کتاب دختری با کت آبی
معرفی کتاب دختری با کت آبی
کتاب دختری با کت آبی نوشته مونیکا هسی است که با ترجمه حمید هاشمی کهندلی منتشر شده است. این کتاب داستانی از جنگ، عشق و امید که برنده جایزه ادگار ۲۰۱۷ شدهاست.
درباره کتاب دختری با کت آبی
داستان در آمستردام و در سال ۱۹۴۳ میگذرد. هانکه، روزهایش را با تهیه و تحویل کالاهای بازار سیاه به مشتریهایش میگذراند و شبها نیز مجبور است ماهیت اصلی کارش را از پدر و مادر نگرانش مخفی سازد. نامزد هانکه با یورش آلمانیها در جنگ کشته شده و او هر لحظه را با غم و سوگ نامزدش سپری میکند. هانکه دوست دارد که کار غیرقانونیاش را نوعی شورش و سرکشی کوچک قلمداد کند. در روزی عادی، یکی از مشتریان هانکه، خانم جانسن، از او درخواست کمک میکند. زمانی که هانکه درخواست خانم جانسن را میشنود، بسیار شوکه و شگفتزده میشود.
خانم جانسن میخواهد نوجوانی یهودی را پیدا کند که در خانهاش مخفی شدهبود ولی اکنون بدون هیچ رد و نشانی ناپدید شدهاست. هانکه در ابتدا تمایلی به درگیر شدن در چنین ماجرای خطرناکی ندارد، اما او درنهایت، وارد گستره ای وسیع از اسرار و ماجرجوییها میشود که او را به قلب مقاومت علیه نازیها میکشاند، چشمانش را روی بیرحمی و ستمهای جنگ باز کرده و او را وادار مییکند که هر طور شده کاری بکند.
خواندن کتاب دختری با کت آبی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب دختری با کت آبی
با دستای لرزون میره سراغ قابی که به گردنش آویزونه و الان از یقهش افتاده بیرون. قابِ طلاییه و بهشکل قلب، احتمالاً عکس یه دختر آلمانی با صورتی شبیه سیب توشه که بهش قول داده تو برلین منتظرش بمونه. ریسک کردم که دربارهش سؤال کردم، ولی اگه اشتباه نکرده باشم این سؤال تهش همیشه خوب میشه.
«عکس مادرته؟ حتماً خیلی دوستت داره که همچین گردنبند زیبایی بهت داده.»
صورتش از خجالت سرخ میشه و زنجیر رو دوباره فرو میکنه پشت یقهی آهارخوردهش.
پافشاری میکنم. «عکس خواهرته؟ یا عکس سگی که تو خونه داری؟» خیلی کار سختیه که آدم بخواد ابله به نظر بیاد. کلمههام باید اینقدر معصومانه باشه که بتونه به خودش بگه دلیل نداره عصبی شم و درعینحال اینقدر تیز باشه که ترجیح بده از شرم خلاص شه و اینجا نگهم نداره تا بازجوییم کنه و وسایلم رو بگرده. میگم: «تا حالا ندیدمت. تو هر روز تو همین خیابون پست میدی؟»
«هانکه برو خونه. وقت ندارم با دخترای خلی مثل تو حرف بزنم.»
وقتی شروع کردم به رکابزدن، دستهی دوچرخهم کمی میلرزید. چیزایی که در مورد وسایل روی دوچرخهم گفتم حقیقت بود. تو سهتا بستهی اول واقعاً یه کتاب، یه پلیور و یه تعداد سیبزمینی بود؛ ولی زیر سیبزمینیها بهاندازهی چهار کوپن سوسیس بود که با سهمیهی یه مُرده خریده بودمش. زیرش رژلب و لوسیون بود که با سهمیهی یه مُردهی دیگه خریده بودم و زیرش سیگار و الکل بود که با پولی خریده بودم که صبح رییسم آقای کروک برای همین کار بهم داده بود. هیچکدومش مال خودم نبود.
همه میگن من تو بازارسیاه اینا رو میخرم که زیرزمینی و غیرقانونیه. ترجیح میدم بدونن که من اینا رو پیدا میکنم، چون واقعیت اینه که من اینا رو پیدا میکنم. من میگردم سیبزمینی، گوشتِ گاو و گوشتِ خوک پیدا میکنم. شکر و شکلات هم پیدا میکردم، ولی اینروزا یه ذره پیداکردنشون سخت شده، کمتر به دستم میرسه. چایی و بیکن پیدا میکنم. پولدارای آمستردام با کمک منه که سرخ و سفید میمونن. من چیزهایی رو پیدا میکنم که یادمون دادن یا باید پیدا کنی یا سعی کنی با نداشتنشون بسازی.
ایکاش سربازه سؤال آخرمو جواب داده بود که پرسیدم هر روز پستش همینجاس یا نه، چون اگه قرار باشه هر روز همون کنج وایساده باشه یا باید راهمو عوض کنم یا باید باهاش مهربونتر باشم.
اولین کسی که امروز باید برم سراغش و وسایلشو تحویل بدم خانم آکرمنه که تو یکی از ساختمونهای قدیمی بغل موزه با پدربزرگ و مادربزرگش زندگی میکنه. اون رژلب و لوسیونی که گفتم مال همین خانم آکرمنه. هفتهی قبل براش عطر آوردم. کمتر زنی امروز مثل این خانم دنبال اینجور مسائله، ولی یه بار بهم گفت اونم دلیلش اینه که امیدواره دوستپسرش قبل از تولدش ازش تقاضای ازدواج کنه و البته مردم برای چیزای عجیبتر از اینم پول میدن.
وقتی درو باز میکنه موهاش خیسه و بهشون سنجاق زده. احتمالاً امشب با تئو قرار داره.
«هانکه بیا تو تا من کیف پولم رو بیارم.» همیشه یه بهانهای پیدا میکنه تا منو دعوت کنه تو. فکر میکنم حوصلهش سر میره از اینکه تمام روز کنار پدربزرگومادربزرگشه، اونام که همهش داد میزنن و بوی کلم میدن.
حجم
۲۳۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۵۲ صفحه
حجم
۲۳۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۵۲ صفحه
نظرات کاربران
نکته ای که دیده نمیشه معمولا اینه که چرا در تمام رمان هایی که در بهبوهه جنگ های جهانی هستن انقدر سعی شده که یهودی ها رو مظلوم نشون بدن؟! چرا نباید محوریت داستان در مورد عامه ی مردم هلند
داستان دختری به نام "هانکه" که نامزدش را در جنگ از دست داده و برای تامین مخارج زندگی پدر و مادرش، در بازار سیاه برای مشتری های خاص کالا تهیه میکند. اوایل داستان حول همین موضوع پیش میرود. ولی بعد
توصیه می کنم کتاب رو مطالعه کنید، زبان محاوره اش آزاردهنده نیست، ترجمه خوبه و روند داستان خسته کننده نیست، طی مطالعه کتاب دلزده نمیشین، فضای داستان طوری تعریف و ترجمه شده که میتونید خیلی از صحنه ها رو حتی
من تا حالا رمانی درباره هلند تحت اشغال نازی ها نخوانده بودم. گره های داستانی که معمای اصلی کتاب را تشکیل می داد خیلی قوی و ظریف بود. دیگر اینکه به خوبی روی پیکربندی اجتماعی، تاریخی و احساسی داستان و
رمان زیبا و جذابی بود و پایانی غیرقابل حدس داشت.
همین الان این کتاب رو تموم کردم. اول این که کتاب معماییه و در زمان اشغال هلند توسط نازی ها روایت میشه. راوی یک دختر حدود ۱۸ ،۱۹ ساله است. نیمه ی اولش ریتم کند تری داره و نیمه دوم رو
داستان کتاب جالب و خواندنی بود ولی ترجمه اش اصلا به دلم نمی نشست هرچند که اینم یه سبک ترجمه هست ولی به نظر من نباید متن کاملا محاوره ای باشه پس اون موقع فرقش با دفترخاطره چیه؟ ما کتاب
کتاب قشنگی بود. هم داستان رو دوست داشتم و هم ترجمه رو (با این که خیلی تو ترجمه تخصص ندارم). و از همه مهم تر این که متن کتاب کامل بود ........
عالی
خوب بود ، پایان جالبی داشت. ولی خیلی توصیفات و اتفاقات هیجان انگیز نداشت.