بریدههایی از کتاب اعتراف
۴٫۰
(۱۳۵)
حاصل پذیرش مذهب این بود که برای درک معنای زندگی باید دست از عقل بشویم، یعنی از همان چیزی که معنا برایش ضرورت داشت.
hoda.family
من هم همانند همه دیوانگان، همه را دیوانه میخواندم. غیر از خودم.
Meti & yeganeh
ولی این تصور که کسی با آوردن من به این دنیا با من شوخی ابلهانه و شریرانهای انجام داده است، برایم طبیعیترین شیوه بیان شرایطم بود.
ben behbudi
مردم همانطور زندگی میکنند که همه زندگی میکنند و همه بر اساس موازینی زندگی میکنند که نهتنها هیچ نقطه اشتراکی با آموزههای دین ندارد، بلکه بخش اعظم آن مخالف این آموزههاست. آموزههای دینی در زندگی نقشی ندارند، در روابط با سایر انسانها هرگز این آموزهها را در نظر نمیگیریم و در زندگی شخصیمان نیز هیچگاه لزومی به مراعات آنها پیدا نمیشود. آموزههای دین مربوط است به جایی آنطرفها، دور از زندگی و مستقل از آن. اگر هم به آن بربخوری، فقط همانند چیزی ظاهری و پدیدهای است که ارتباطی با زندگی ندارد.
Reyhaneh JoOoOn
برای درک معنای زندگی باید پیش از هر چیز کاری کرد که زندگی بیمعنا و شرّ نباشد، و تنها پس از آن به عقل نیاز است تا زندگی را درک کرد.
م.م.ر
در حکمت فراوان، اندوه فراوان است و هر که بر دانش خود بیفزاید، بر غمش میافزاید.
M.M. SAFI
فلسفه وجود بز، خرگوش، گرگ آن است که باید خودشان را سیر کنند، زادوولد کنند، برای خانوادهشان غذا فراهم کنند، و هنگامی که این کارها را انجام میدهند، اطمینان راسخ دارم که آنها خوشبخت هستند و زندگیشان عاقلانه است. ولی انسان چه باید بکند؟ انسان نیز باید درست به همان شکل زندگی بیافریند، همانند جانوران، فقط با این تفاوت که اگر بهتنهایی زندگی بیافریند، فنا میشود، او باید زندگی را نه برای خودش، بلکه برای همه بیافریند.
rain_88
ما سخت نیازمند درک معنای زندگی و آشنایی با «هنر زندگی» هستیم.
Mahdi
زندگیام متوقف شد. میتوانستم نفس بکشم، بخورم، بیاشامم، بخوابم، و نمیتوانستم نفس نکشم، نخورم، نیاشامم و نخوابم؛ ولی اثری از زندگی نبود، زیرا تمایلی وجود نداشت که برآوردن آن را منطقی و عاقلانه بدانم. اگر خواستهای داشتم، از پیش میدانستم که چه خواستهام را برآورده کنم و چه نکنم، درهرحال حاصلی نخواهد داشت.
اگر ساحرهای پدیدار میشد و به من پیشنهاد میکرد آرزوهایم را برآورده سازد، نمیدانستم چه بگویم. در دقایق بیخبری به جای آرزو، عادت به آرزوهای پیشین در سرم بود، ولی در دقایق هشیاری میدانستم که این فریبی بیش نیست و میدانستم که مرا هیچ آرزویی نیست. حتی آرزوی دانستن حقیقت را هم نداشتم، زیرا حدس میزدم این حقیقت در چه نهفته است.
کاربر ۲۴۶۴۶۷۱
«آیا در زندگی من معنایی هست که با مرگی که بهطور حتم در انتظار من است از میان نرود؟»
گیتی یوسفی
اینکه در این آموزهها حقیقتی هست، قابل تردید نیست، ولی این هم قابل تردید نیست که در آنها کذب هم هست و من باید حقیقت و کذب را بیابم و از هم جدا کنم.
hoda.family
دین در اساسیترین معنایش، فقط «تجلی نادیدنیها» و غیره نیست، مکاشفه نیست (مکاشفه فقط توصیف یکی از نشانههای دین است)، دین فقط رابطه انسان با خدا نیست (اول باید ایمان آورد بعد به خدا رسید، نه بالعکس)، یا پذیرش آنچه به ما گفته میشود (حتی اگر درک اکثر افراد از دین چنین باشد)، دین یعنی شناخت معنای زندگی بشر، که در نتیجه آن، انسان خودش را از بین نمیبرد، بلکه زندگی میکند.
hoda.family
من هم همانند همه دیوانگان، همه را دیوانه میخواندم. غیر از خودم.
پروا
اکنون بر من روشن است که این وضع هیچ تفاوتی با دیوانهخانه نداشت؛ ولی در آن زمان آگاهیام بر این مسئله بسیار مبهم بود، آن هم به این شکل که من هم همانند همه دیوانگان، همه را دیوانه میخواندم. غیر از خودم.
Reyhaneh JoOoOn
یگانه معنی زندگی که بر من آشکار شده بود، بر پایه همین الهیات شکل گرفته یا دستکم با آن ارتباطی ناگسستنی داشت. هر قدر هم برای عقلِ سخت و پیر من عجیب باشد، باز تنها امید نجات است. باید با دقت و احتیاط آن را بررسی کرد تا درکش کرد، و حتی درک هم نه، نه به آن معنی که اصول علمی را درک میکنم. من به دنبال این نیستم و یا آگاهی از ویژگی شناخت ایمان نمیتوانم هم به دنبال آن باشم. من به دنبال توضیح همه چیز نخواهم بود. میدانم که توضیح همه چیز باید همانند سرآغاز همه چیز در بیکرانگی پنهان باشد. ولی میخواهم طوری درک کنم که به سر حد غیرقابل توضیحها برسم؛ میخواهم غیرقابل توضیح بودن چیزها ناشی از مقتضیات نادرست عقل من نباشد، بلکه از آن ناشی شود که من مرزهای عقلم را میبینم. میخواهم درکم به گونهای باشد که هر گزاره غیرقابل توضیح همچون الزام عقل در نظرم جلوهگر شود و نه همچون اجبار به باور آن گزاره.
hoda.family
این تصور که کسی با آوردن من به این دنیا با من شوخی ابلهانه و شریرانهای انجام داده است، برایم طبیعیترین شیوه بیان شرایطم بود.
بیاختیار به نظرم میرسید در جایی کسی هست که با دیدن من تفریح میکند، با دیدن اینکه من چگونه 30ـ 40 سال تمام زیستهام، زیستهام و دانش آموختهام، پیشرفت کردهام، جسم و روحم را پرورش دادهام، و حالا که عقلم قوام یافته است، حالا که به آن قلهای از زندگی رسیدهام که از فراز آن، کل زندگی را به چشم میبینم، حالا چگونه در نهایت حماقت بر این قله ایستادهام و بهروشنی دریافتهام که در زندگی هیچ نبوده و نیست و نخواهد بود. «و او خندهاش میگیرد...»
کاربر ۲۴۶۰۸۳۰
فقط تا زمانی میتوان زندگی کرد که مستِ زندگی بود؛ ولی به محض آنکه هشیار میشوی، دیگر نمیتوانی نبینی که همه اینها فقط فریب است، آن هم فریبی ابلهانه!
MahSa
از ایمان به آنچه از کودکی به من آموخته بودند، دست کشیدم، ولی به چیزی اعتقاد داشتم. این را که به چه چیزی اعتقاد داشتم بههیچوجه نمیتوانستم توضیح بدهم. به خدا نیز باور داشتم، یا درستتر است بگوییم خدا را نفی نمیکردم، ولی این را هم نمیتوانستم توضیح بدهم که به چه خدایی باور دارم؛ من مسیح و آموزههای او را نفی نمیکردم، ولی این را هم نمیتوانستم توضیح بدهم که آموزههای او چیست.
Zahra Majdabadi
نمیدانستم چه میخواهم: از زندگی میترسیدم، میکوشیدم از آن کناره بگیرم، و در همان حال هنوز امیدی هم به آن داشتم.
rare
مگر میشود گفت که فقط من و شوپنهاور اینقدر عاقلیم که به بیمعنایی و شرّ زندگی پی بردهایم؟»
استدلال بطلان زندگی آنقدرها هم پیچیده نیست و سادهترین افراد نیز از مدتها پیش به چنین نتیجهای رسیدهاند، ولی با این حال به زندگی ادامه میدادند و میدهند. مگر میشود که آنان همواره به زندگی ادامه دهند و به فکر تردید درباره غیرعقلانی بودن زندگی نیفتند؟
rare
طایفهای میرود و طایفهای میآید، و زمین تا به ابد برقرار است.
سپهر
زندگان میدانند که خواهند مرد، ولی مردگان هیچ نمیدانند، و دیگر آنان را اجری نخواهد بود، زیرا حتی یادشان نیز به فراموشی سپرده شده است؛ و عشق آنان، نفرتشان و حسادتشان دیگر محو شده و دیگر تا ابد در هر آنچه زیر خورشید انجام شود، افتخاری بر ایشان نخواهد بود.»
سپهر
خداوند انسان را به گونهای آفریده است که هر انسانی میتواند روحش را نابود کند یا آن را برهاند. وظیفه انسان در زندگی رهایی روح خودش است. برای رهاندن روح باید خداگونه زیست
M.M. SAFI
آن کسانی هم که اراده اربابشان را انجام میدهند، مردم ساده، کارگران، کمسوادان، کسانی که ما جزو بهایم میپنداریمشان، آنان نیز به همین شکل زبان به سرزنش اربابشان نمیگشایند؛ ولی ما حکما شکم از خوراک ارباب پر میکنیم و آنچه را او از ما میخواهد انجام نمیدهیم و به جای انجام آن، جمع میشویم و استدلال میکنیم که: «برای چه این چوب را تکان دهیم؟ همه اینها احمقانه است.» نتیجه اندیشههایمان همین شد. به اینجا رسیدیم که ارباب احمق است یا وجود ندارد و ما عاقل هستیم، فقط احساس میکنیم به درد هیچ چیز نمیخوریم و باید به وسیلهای از دست خودمان خلاص شویم.
سپهر
«خُب، باشد، تو از گوگول، پوشکین، شکسپیر، مولیر و همه نویسندگان جهان هم مشهورتر خواهی شد، خُب که چه؟ ...»
ح نون
دیگر نمیتوانم شب و روز را نبینم که میدوند و مرا به سوی مرگ میبرند. من فقط همین یک چیز را میبینم، زیرا همین یک چیز حقیقت است. بقیه همه فریب است.
علاقه بند
در مدارس احکام را به کودکان میآموزند و آنان را به کلیسا میفرستند؛ از کارکنان دولت طلب گواهی شرکت در مراسم عشای ربانی میکنند؛ ولی فردی از جمعهای مشابه ما که دیگر درس نمیخواند و در خدمت دولت هم نیست، چه حالا و چه در گذشته (حتی بیش از حالا) ممکن است دهها سال زندگی کند و حتی یکبار به این فکر نیفتد که در میان مسیحیان به سر میبرد و خودش پیرو مذهب مسیحیت ارتدوکس قلمداد میشود.
hoda.family
رفتهرفته داشتم درک میکردم در پاسخهایی که دین به ما میدهد، حکمت بسیار ژرف بشری حفظ شده است و من حق نداشتم آنها را بر پایه عقل نفی کنم و مهمتر از همه، فقط این پاسخها هستند که به پرسش زندگی جواب میدهند.
hoda.family
خوشبخت آنکه زاده نشده است، مرگ بهتر از زندگی است؛ باید از زندگی رها شد.
akra
اگر فلسفه راستینی باشد، تمام کارش فقط همین است که این پرسش را بهروشنی مطرح کند. و اگر استوار بر سر وظیفهاش بماند، برای پرسش «من چیستم و کل جهان چیست؟» پاسخی نخواهد داشت جز: «همه چیز و هیچ چیز»، و برای پرسش «جهان برای چه وجود دارد و من برای چه وجود دارم؟» پاسخی نخواهد داشت جز: «نمیدانم.»
BiNam
حجم
۹۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۲۳ صفحه
حجم
۹۰٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۲۳ صفحه
قیمت:
۴۳,۰۰۰
تومان