دانلود و خرید کتاب معامله زندگی فردریک بکمن ترجمه علی مجتهدزاده
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب معامله زندگی

کتاب معامله زندگی

معرفی کتاب معامله زندگی

کتاب معامله زندگی نوشتهٔ فردریک بکمن و ترجمهٔ علی مجتهدزاده است. بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه این داستان کوتاه، معاصر و سوئدی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب معامله زندگی

کتاب معامله زندگی (داستانی تکان‌دهنده از نویسندهٔ رمان «مردی به نام اُوه») برابر با یک داستان کوتاه و معاصر و سوئدی است. فردریک بکمن گفته است که برای نجات یک زندگی باید از بعضی چیزها بگذریم و این داستان کوتاه دربارهٔ همان چیزها است. این داستان پیش از کریسمس سال ۲۰۱۶ میلادی نوشته شده است.

می‌دانیم که داستان کوتاه به داستان‌هایی گفته می‌شود که کوتاه‌تر از داستان‌های بلند باشند. داستان کوتاه دریچه‌ای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیت‌هایی و برای مدت کوتاهی باز می‌شود و به خواننده امکان می‌دهد که از این دریچه‌ها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان می‌دهد و کمتر گسترش و تحول می‌یابد. گفته می‌شود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستان‌های کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشته‌ها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونه‌ای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده می‌شود. از عناصر داستان کوتاه می‌توان به موضوع، درون‌مایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویه‌دید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.

خواندن کتاب معامله زندگی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر سوئد و قالب داستان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم.

درباره فردریک بکمن

فردریک بکمن در سال ۱۹۸۱ به دنیا آمده است. او رمان‌نویس و وبلاگ‌نویسی سوئدی است که تحصیلات خود را در رشتهٔ دین‌شناسی تطبیقی آغاز و نیمه‌کاره رها کرد. پس از رهاکردن تحصیلات به شغلی متفاوت روی آورد و رانندهٔ کامیون شد. او مدت‌ها به‌عنوان یک روزنامه‌نگار و وبلاگ‌نویس فعالیت می‌کرد. بکمن کار خود را در قامت یک رمان‌نویس با رمان «مردی به نام اوه» در سال ۲۰۱۲ آغاز کرد. او با رمان اول خود، به شهرت و محبوبیتی چشم‌گیر دست یافت. «برندگان»، «مادربزرگ سلام رساند و گفت متأسفم»، «و هر روز صبح راه خانه دورتر و دورتر می‌شد»، «مردم مشوش»، «و من دوستت دارم»، «ما در برابر شما»، «شهر خرس‌ها»، «بریت ماری اینجا بود» و «قرعهٔ زندگی» عنوان تعدادی دیگر از کتاب‌هایی است که از فردریک بکمن منتشر شده است. او پس از پدرشدن، کتاب «تمام چیزهایی که پسرکوچولوی من باید دربارهٔ دنیا بداند» را با موضوع فرزندپروری نوشت.

بخشی از کتاب معامله زندگی

«و دخترک لبخندی زد.

صبح روز بعد بیدار روی زمین راهرو نشسته بودم. شنیدم که دخترک و مادرش بازی تازه‌ای می‌کردند. مادر از او پرسید: «دلت می‌خواد واسه جشن تولد بعدی‌ات کی‌ها رو دعوت کنی؟» با اینکه می‌دانست جشنی در کار نخواهد بود. و دخترک هم زبان گرفت و هر که را دوست داشت اسم برد. وقتی که پنج ساله‌ای، فهرست آدم‌هایی که دوست‌شان داری خیلی طول و دراز از کار درمی‌آید. آن روز صبح، من هم توی فهرستش بودم. من آدم خودخواه و خودپرستی‌ام و تو هم زود این را فهمیدی. یک روز مادرت با جیغ و داد این را در گوشم فریاد زد که من هیچ معادلی برای خودم نمی‌شناسم. آدم‌ها یا مافوق من‌اند که ازشان چیزی می‌خواهم یا مادون من که پا روی شانه‌هایشان می‌گذارم. راست می‌گفت. من هم آن‌قدر در زندگی پیش رفتم که دیگر کسی بالاتر از من نباشد.

ولی آخر، حد این خودپرستی کجا بود؟ تو که می‌دانی من می‌توانم هرچیزی را بخرم، یا بفروشم، ولی آیا امکان دارد که پای بر اجساد مردگان بگذارم؟ می‌شود کسی را بکشم؟

من یک برادر داشتم. هیچ‌وقت این را به تو نگفته بودم. وقتی ما دوتا به دنیا آمدیم، او مرده بود. شاید دنیا فقط برای یکی از ما جا داشت و من بیشتر به آن نیاز داشتم. من در زهدان مادرم پا بر حلق برادرم فشردم. حتی از همان موقع هم من برندهٔ بازی بودم.

زن پوشه به‌دست آنجا بود، توی بیمارستان. من عکس‌های او را دیده بودم. بعضی وقت‌ها مادرم شب‌ها تنهایی آن‌قدر تا خرخره می‌خورد که از مستی خوابش می‌برد و یادش می‌رفت این عکس‌ها را پنهان کند. این زن همه‌جا توی عکس‌ها بود، به‌شکل شبحی محو خارج از پنجره، یا اندامی مبهم در انتهای راهروها. در عکسی که روز پیش از تولد ما گرفته بودند، توی صف بنزین دقیقاً پشت سر مادر و پدرم ایستاده بود. شکم مادرم حسابی بالا آمده بود. پدر در عکس می‌خندید. هیچ‌وقت ندیدم این کار را بکند. در تمام طول زندگیم فقط گاهی دیدم که لبخند می‌زند.

پنج سالم بود که زن پوشه بدست را کنار خط آهن دیدم. می‌خواستم از روی خط رد بشوم که او از سوی دیگر خط به طرفم جست زد و یک چیزی را به فریاد گفت. خشکم زد و سر جایم ماندم. ثانیه‌ای گذشت و ناگهان قطار پیدایش شد و چنان با هیبت و غرش از نزدیکی‌ام گذشت که به پشت افتادم. وقتی قطار گذشت دیگر اثری از زن نبود.

پانزده سالم بود که با بهترین دوستم روی صخره‌های کولابری بازی می‌کردیم و هنوز در میانهٔ راهمان به بالا بودیم که از کنار زنی با لباس خاکستری گذشتیم. زن زیرلب گفت: «مراقب باشید. این صخره‌ها زیر باران خیلی غیرقابل اعتمادند.» وقتی او را به یاد آوردم که دیگر رفته بود.

نیم ساعت بعدش باران گرفت و دوست من با سر از روی صخره‌ها به پایین افتاد. باران تا بعد از روز خاکسپاری‌اش بی‌وقفه بارید، انگار که قصد بند آمدن نداشت. وقتی از کلیسا بیرون می‌آمدم باز آن زن را دیدم که چتربه‌دست در گوشهٔ میدان ایستاده بود، اما قطره‌های باران همچنان گونه‌هایش را خیس می‌کردند. چیزی که فقط در هلسینبورگ اتفاق می‌افتد.

وقتی پدرم بیمار شد، در آن شب آخر، باز آن زن را در خانهٔ سالمندان دیدم. تازه از دستشویی درآمده بودم و زن هم حواسش به من نبود. همان پلوور خاکستری به تنش بود و با مداد سیاه چیزی را توی پوشه‌اش می‌نوشت. بعد به اتاق پدرم رفت و دیگر از آنجا درنیامد. صبح روز بعد پدرم مرده بود.

وقتی مادرم مریض شد، من برای کار به خارج از کشور رفته بودم. با هم تلفنی حرف زدیم، خیلی صدایش ضعیف شده بود و با این‌حال توی تلفن گفت: «دکترها می‌گن همه‌چیز عادیه.» و اینطوری مثلاً خیال مرا راحت کرد که مرگ غم‌انگیزی نخواهد داشت. پدر و مادرم همیشه دلشان می‌خواست همه‌چیزشان عادی باشد. از همان وقتی که برادرم مرده به‌دنیا آمد، می‌خواستند همیشه مثل مردم عادی باشند. شاید به همین خاطر بود که من با سرکشی تمام، دلم می‌خواست استثنایی باشم. همان شب مادرم از دنیا رفت، من هم یک ارزیاب به خانهٔ مادرم فرستادم و او از همه‌چیز برایم عکس گرفت و فرستاد. توی یکی از عکس‌های اتاق خواب، یک مداد سیاه روی زمین افتاده بود. وقتی خودم به خانه رسیدم، آن مداد آنجا نبود. دمپایی‌های مادرم توی راهرو بودند و به کف آن‌ها گلوله‌های کوچک موی خاکستری چسبیده بود.»

معرفی نویسنده
عکس فردریک بکمن
فردریک بکمن
سوئدی | تولد ۱۹۸۱


نظری برای کتاب ثبت نشده است
مدیریت استعداد
یوسف محمدی مقدم
درمان اختلال اضطراب فراگیر
جین ریق
نامه سرگشاده به اسکندرکبیر
پی یر بریان
گرگ تنها
آشوت آقابابیان
جستارهایی در مسئولیت اجتماعی دانشگاه ایرانی و بحران های زیست محیطی
جبار رحمانی
آنچه در مدرسه و دانشگاه نمی آموزید
زهره صادقی آزاد
آیا چشم و نظر و جادو صحیح است؟
محسن صفری راد
زبان شناسی و تأثیر زبان فارسی بر زبان های دیگر دنیا
آرزو باوندپور قمشه
نگرش ها و جهت گیری های اجتماعی دانشجویان (جلد سوم)
لیلا فلاحتی
مکالمات روزمره ژاپنی
فاطمه اسماعیلی مهیاری
لبخندی که شکست
تهمینه ورکانه
English For Public Administration Studies
علی پیران نژاد
۲۱ درس برای قرن بیست و یک (خلاصه کتاب)
یووال نوح هراری
الگوی ارزیابی عملکرد مدیران بر مبنای شایستگی
یحیی میار
رهبر دارای بینش و چشم‌ انداز (خلاصه کتاب)
مایکل هایت
دروازه حقیقت
رزیتا دغلاوی نژاد
نحوه‌ی اجرای احکام داوری بر پایه‌ی کنوانسیون ایکسید
رضا حمامی
اختلال نارسایی توجه/بیش فعالی
علی اصغر داودی
زیارت، چراغی در مسیر هدایت
محمدمهدی فجری

حجم

۸۶۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه

حجم

۸۶۰٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان