کتاب غمپرست
معرفی کتاب غمپرست
کتاب غمپرست نوشته نیلوفر لاری است. این کتاب روایت زندگها است. زندگی آدمهایی که ما از بیرون شاهد غمها و غصههایشان هستیم. این کتاب فرصت یک تجربه تازه است اسس آدمهای متفاوت. خواندن این کتاب شما را به دنیای داستانها میبرد.
خواندن کتاب غمپرست را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب غمپرست
راستی که چه روزهایی بود! روزهای بیدغدغه! روزهای خنده! روزهای خوش و سرمستی! روزهایی که طعم شیرین شور و خوشبختی و آسودگی میداد! روزهایی که به نظر میرسید همیشگیاند، اما نبودند... خیلی زود به پایان رسید. نمیدانم کی! شاید درست بعد از پشت سر گذاشتن دوره بیقید و بند کودکی!
آدم از شبنشینیهای همیشگی، از گفتوگوهای تکراری، از غم و شادیهای مشترک و یک اندازه خسته نمیشد. چه جمع شاد و خوشبختی بودیم! غم یکی به یک اندازه دلها را میرنجاند، و شادی یکی هم به تساوی بین همه تقسیم میشد.خانهای که ما در آن زندگی میکردیم، یک خانه بزرگ و قدیمی بود. سه برادر با خانواده خود در ساختمانهای مجزا از هم که دور تا دور حیاط وجود داشت، با هم زندگی میکردند. خانمآغا که توی آن خانه چهل بهار را به خودش دیده بود، با ما زندگی میکرد و به قولی نور چشم خانه به آن بزرگی و شلوغی بود. از صبح زود که خورشید میزد بیرون، صدای جیغ و داد ما بچهها به هوا بلند میشد.
«باز چته، فروغ؟ تو که باز اشکهات ولن!»
«کیان دفتر نقاشیمو پاره کرد...»
«امان از دست این کیان!»
«یه چیزی بهش بگو، عمو مجتبی!»
«چی بهش بگم! مگه این پسره کله خراب چیزی هم حالیشه! حالا تو گریه نکن، عمو جون! خودم سر سفره ناهار به باباش میگم و جلوی همه خیطش میکنم!»
کیان وقتی به خاطر آزار و اذیتهای مداوم و همیشگیاش جلوی همه به شدت از سوی پدر و مادرش بازخواست میشد، من دلم خنک نمیشد! نمیدانم چرا با وجود رفتار بد و خصمانهای که با من داشت، هیچ دلم نمیخواست جلوی همه خیط شود یا پدرش گوشش را بگیرد و به او تذکر سفت و سختی بدهد... دلم به حالش میسوخت. همیشه حتی اگر بزرگترین بلاها را هم بر سر من نازل میکرد، از ته قلبم راضی نبودم که او تنبیه شود! اگر به شدت از دستش عصبانی بودم و از دست او پیش پدرش عارض میشدم و عمو مصطفی همان جا جلوی چشمان من گوشش را میگرفت و میپیچاند، من هم اشکم سرازیر میشد.
حجم
۳۵۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۴۷۲ صفحه
حجم
۳۵۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۴۷۲ صفحه
نظرات کاربران
به شدت غمناک و حوصله سر بر با شخصیت دختر داستان به شدت احمق و حرص درآر من که به شدت پشیمونم که براش هزینه کردم
دریک جمله، کتابی سراسر غم و اندوه و بسیار غیر واقعی و دور از ذهن ، داستان دختری عاشق، بشدت غیرمنطقی که با بی محلی های عشقش شکنجه میشود.
ضمن عرض ادب و احترام به نویسنده در یک جمله میتونم بگم متاسف شدم برای زن بودن قهمرمان قصه و حالم از هر چی عشق و عاشقی بود بهم خورد در تمام زمانی که داستان را می خوندم از اینکه هم جنس
من هرکتابی از خانم لاری خوندم ، تماما فضای غم آلود و پر غصه ای دارند که نهایتا اون اتفاقی که دوست داری بیفته نمی افته و تهش، حال بدت، بدتر میشه.
چرا این نویسنده انقدر داستان رو با غم شروع کرد با غم مثلا تموم کرد و اینکه یک دختر از بچگی چرا انقدر ساده و خنگ باید نشون داده بشه اصلا عشق و عاشقی داستان هم یک چیز غیرمنطقی و
با احترام به نویسنده ولی شخصیت داستان فوق العاده حقیر و احمق بود فاقد ذره ای غرور و شخصیت کتاب حوصله سر بر
داستان واقعیتی بود که اتفاق میافته ولی به نظرم عشق اگه کمال گرا باشه هیچ وقت تحقیر وظلم رو از معشوق نمی پذیره پس این همه تحمل به جز از یه احمق متصور نیست
اخرش چی شد!؟ 😐😐
وقتی کسی می پذیرد غم پرست باشد می پذیرد ارام ارام بسوزد. امیدوارم هیچ زن و دختری ذلیل عشق سیاه نباشند. روایتی صریح از یک بحران بحران عشق یک طرفه.
گر خدا ببندد دری ز حکمت گشاید در دیگری