشق ازش خوردو بعد انگاری خوشش اومده باشه گفت: نه خوبه.
فرشاد سرش رو تکون دادو استکان چایی رو سر کشید و از سالن بیرون رفت.
پریناز بقیه برنج و سبزی قورمه رو خورد. حتی یه دونه برنج هم نگذاشت بمونه. داشت با انگشتش ته بشقاب رو برمی داشت که شمسی خانوم گفت: چی کار میکنی؟
پریناز با صدای شمسی ترسیدو بشقاب از دستش افتاد و شکست.
اومد جمع کنه که دستش رو برید.
شمسی خانوم: ای وای من چیشد؟ حواست کجاست دخترمن.
پریناز زودانگشت بریده شده شو فشار داد و با دست دیگه تیکه های بشقاب شکسته هارو جمع کرد و برد آشپزخونه.
شمسی خانوم دنبالش رفت و گفت: چیشد؟ ببینم.
پریناز: چیز مهمی نیست.
شمسی خانوم: می خوای بگم فرشاد بیاد ببره دکتر؟
پریناز: برای چی؟ من چیزیم نیست.
حجم
۲۹۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۶۱ صفحه
حجم
۲۹۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۶۱ صفحه
نظرات کاربران
واقعا عالی بود.
قبلا خونده بودم اینجا دیدم دوباره یادش افتادم .واقعا عاشق شخصیت فرشاد شدم.