کتاب اعتراف
معرفی کتاب اعتراف
کتاب اعتراف نوشتهٔ لئو تولستوی (لِف تالستوی) و ترجمهٔ آبتین گلکار است. نشر گمان این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر مقدمهای بر اثری منتشرنشده است که در دورهای نوشته شده که تولستوی دچار افسردگی و بحران فلسفی بوده است.
درباره کتاب اعتراف
کتاب اعتراف با پیشدرآمدی به قلم خشایار دیهیمی و در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۲۴ آغاز میشود. این کتاب که در ۱۶ بخش نوشته شده، شرح تجربهٔ شخصی لئو تولستوی در مواجهه با پرسشهایی درمورد «معنای زندگی» است و مسیری که برای پاسخدادن به آن طی میکند.
کتاب اعتراف یکی از ماندگارترین آثاری است که به قلم لئو تولستوی نوشته شده است. این کتاب در سختترین شرایط زندگی این نویسنده برای نوشتن انتخاب شد. تولستوی توانست با نوشتن این کتاب به شهرت و محبوبیت زیادی در بین طرفدارانش دست پیدا کند. او زمانی تصمیم به نوشتن این کتاب گرفت که شدیدا دچار یأس و ناامیدی شده بود. این کتاب را جزء بهترین کتابهای فلسفی میدانند که میتواند به بسیاری از پرسشهای آدمی جواب دهد.
تولستوی در کتاب اعتراف، بهخوبی و بدون هیچ ترسی توانسته اعترافهای خود را از تمام سختیها و رنجهایی که در زندگی کشیده است، بهزبان آورد و برای همهٔ مشکلاتی که داشته، راهحل پیدا کند. این کتاب بهگونهای نوشته شده است، که ما بهخوبی میتوانیم با مشکلاتی که در سر راه تولستوی بوده خودمان را در کنار او تصور کنیم و حتی خودمان را جایگزین او کنیم.
خواندن کتاب اعتراف را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی روسیه و آثار لئو تولستوی پیشنهاد میکنیم.
درباره لئو تولستوی
لیِو نیکُلائِویچ تولستوی در ۹ سپتامبر ۱۸۲۸ در یاسنایا پولیانا در دویست کیلومتری جنوب مسکو به دنیا آمد. وی نویسنده شهیر روسی است که او را یکی از بزرگترین رماننویسهای تمام ادوار تاریخ میدانند. تولستوی، از سال ۱۹۰۲ تا ۱۹۰۶، هر سال نامزد دریافت جایزه نوبل ادبیات و در سالهای ۱۹۰۱، ۱۹۰۲ و ۱۹۰۹ نامزد جایزه صلح نوبل شد اما هرگز برنده نشد. از آثار ارزشمند او میتوان به «جنگ و صلح»، «آناکارنینا»، «مرگ ایوان ایلیچ» و «رستاخیز» اشاره کرد.
تولستوی چهارمین فرزند از پنج فرزند کنت نیکُلای ایلیچ تولستوی، کهنهسرباز و نجیبزادۀ روس و شاهزادهخانم ماری نیکُلائِونی وُلکُنسکیخ بود. او مادرش را در دو سالگی و پدرش را در نه سالگی از دست داد. سرپرستی این هنرمند، در ابتدا به عهدۀ یکی از بستگان دور و پس از مرگ پدر، به عمهاش «کنتس الکساندرا ایلینیچنا» سپرده شد. تولستوی تا سال ۱۸۴۱ یعنی تا زمان مرگ عمهاش پیش او ماند و بعد از آن به کازان نزد سرپرست جدیدش، یعنی عمه دیگرش، نقل مکان کرد. تحصیلات لئو تولستوی در ابتدا بهوسیلۀ معلم فرانسوی انجام شد که جایگزین رزلمن آلمانی خوشاخلاق شده بود.
تولستوی در سوم اکتبر سال ۱۸۴۴ هنگامیکه ۱۶ سال داشت، تحصیل در رشتۀ ادبیات شرقی (عربی - ترکی) را در دانشگاه سلطنتی کازان آغاز کرد اما در آزمون انتقالی پایان سال مردود و مجبور شد دوباره در برنامۀ سال اول شرکت کند. پس از این، او به دانشکدۀ حقوق رفت و آنجا نیز با نمرات برخی از دروس، مشکلات، همچنان ادامه داشت اما بالاخره توانست آزمون انتقالی پایان سال را قبول شود و سال دوم از درس خود را آغاز کند.
تولستوی پس از چند رفتوآمد، به مسکو بازگشت و در آنجا اغلباوقاتش را به قمار گذراند. این روند، بر وضعیت مالی او تأثیر منفی گذاشت. وی در این دوره از زندگی، علاقۀ خاصی به موسیقی پیدا کرد؛ پیانو را بهخوبی مینواخت. اشتیاق به موسیقی، بعدها او را بر آن داشت تا «سونات کریتسرووی» را بنویسد. آهنگسازان مورد علاقۀ تولستوی، باخ، هندل و شوپن بودند. او در زمستان ۱۸۵۰ - ۱۸۵۱ شروع به نوشتن کتاب "دوران کودکی" کرد؛ سپس به دعوت برادرش به ارتش ملحق شد و نوشتن داستان "قزاقها" را در آن دوران آغاز کرد.
بعد از چاپ چند اثر، لئو تولستوی، در زمرۀ نویسندگان بزرگ جوان آن دوران یعنی ایوان تورگِنیِو، ایوان گنچاروف، دمیتری گریگورُویچ و آلکساندر استرووسکی جای گرفت و شهرت ادبی یافت.
نگارش کتابها و داستانهای مانند «بریدن جنگل»، «مجموعه داستان های سواستوپل»، «لوسرن» و یا داستان «آلبرت»، همه، حال سفرهای تولستوی، حضور در ارتش و دیدار با آدمها و زندگیها گوناگون بود.
تولستوی در سال ۱۸۶۲ با زنی به نام سوفیا ازدواج کرد. حاصل این ازدواج سیزده فرزند بود. او در سال ۱۸۶۹ «جنگ و صلح» را به چاپ رساند. در طول ۱۲ سال «جنگ و صلح» و «آنا کارنینا» را نوشت. او در سال ۱۹۰۱ با انتشار کتاب «رستاخیز» که انتقاد شدید از آیینهای کلیسا در آن جای داشت، بهوسیلۀ شورای مقدس از کلیسای ارتودکس تکفیر شد.
کمکم تولستوی، به گفتۀ خودش، دچار بحران معنوی شد و برای یافتن پاسخی به پرسشها و شبهاتش که دائما او را نگران می کرد، به مطالعۀ الهیات روی آورد؛ از هوسها و راحتیهای یک زندگی غنی چشمپوشی کرد و کارهای بدنی زیادی انجام داد، سادهترین لباس ها را میپوشید، گیاهخوار شد، تمام ثروت بزرگ خود را به خانوادهاش بخشید و حقوق مالکیت ادبی را نیز کنار گذاشت.
او سه سال پس از مرگ دوست قدیمیاش، ایوان تورگِنیِو، کتاب «مرگ ایوان ایلیچ» را به چاپ رساند که در ابتدا قدغن شد اما پس از ملاقات وی با تزار با دستور مستقیم آلکساندر سوم، تزار روسیه، به چاپ رسید.
تولستوی معتقد بود ادبیات، داستان و رمان، وسیلههایی برای بیان مفاهیم اخلاقی و اجتماعی هستند. او فکر میکرد که قصهها، تنها برای سرگرمی نیست که نوشته میشوند؛ بلکه او میخواهند از قضاوتهای بیرحم انسانها کم کرده و به گسترش مهربانی و خوشاخلاقی کمک کنند.
لئو تولستوی در ۷ نوامبر ۱۹۱۰، پس از یک بیماری سخت و دردناک، در سن ۸۳ سالگی درگذشت.
در ۹ نوامبر ۱۹۱۰، چندینهزار نفر در یاسنایا پولیانا برای تشییع جنازۀ این نویسندۀ بزرگ گرد هم آمدند.
درباره آبتین گلکار
آبتین گلکار در سال ۱۳۵۶ در تهران به دنیا آمد. او مترجم ایرانی، پژوهشگر زبان و ادبیات روسی و استادیار دانشگاه تربیت مدرس است. این مترجم، دورهٔ کارشناسی را در دانشگاه تهران و دورهٔ کارشناسیارشد و دکتری ادبیات روسی را در دانشگاه ملی تاراس شفچنکو کییف گذرانده است.
گلکار آثاری از نیکلای گوگول، نیکلای اردمان، آلکساندر هرتسن و آنا آخماتووا و... ترجمه کرده است.
بخشهایی از کتاب اعتراف
«هنگامی که در علوم توضیحی نیافتم، به دنبال یافتن این توضیح در زندگی برآمدم و امیدوار بودم آن را در انسانهای پیرامونم پیدا کنم. مشغول زیر نظر گرفتن انسانهایی همانند خودم شدم، که چگونه در اطراف من زندگی میکنند و چگونه با این مسئلهای که مرا به درماندگی کشانده بود، کنار میآیند.
و این است یافتههای من در افرادی که از نظر موقعیت اجتماعی و تحصیلات و شیوه زندگی با من در یک سطح قرار داشتند.
دریافتم برای انسانهایی از طبقه من چهار راه گریز برای خلاصی از وضعیت وحشتناکی که همهمان در آن گرفتار بودیم، وجود دارد.
نخستین راه گریز، بیخبری است. این راه عبارت است از اینکه ندانیم و درک نکنیم که زندگی مایه شرّ و فاقد معناست. افراد این گروه ــ که اکثرا زنان، افراد بسیار جوان یا بسیار ابله هستندــ هنوز آن مسئله زندگی را که به سراغ شوپنهاور، سلیمان و بودا آمده بود، درک نکردهاند. آنان نه اژدهایی را میبینند که به انتظارشان نشسته و نه موشهایی را که بوتهای را میجوند که آنان به آن دست انداختهاند، بلکه در حال لیسیدن قطرههای عسل هستند. ولی این لیسیدن قطرههای عسل فقط تا زمان معینی ممکن است: چیزی حواس آنان را معطوف اژدها و موشها خواهد کرد، و لیسیدن عسل به سر میرسد. از آنان نمیتوانستم چیزی بیاموزم چون آدم نمیتواند آنچه را میداند به دست فراموشی بسپارد.
راه دوم، راه لذتپرستی است. عبارت است از اینکه با علم به بیآتیه بودن زندگی، فعلاً از آن نعمتهایی که وجود دارند، بهره برد و نه به اژدها نگاه کرد، نه به موشها، بلکه عسل را تا جایی که میشود لیسید، بهویژه اگر عسل فراوانی هم روی بوته ریخته باشد. سلیمان این راه را چنین توصیف میکند:
و شادمانی را مدح گفتم، زیرا انسان را زیر خورشید چیزی بهتر از خوردن و نوشیدن و شادمانی کردن نباشد: و این در زحمات او در روزهای زندگیاش که خداوند در زیر خورشید به او داده است، همراهش خواهد بود.
باری، برو و نان خود را با شادمانی بخور و شراب خود را با خوشدلی بنوش... در تمام روزهای زندگیِ باطل خود، با زنی که دوستش داری از زندگی لذت ببر، در تمام روزهای زندگی باطل خود، زیرا این سهم تو در زندگی و در زحماتی است که زیر خورشید میکشی... هرچه دستت قدرت انجامش را دارد، انجام بده، زیرا در قبری که تو راهی آن هستی، نه کاری هست، نه اندیشهای، نه دانشی، نه حکمتی.
اکثر افراد طبقه ما طرفدار همین راه دوم هستند. شرایطی که آنان در آن به سر میبرند، به گونهای است که خوشیهایشان بیش از مصایب است و رخوت اخلاقیشان به آنان امکان میدهد از یاد ببرند که این مطلوب بودن شرایطشان تصادفی است و همه نمیتوانند مانند سلیمان هزار زن و کاخ داشته باشند و به ازای هر کس که هزار زن دارد، هزار نفر از داشتن زن محرومند و به ازای هر کاخ، هزار نفر هستند که آن را با عرق جبین ساختهاند و همان تصادفی که اکنون مرا سلیمان کرده است، فردا ممکن است مرا برده سلیمان کند. رخوت ذهن این افراد به آنان امکان میدهد چیزی را فراموش کنند که بودا را راحت نمیگذاشت: حتمیبودنِ بیماری، پیری و مرگ، که همین امروز و فردا همه لذتهای او را از میان برمیدارد. اینکه برخی از این افراد اظهار میکنند رخوت اندیشه و ذهنشان فلسفهای است که آن را فلسفه پوزیتیو مینامند، در نظر من آنان را از گروهی که مسئله را نمیبینند و عسل را میلیسند، متمایز نمیکند. از این افراد نیز نمیتوانستم تقلید کنم: آن رخوت ذهن آنان را نداشتم و نمیتوانستم آن را بهطور مصنوعی در خودم به وجود بیاورم. نمیتوانستم، همانگونه که اگر هر انسان زندهای یک بار موشها و اژدها را دیده باشد، دیگر نمیتواند چشم از آنان برگیرد.»
حجم
۹۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۲۳ صفحه
حجم
۹۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۲۳ صفحه
نظرات کاربران
لئو تالستوی نویسنده شهیر روسی، وقتی که به اوج شهرت و ثروت میرسه دچار یاس فلسفی میشه و از خودش میپرسه "که چی؟". شروع میکنه به مطالعه جهانبینیهای متفاوت و در این کتاب این سرگشتگیها و تحقیقاتش رو با ما در
ایکاش میتونستم بگم کتاب خوبی برای من بود در ابتدا جالب به نظر میرسید و همه اش به این فکر بودم که آیا حرفی برای گفتن هم دارد که داشت ولی برای من کارگر نیفتاد با آقای تولستوی یک سفر
فوق العاده اس. این زندگی نامه خودنوشت از دو جنبه مهمه: 1. اگر قصد خوندن آثار داستانی تولستوی به خصوص آناکارنینا و جنگ و صلح رو دارید، کمک زیادی به درک مضامین اونا میکنه. 2. اگر قصد خوندن آثار تولستوی رو ندارید هم
واقعا لذت بردم. کتابی بود برای اثبات لزوم دین در زندگی اونم با قلم شیوای نویسنده حاذق روس تولستوی بزرگ. توصیه میکنم حتما کتابو مطالعه کنین به خصوص برای اون دسته از افراد که مثل خودم به بحران معنوی در
این کتاب را به پیشنهاد دکتر مجتبی شکوری خواندم و برای فهم آن قسمتهایی را بارها و بارها تکرار کردم. بسیار عالی و اثرگذار بود
دوگانگی نویسنده رو کاملا درک میکنم. این کتابو دوست داشتم چون حرف دلم رو میزد.
من این کتاب یک بار ترجمه جناب گلکار و صوتی راوی رضا عمرانی خوندم هر دو بار لذت بردم هر چند ترجمه نسخه صوتی جالب نبود ولی لازمه خواندن این کتاب. 🔥
سوالی که نویسنده مطرح می کنه ترغیب کننده تر از پاسخی است که بدان میدهد.من که از جوابش قانع نشدم.ولی سوالش بهانه ای شده تا در این زمینه بیشتر جستجو کنم.به همین خاطر مطالعه کتاب از نظر انگیزه بخشی مفید
در این کتاب به بنیادی ترین سوال هر انسانی میپردازه که معنای زندگی چیه و رسالت ما در این زندگی چیه؟ شنیدم این ترجمه بهترین ترجمه بود و تجربه ای که داشتم هم بهم ثابت کرد. با اینکه یک اتوبیوگرافی بود
کتاب جالبیه مخصوصا راجع به تحول ایمان در یک فرد شناخته شده و مشهور و متفکر