«نه مرگ» نویسنده هادی معصومدوست، نویسنده معاصر ایرانی است.
«نُه مرگ» درباره زندگی جوانی به نام بابک است. او برای ادامه خدمت سربازیاش به دهکورهای پرت افتاده، تبعید شده. دهکورهای که ساکنانش گرفتار قحطی و خشونت شدهاند. بابک تحت تاثیر درگیریهای پدر و عموی سرهنگش، سر از آن تبعیدگاه در آورده. بابک در محل خدمت جدید درگیر روابط تازهای میشود که به گذشته او و روابط آدمهای آن دهکوره با پدرش ارتباط دارد.
زمان و مکان در این رمان فرضی است. آدمهای داستان همه در نوعی بیزمانی گرفتار شدهاند و همه چیز در سراشیب سقوط یک دوران روایت میشود.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
« انگار دیشب گذشته. الان، امروز بود و من پشتسر منیره میرفتم سمت عمارت. فقط کی فردا شده بود؟ چهقدر لباس منیره بهش میآمد ولی من لخت بودم. هیچ لباسی تنم نبود. هنوز هم چیزی به تنم سنگینی میکرد. آرام دست کشیدم روی شانهام. اسلحه را آوردم پایین و پرتش کردم روی زمین. بوی تریاک از توی دماغم نمیرفت. پاهایم میگرفت به جنازهها. انگار همهشان را در مسیر عمارت کشته بودهاند. زانو زدم. خورشید در چند قدمیام بود. انگار داشتم آب میشدم و میریختم روی خاک. منیره کنارم نشست کف زمین. آخرین گیلاس را گذاشت توی دهانش و قوطیاش را پرت کرد کمی آنطرفتر. لبهایش قرمز شده بود. از لای پلکهای نیمهبازم به عمارت نگاه کردم. انگار همهی نور را در خودش جمع کرده بود و خورشید داشت از دو جا میتابید».
نظرات کاربران
مشاهده همه نظرات (۱)خخیییلللیییی عالی بود حتما امتحان کنید و یکم ترسناک عععععععاااااااللللللللیییییی بود