دانلود و خرید کتاب راز مادرم جی ال ویتریک ترجمه سمیه نصرالهی
تصویر جلد کتاب راز مادرم

کتاب راز مادرم

معرفی کتاب راز مادرم

کتاب راز مادرم نوشتهٔ جی ال ویتریک و ترجمهٔ سمیه نصرالهی است و مهرگان خرد آن را منتشر کرده است. راز مادرم با الهام از یک داستانی واقعی، روایت زندگی زنان و مردانی است که با شجاعت و سخاوت در برابر مشکلات مقاومت می‌‌کنند.

درباره کتاب راز مادرم

راز مادرم رمانی است به قلم جی ال ویتریک، داستان زندگی خانواده‌ای چهارنفرهٔ لهستانی است که در آستانهٔ جنگ جهانی دوم در آلمان زندگی می‌کنند. یک پسر و دختر به نام‌های هلنا و دامیان که پدرشان مکانیک و مادرشان آشپز یک خانواده ثروتمند آلمانی است. هیتلر در ۳۰ ژانویه ۱۹۳۳ صدراعظم می‌شود. مادر خانواده معتقد است که باید به لهستان برگردند اما پدر علاقه‌ای به این کار ندارد؛ چون فکر می‌کند بازگشت به کشوری که از آلمان عقب افتاده‌تر است کار احمقانه‌ای است؛ اما زن به همراه فرزندانش به لهستان بازمی‌گردد و در زادگاهش خانه‌ای کوچک و تکه زمینی برای کشاورزی می‌خرد. غافل از اینکه جنگ با آنها چه خواهدکرد.

فرانسیسکا و دخترش، هلنا، زندگی معمولی‌‌ای دارند؛ شبیه تمام مردم شهرشان؛ تا اینکه سال ۱۹۳۹ نازی‌ها زندگی‌شان را دگرگون می‌کنند. نازی‌ها به لهستان حمله کرده و شروع به آزار و اذیت یهودیان می‌کنند. یهودی‌ها دیگر نمی‌توانند سرپناهی پیدا کنند. در این وضعیت، فرانسیسکا و هلنا تصمیم می‌گیرند سرپناهی برای چند یهودی پیدا کنند. آن‌ها در یک خانهٔ کوچک و دوخوابه در سوکال لهستان، یک خانوادهٔ یهودی متشکل از دو برادر و همسرانشان را در حیاط خوکخانهٔ خود، یک پزشک یهودی به همراه همسر و پسرش را در یک انبار موقت زیر تخته کف آشپزخانه و یک سرباز آلمانی در حال فرار را در اتاق زیر شیروانی خود پناه می‌دهند؛ هیچ گروهی از حضور گروه دیگر خبر ندارد. برای زنده‌ماندن همهٔ آن‌ها، فرانسیسکا باید از همسایگان و فرماندهان آلمانی که بیرون از حیاط او نگهبانی می‌دهند، پیشی بگیرد.

خواندن کتاب راز مادرم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان خارجی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب راز مادرم

«وقتی بچه هستید فکر می‌کنید پدر و مادرتان شبیه بقیه‌ی پدر و مادرها هستند و هر چیزی که در خانه‌ی شما اتفاق می‌افتد در خانه‌های دیگران هم اتفاق می‌افتد. هیچ‌گونه تفاوتی را نمی‌توانید درک کنید.

برای همین همیشه فکر می‌کنم همه مثل من از پدرشان می‌ترسند. فکر می‌کنم مردها ازدواج می‌کنند تا کسی برایشان آشپزی و تمیزکاری کند. درکی از این ندارم که بعضی مردها واقعاً عاشق زن و بچه‌هایشان هستند.

من و برادرم دامیان با دو جور فرد متفاوت بزرگ شدیم. پدرم منظم، سخت‌گیر و عصاقورت‌داده است. درحالی‌که مادرم خیال‌پرداز (رؤیایی)، دوست‌داشتنی و گرم است. اما هر دوی آن‌ها آدم‌هایی کله‌شق هستند.

پدرم اهل اوکراین و مادرم لهستانی است؛ اما ما به آلمان نقل‌مکان کردیم که نسبت به لهستان فرصت و شانس بیشتری برای پیشرفت داشت.

پدرم مکانیک است. این کار مناسب اوست چون به دقت و محاسبه احتیاج دارد، دو کاری که پدرم در آن مهارت بالایی دارد. مادرم هم آشپز یک خانواده‌ی ثروتمند آلمانی است و بهترین قسمت کارش این است که او اغلب باقی‌مانده‌ی غذاها را برایمان می‌آورد. او غذاهایی را می‌آورد که ما در غیر این صورت هرگز نمی‌توانیم آن‌ها را بچشیم. اگرچه خیلی پیش نمی‌آید، اما گاهی هم تکه‌های کوچکِ گوشت‌های گران‌قیمت مثل خوک هم برایمان می‌آورد که برای اکثر مردم غذاهایی تجملاتی هستند.

وقتی غذایی اضافه می‌آید مادر همه‌ی آن را توی بشقابی برایمان می‌ریزد و می‌آورد. حتی اگر شامی را که صبح برایمان پخته را خورده باشیم. پدر با ولع غذا می‌خورد و معمولاً پرخوری می‌کند، درحالی‌که با دهان نیمه‌باز در حال جویدن است لقمه‌ی بعدی را آماده کرده است. این لذت ویژه‌ای است که هر شب منتظرش هستیم

یک‌بار وقتی داشتم تکه سیبی را از بشقاب برمی‌داشتم پدرم روی دستم زد. او آن تکه سیب را برای خودش می‌خواست. مادر این صحنه را دید و به نشانه‌ی تأسف سرش را تکان داد. هفته‌ی بعد یک سیب بزرگ را در جیبش گذاشت و وقتی صدای خروپف پدرم بلند شد آن را درآورد. او سیب را به دو قسمت تقسیم کرد و آن را به من و برادرم داد.

نمی‌دانم چرا اما چیزی که بعداً پیش آمد بیشتر از رفتار پدرم در ذهنم ماند. می‌توانم حرف‌های برادرم را همان‌طور که می‌گفت بشنوم: «لنا» او این اسم مستعار را برای من به کار می‌برد. «می‌دونی، من اون‌قدر شام خوردم که چیز دیگه‌ای نمی‌تونم بخورم. سهم منو می‌خوری؟»

سرم را تکان دادم. «دامیان خودت بخورش.» اما او قبول نکرد و سهم خودش را به من داد.

این کار باعث شد سیب برایم خوشمزه‌تر از همیشه باشد. بعضی وقت‌ها که پدرم هیچ اثری از سیب نمی‌دید می‌پرسید: «فرانچسکا، چرا هیچ سیبی نمی‌آری خونه؟»

مادرم شانه‌هایش را بالا می‌اندازد و می‌گوید: «من اون جا کار می‌کنم، از اون‌جا که خرید نمی‌کنم. فقط می‌تونم چیزایی که بهم می‌دن رو بیارم.»

من و برادرم به هم نگاه می‌کنیم و سرمان را پایین می‌اندازیم اگر این کار را نکنیم ممکن است پدر لبخندمان را ببیند.

***

پدرم می‌گوید: «با رهبری هیتلر، آلمان دوباره ابرقدرت می‌شه.» همکاران او در تعمیرگاه همگی می‌خواهند به او رأی بدهند.

مادرم می‌گوید: «اگه آلمانی باشی و کسی بهت بگه تو برتر متولد می‌شی معلومه حرف قشنگیه و خوشت می‌آد. از اینم بهتر اینه که بهتون بگن اگه روزگارتون بده به‌خاطر یهودیاست و تقصیر شما نیست. مردم این چیزا رو بهتر قبول می‌کنن تا دلایل و توضیحات منطقی.»

مادرم مردم را در قالب گروه‌ها و دسته‌ها قضاوت نمی‌کند او به فردیت اعتقاد دارد. مادرم می‌گوید: «نه همه‌ی آلمانیا خوبن نه همشون بد، یهودیا هم همین‌طور.» او به صراحت اعتقادش را بیان می‌کند.

آن‌ها آن‌قدر سر این مسئله مشاجره می‌کنند تا وقتی‌که من و برادرم می‌گوییم ساکت. ما وعده‌های هیتلر را دوست نداریم. یک‌بار سخنرانی هیتلر را شنیدیم و قدرت هیپنوتیزم او بر مردم را دیدیم.

او همان تأثیر را روی پدرم می‌گذاشت.

پدرم با واقعیت‌ها استدلال نمی‌کند. او با حمله به دیگران کارش را پیش می‌برد و در بحث عادلانه رفتار نمی‌کند. به مادرم می‌گوید: «تو درباره‌ی سیاست چی می‌دونی، این چیزا رو موقع آشپزی کردن یاد گرفتی؟»

چیزی که مادرم می‌گوید این است: «تا چشمت دربیاد.»

با خودم فکر می‌کنم هیچ‌وقت با کسی مثل پدرم ازدواج نمی‌کنم... .»

میـمْ.سَتّـ'ارے
۱۳۹۸/۰۹/۲۱

راز مادرم، راز زندگی فرانچسکاست. زنی که نشون داد که انسانیت نمی میره، حتی وقتی جنگ بی رحمانه شروع به کشتن میکنه، هنوز هم کسانی هستند که انسانیت رو زنده نگه می دارند. راز مادرم در پنج بخش از زبان چهار شخصیت

- بیشتر
***
۱۳۹۶/۱۱/۱۱

جنگ خانمان برانداز است هرکجای دنیا که باشد اما داستان با یک شتاب زدگی و ناپختگی خاصی ادامه داشت.گویی فقط میخواهد مظلومیت شدید یهودیان را نشان دهد.فارغ از هرگونه نگاه سیاسی مهاجرت آنها به فلسطین هم توجیه شد و انگار

- بیشتر
🌟 najme🌟
۱۳۹۷/۰۶/۲۵

این تابستون از بس رمان درباره هولوکاست خوندم حالم داره بد میشه 😰.کلا کتابش از نظر جذابیت و کشش خوب بود ولی نتونست حس ترحم منو برانگیزد !

i._.shayan
۱۳۹۸/۰۲/۰۴

کتاب فوق‌العاده دوست داشتنی بود با این‌که مشخصا کتاب خاص و عجیبی نیست و هیچ حرف متفاوتی نمیزنه اما این که براساس داستان واقعی بود خیلی انسانیت رو زیبا به نمایش میزاشت چند داستان کوتاه و موازی باهم که در نهایت

- بیشتر
آرام
۱۳۹۹/۱۰/۲۹

راز مادرم کتابی روان و خوش خوان از "جی ال ویتریک" روایت شده از چند شخصیت در داستان که به خوبی تونسته احساس هاشون منتقل کنه. داستان خانواده ای جم و جور که با وجود مادری شجاع و مهربان , بزرگ و بزرگتر

- بیشتر
نَعنا🌿
۱۳۹۹/۰۱/۱۱

کتاب ملایم و ملیحی بود. اخلاق و انسانیت در این کتاب نمود بالایی داره و جملات آموزنده و زیبا و پرانرژی بسیاری داره که بعضی هاش درس زندگیه. اینکه از زبان چند نفر روایت شده بود رو زیاد دوست نداشتم و

- بیشتر
ارغـــــــوان
۱۳۹۸/۰۹/۰۱

کتاب خوبیه.از خوندنش لذت بردم. شجاعت و مهربانی یک زن در دوران جنگ جهانی دوم نسبت به همنوعانش رو نشون میده، و باعث میشه حس کنید جنگ با تمام زشتی هایی که داره با وجود همچین انسانهایی یک روی زیبا هم

- بیشتر
fatemeh rokni
۱۳۹۷/۰۸/۱۲

من اصلا از کتاب خوشم نیومد،درباره مساله هلوکاست در خیلی از تواریخ امده که در این حد جنایت در حق یهودیان نشده است درسته که هیتلر بشر خونخواری بوده ولی یهودیان با این داستان و بیشتر کردن شور اش سالهاست

- بیشتر
نسا
۱۳۹۸/۱۰/۱۲

فوق العااااده

Zee
۱۳۹۸/۰۳/۱۵

داستان نرم و لطیف و با احساسیه. ماجراهایی که زنجیره‌وار به هم مربوطند: جنگی که روزگار رو به کام همه تلخ کرده، همسایه‌هایی که به هم بی‌اعتماد شدند، مادری که تلاش می‌کنه در این اوضاع“خوب” باشه، دختری که مهربانی کردن رو

- بیشتر
مادرم زیباترین زن دنیا است
🌟 najme🌟
همیشه فکر می‌کردم آدم‌های شجاع آن‌هایی هستند که نمی‌ترسند. با دیدن فرانچسکا و دخترش فهمیدم افراد شجاع هم مثل بقیه می‌ترسند اما آن‌ها فقط باوجود ترس عمل می‌کنند.
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
یک روز می‌شنوم که پدرم به مادرم می‌گوید: «تو bashert من هستی.» وقتی پدرم در خواب است خیلی آرام از مادرم می‌پرسم: «bashert چیه؟» او می‌گوید: «یک کلمه‌ی خیلی خاص توی زبان ییدیشه، یعنی شریک روح؛ یعنی سرنوشت. اگر تو bashert خودت رو پیدا کنی یعنی کسی رو پیدا کردی که با اون کامل می‌شی. این نهایت چیزیه که پدرت می‌تونسته بگه.»
Fatikoutopia
آدم‌ها مثل آب در یک تالاب هستند. شما نمی‌توانید کف تالاب را ببینید و فکر می‌کنید کم‌عمق است اما فقط وقتی‌که شیرجه بزنید می‌فهمید عمق واقعی آن چقدر زیاد است.
mh.mirvakili
مادرم زیباترین زن دنیا است.
ــسیّدحجّتـــ
مادرم باورنکردنی‌ترین زنی است که می‌شناسم. او نازک‌دل و درعین‌حال آهنین اراده است. او مهربان و درعین‌حال بر اصولش مصمم است. او یک مادر دوست‌داشتنی است
زینب
شاید عشق چیزی‌ست که مردم وقتی ارزشش را می‌فهمند که به‌سختی به دست بیاید.
_SOMEONE_
جنگ به شما یاد می‌دهد به خاطر فاصله‌ی کمی که مرگ با شما دارد زندگی‌تان همیشه در حالت اضطرار باشد.
میـمْ.سَتّـ'ارے
با دیدن فرانچسکا و دخترش فهمیدم افراد شجاع هم مثل بقیه می‌ترسند اما آن‌ها فقط باوجود ترس عمل می‌کنند.
پریسا
ما دیگر آرزوی سفرهای هیجان‌انگیز و ماجراجویی نداریم. همان زندگی قبلی و روزمره‌مان برایمان رؤیا شده. آرزو می‌کنیم به جهانی برگردیم که به یادش می‌آوریم.
نَعنا🌿

حجم

۱۱۸٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۵۰ صفحه

حجم

۱۱۸٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۵۰ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰
۷۰%
تومان