کتاب رویاهای مدفون
معرفی کتاب رویاهای مدفون
کتاب رویاهای مدفون نوشتهٔ ربکا راس و ترجمهٔ اطلسی خرامانی است. انتشارات آذرباد این رمان معاصر انگلیسی را منتشر کرده است.
درباره کتاب رویاهای مدفون
کتاب رویاهای مدفون (DREAMS LIE BENEATH) برابر با یک رمان معاصر و انگلیسی است. داستان چیست؟ نفرینی جدید سرزمین «آزنور» را درنوردیده است. هر ماه نو، جادو از کوهستانی در نزدیکی، به بیرون رسوخ کرده و کابوسها را زنده میکند. فقط افسونگران و جادوگران که نقش محافظان هر قلمرو را دارند، بین مردم و بدترین کابوسهایشان قرار گرفتهاند. «کلمنتین مدیگان» آماده است تا وظیفهٔ محافظت از شهرستان کوچک خود را بر عهده بگیرد، اما وقتی دو جادوگر دیگر او را به چالش میطلبند، کلمنتین خواهناخواه به دل نزاعی ۱۰۰ساله کشیده میشود. او بهدنبال انتقام است، اما وقتی مخفیانه خود را به «فیلان»، یکی از آن دو جادوگر جوان و خوشقیافه نزدیک میکند، رازها یکبهیک سر از خاک درمیآورند. کلمنتین حالا ناچار است برای مبارزه با نفرینی که سرزمین را در بر گرفته، با رقیب خود متحد شود؛ نفرینی که به نظر میرسد همیشه بهدنبال اوست. گفته شده است که کتاب رویاهای مدفون روایتگر سرنوشت دختری است که در دنیای پر از کابوسهای زنده، پر از تهدید و پر از افرادی که خود را پشت نقاب پنهان کردهاند، بهدنبال گرفتن حق خود و در ادامه نجات اطرافیان است. کلمنتین مدیگان با وقایعی روبهرو میشود که در پشتشان حقایقی بسیار عمیقتر پنهان شده است؛ حقایقی که قدمتی ۱۰۰ساله دارند و به او نشان میدهند شاید حتی تمام عمرش در دروغی بزرگ گذشته است.
خواندن کتاب رویاهای مدفون را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر انگلستان و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب رویاهای مدفون
«شامگاه فرارسید.
داشتم خود را برای وقایع پیشرو آماده میکردم. صورتم را شستم، موهایم را بافتم و تارهای سرخش را پنهان کردم. زیرپیراهنیای تمیز، دامنی شطرنجی و شکمبندی سیاه به تن کردم. اینها لباسهایی بودند که بیش از دیگر لباسهایم در آنها احساس راحتی میکردم. جورابهایم را تا زانو بالا کشیده و چکمههایم را به پا کردم. خنجرم را در مخفیگاهش جا دادم و بعد غذایی را که بر روی میزم پدیدار شده بود، خوردم. نان جو، گوشت کبابی مرغ و آبی از جویبار کوهستان که هنوز سرد بود.
آن شب من یکی از اولین افرادی بودم که به سالن رسیدم.
برادران وسپر نیز آنجا حاضر و به یکی از میزهای سهپایه تکیه زده بودند. مصرانه از نگاه به لینوکس پرهیز کرده؛ اما چشمانم به سمت فیلن کشیده شد. او داشت به من نگاه میکرد. سه نفس عمیق کشیده، بعد چشم از او گرفتم و به سمت دیواری در سالن رفتم.
هر دقیقه که میگذشت نگرانیام بیشتر و بیشتر میشد. ریشهٔ نگرانیام احتمال زنده شدن کابوس فیلن بود؛ اما احتمال کابوسی از کابوسهای والدینم، ایمونی و حتی مازارین هم وجود داشت که میتوانست هویتم را افشا کند. اینکه نمیدانستم خواب مرا دیدهاند یا نه، پریشانم میکرد.
بهمحض اینکه به پدرم فکر کردم، در سالن پدیدار شد. یکی از بهترین لباسهایش را پوشیده و آمادهٔ مبارزه بود. فقط یک نگاه لرزان به او انداختم، سپس هردو یکدیگر را نادیده گرفتیم.
نورا و الیویت نیامدند و به گمانم تصمیم داشتند آن شب در امنیت اتاقشان بمانند.
از آنسوی پنجرهها ناپدید شدن آخرین پرتوهای خورشید را تماشا کردم و وقتیکه دیدم دوک بر طبق خواستهام پا در سالن گذاشت متعجب شدم. لیوانی آب در دست داشت، به سمت لینوکس و فیلن رفت و چندکلمهای با آنها صحبت کرد.
شاید فقط آمده بود تا مرا آزار دهد؛ اما بعد از آنسوی سالن چشم در چشمم دوخت و لیوانش را به سمت من بالا برد.
درست پیش از آنکه سالن را ترک کند برایش سری خم کرده و ادای احترام کردم. ظاهراً هیچ عهد و پیمانی بهسختی سنگ نبود.
فیلن متوجه نگاههایمان شد. فقط به این خاطر که لحظهای از زیر نظر گرفتن من دست برنمیداشت؛ و من هم نمیتوانستم جلوی خود را گرفته و او را زیر نظر نگیرم. لباسهایش بهخوبی بر تنش نشسته بود. شلواری به رنگ شتری و چکمههایی که تا زانو بالا میآمدند. جلیقهای که بر رویش حالات ماه گلدوزی شده بود، به همراه کروات و کتی سیاه و شمشیری که آویخته بر پهلویش دیده میشد. موهای تیرهاش را درست همانطور که دوست داشتم روی شانه رها کرده بود.»
حجم
۳۷۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۴۲۴ صفحه
حجم
۳۷۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۴۲۴ صفحه