دانلود و خرید کتاب کاوننت (کتاب سوم، خدایان) جنیفر ال. آرمنتروت ترجمه فاطمه حامدی فر
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب کاوننت (کتاب سوم، خدایان)

کتاب کاوننت (کتاب سوم، خدایان)

معرفی کتاب کاوننت (کتاب سوم، خدایان)

کتاب کاوننت (کتاب سوم، خدایان) نوشتهٔ جنیفر ال. آرمنتروت و ترجمهٔ فاطمه حامدی فر است. انتشارات آذرباد این رمان معاصر آمریکایی را منتشر کرده است.

درباره کتاب کاوننت (کتاب سوم، خدایان)

کتاب کاوننت (کتاب سوم، خدایان) برابر با یک رمان معاصر و آمریکایی است. داستان چیست؟ ماجرا درمورد دختری است که باید هیولای درون ذهن خود را آزاد کند تا کشورش را نجات دهد و البته هیولای درون ذهن او تنها تهدیدِ موجود نیست. از طرف دیگر، «الکساندریا» شک دارد به تولد ۱۸سالگی‌اش برسد. یک دستور بسیار قدیمی و متعصبانه از مدت‌ها قبل برای کشتن او صادر شده و اگر شورا بفهمد او چه کاری در «کتسکیلز» انجام داده، کارش تمام است. هر بار که «الکس» و «ست» زمانی را برای تمرین‌کردن با یکدیگر می‌گذرانند (که در واقع واژهٔ تمرین‌کردن کلمهٔ رمزی است برای گذراندن اوقات خصوصی با الکس) در انتها یک نشانهٔ آپولیونی نصیب الکس شده و او را یک قدم به بیداری پیش از موعدش نزدیک‌تر می‌کند. با نزدیک‌شدن روز تولد الکس، تمام دنیای او با یک افشاسازی تکان‌دهنده فرو می‌پاشد و او بین عشق و سرنوشت گیر می‌افتد. یکی حاضر است هر کاری برای محافظت از او انجام دهد؛ دیگری از همان ابتدا به او دروغ می‌گفته است. به‌محض اینکه خدایان خودشان را آشکار کرده و خشم خود را نشان دهند، زندگی خیلی‌ها به‌طور برگشت‌ناپذیری تغییر خواهد کرد و از بین خواهد رفت. با این وضعیت همراه شوید.

خواندن کتاب کاوننت (کتاب سوم، خدایان) را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر آمریکا و قالب رمان فانتزی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب کاوننت (کتاب سوم، خدایان)

«نمی‌دانم ست داشت چه‌کار می‌کرد که نمی‌توانست یک‌بار با من تماس بگیرد. البته نه اینکه نگران امنیتش باشم، ست از پس خودش برمی‌آمد؛ اما برایم سؤال بود که هنوز از دست من عصبانی است یا نه. جالبی ماجرا اینجا بود که اگر او از دستم عصبانی نبود، بعدازاینکه با او حرف زدم قرار بود عصبانی شود. وقتی وارد کلاس حقایق فنی و اساطیر شدم، بیرون راندن فکر ست از سرم به طرز شگفت‌انگیزی آن‌قدر راحت بود که فکرش را نمی‌کردم.

دیکن سرش را بالا آورد و وقتی کنارش نشستم، نیشخندی تحویلم داد. شگفت‌زده شدم که او را در آخرین روز برپایی کلاس‌ها می‌بینم. فکر می‌کردم در بین بقیهٔ بچه‌ها، او کسی است که کلاس را می‌پیچاند. «ملاقات توی کتابخونه چطور پیش رفت؟ درسی هم خوندی؟»

زیرچشمی جلوی کلاس را نگاه کردم. لوک داشت با الینا صحبت می‌کرد؛ اما از گوشهٔ چشم نگاهش به ما بود، به دیکن. «ملاقات توی کتابخونهٔ من؟» توجهم را به دیکن معطوف کردم. «ملاقات خودت چطور پیش رفت؟»

دیکن فوراً جواب داد: «خوب. یه عالمه درس خوندیم.»

«عجب!» صدایم را پایین آوردم. «عالیه. با توجه به اینکه هیچ‌کدومتون کتابی دستتون نبود.»

دیکن دهانش را باز کرد؛ اما آن را بست.

برایش چشمکی زدم.

نوک گوش‌هایش به رنگ قرمز روشن درآمد. با انگشتانش روی میز ضرب گرفت. «خُب، پس.»

بخشی از وجودم می‌خواست به دیکن بگوید که ایدن می‌داند و لازم نیست دربارهٔ چیزی نگران باشد؛ اما من اصلاً در چنین جایگاهی نبودم... اما شاید می‌توانستم با ملایمت او را به سمت مسیر درستی سوق دهم. زمزمه کردم: «چیزی نیست. صادقانه می‌گم، اینجا هیچ‌کس نه اصیل نه دورگه، به این موضوع اهمیت نمی‌ده.»

او هم متقابلاً زیر لبی به من گفت: «اون‌جوری که تو فکر می‌کنی، نیست.»

یکی از ابروهایم را بالا بردم. «نیست؟»

«نه.» دیکن آه کشید و نگاهش به لوک افتاد. «اون فرق داره.»

خُب، حداقل الان که دیکن سفرهٔ دلش را باز کرد، متوجه شدم نظری که داشتم زیاد هم پَرت نبوده است. «آره، مطمئناً لوک آدم متفاوتیه.»

دیکن لبخند زد. «اون‌جوری که تو فکر می‌کنی، نیست. ما... فقط رفته بودیم کتابخونه.»

«بی‌خیال.» نیشم را باز کردم.

او بین میزهایمان به سمتم خم شد. «اون یه دورگه‌ست، الکس. بین این‌همه آدم، فکر کنم تو بدونی چقدر خطرناکه.»

جاخورده کمی عقب رفتم و به او خیره شدم.

دیکن چشمکی زد و نیشخندی شیطنت‌آمیز روی لب‌هایش نشست. «اما سؤال اینجا پیش می‌آد: ارزشش رو داره که قانون شماره یک براش شکسته بشه یا نه.»

قبل از اینکه حتی بتوانم دهانم را برای جواب دادن باز کنم که صادقانه بگویم اصلاً نمی‌دانستم چه به او بگویم، دوتا از محافظان شورا وارد کلاس شدند و فضا را در سکوت فروبردند. احساس ناراحتی به من دست داد و روی صندلی‌ام عقب رفتم؛ تا حدی آرزو داشتم که بتوانم زیر میز بلغزم.

محافظی که موهای قهوه‌ای داشت و دور سرش باحالتی مدل‌دار بیشتر از قسمت بالایی آن کوتاه شده بود با لب‌هایی برهم فشرده به شکل یک خط صاف، به بررسی اتاق پرداخت. نگاهش روی من فرود آمد. خون در رگ‌هایم یخ بست. لوشن اینجا نبود و من آن دو محافظ را نشناختم.

«دوشیزه اندروس؟» صدایش ملایم؛ اما بانفوذ بود. «باید همراه ما بیاید.»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۷۹٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۴۰۷ صفحه

حجم

۳۷۹٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۴۰۷ صفحه

قیمت:
۹۷,۰۰۰
تومان