
کتاب آخرین دانه
معرفی کتاب آخرین دانه
کتاب الکترونیکی «آخرین دانه» نوشتهٔ امیررضا محمدعلینژاد و با ویراستاری زهرا صنوبری، توسط نشر متخصصان منتشر شده است. این اثر در قالب داستانی علمی-تخیلی، به روایت بقای آخرین بازماندگان بشر در جهانی پساآخرالزمانی میپردازد. محوریت داستان بر روابط انسانی، امید، و مواجهه با بحرانهای وجودی استوار است و شخصیتهای اصلی آن در دل یک کشتی شناور، با چالشهای بقا و معنای زندگی دستوپنجه نرم میکنند. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب آخرین دانه
«آخرین دانه» اثری داستانی در ژانر علمی-تخیلی و پساآخرالزمانی است که فضای آن در آیندهای دور و پس از فروپاشی تمدن انسانی شکل گرفته است. داستان حول محور سه شخصیت اصلی، یعنی مدا، لی و فیل، میچرخد که در کشتیای به نام نواکستل، آخرین امیدهای بشر برای بقا را نمایندگی میکنند. روایت کتاب با نگاهی به بحرانهای زیستی، انقراض انسانها و تلاش برای بازآفرینی نسل بشر، تصویری از تنهایی، اضطراب و امید را در دل جهانی ویرانشده ترسیم میکند. ساختار کتاب مبتنی بر روایت خطی و تمرکز بر روابط میان شخصیتهاست و در کنار پرداختن به دغدغههای فلسفی و اخلاقی، به جزئیات زندگی روزمره و احساسات شخصیتها نیز توجه شده است. فضای بسته و محدود کشتی، تضاد میان گذشته و آینده، و تلاش برای یافتن معنایی تازه در جهانی بیثبات، از عناصر کلیدی این داستان بهشمار میآیند.
خلاصه داستان آخرین دانه
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان «آخرین دانه» با تصویری از جهانی آغاز میشود که در پی یک فاجعه زیستی، بیشتر جمعیت انسانها از بین رفتهاند و تنها بازماندگان، گروهی اندک هستند که در کشتیهایی بر فراز اقیانوسها زندگی میکنند. کشتی نواکستل، محل زندگی سه شخصیت اصلی داستان است: مدا، نوجوانی با ذهنی جستوجوگر؛ لی، دختری حساس و آسیبپذیر؛ و فیل، مردی میانسال که نقش سرپرست و راهنما را برای این دو ایفا میکند. این سه نفر آخرین امیدهای بشر برای ادامه نسل انسان هستند و مأموریت دارند تا با عبور از چالشهای جسمی و روانی، مقدمات سفر به سیارهای جدید را فراهم کنند. در طول روایت، شخصیتها با بحرانهای عمیق وجودی، ترس از انقراض، و بار سنگین مسئولیت بقا روبهرو میشوند. رابطهٔ میان مدا و لی، که از کودکی با هم بزرگ شدهاند، به تدریج به نقطهای میرسد که باید تصمیمهای دشواری برای آیندهٔ بشر بگیرند. فیل، با تجربه و خاطراتش از گذشته، تلاش میکند آنها را برای مأموریت بزرگ آماده کند، اما خود نیز با احساس تنهایی و بیمعنایی دستوپنجه نرم میزند. داستان با پیشروی شخصیتها به سمت پروژهٔ تارتاروس، یعنی آغاز سفر به سیارهٔ پرسیون، وارد مرحلهای تازه میشود. آزمایشها و تمرینات ذهنی و جسمی، روابط میان شخصیتها را دستخوش تغییر میکند و هر یک با تردیدها، امیدها و ترسهای خود مواجه میشوند. در نهایت، تصمیم به ترک زمین و آغاز سفری طولانی، نقطهٔ عطفی در زندگی آنهاست؛ سفری که نهتنها بقا، بلکه معنای انسانبودن را به چالش میکشد.
چرا باید کتاب آخرین دانه را بخوانیم؟
این کتاب با فضاسازی منحصربهفرد و پرداختن به موضوعات عمیق انسانی، تجربهای متفاوت از داستانهای علمی-تخیلی ارائه میدهد. «آخرین دانه» نهتنها به ماجرای بقا و تلاش برای ادامه نسل بشر میپردازد، بلکه به لایههای روانی شخصیتها، بحرانهای هویتی و معنای زندگی در شرایطی بیسابقه توجه دارد. خواننده در این اثر با پرسشهایی دربارهٔ اخلاق، مسئولیت، امید و آیندهٔ انسان روبهرو میشود و در عین حال، با روایتی پرکشش و شخصیتهایی ملموس همراه میشود. این کتاب فرصتی است برای تأمل بر سرنوشت بشر و ارزشهای انسانی در جهانی که همهچیز در حال فروپاشی است.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
مطالعهٔ این کتاب برای علاقهمندان به داستانهای علمی-تخیلی، روایتهای پساآخرالزمانی و کسانی که دغدغهٔ بقا، هویت و معنای زندگی را دارند، مناسب است. همچنین برای نوجوانان و جوانانی که به دنبال داستانهایی با محوریت روابط انسانی و چالشهای اخلاقی هستند، گزینهٔ قابلتوجهی بهشمار میآید.
بخشی از کتاب آخرین دانه
«باد بیچارهای زوزه میکشید. هوهوکنان، حفرههای سرد و فلزی را طی میکرد. میپیچید. زمزمههایی از گذشته داشت. به گوش میرسید. اما واضح نبود. گوش را پر میکرد. گویی خورشید امروز عجله داشت. گهگاهی از بین ابرهٔ خودش را به پوست میرساند. کمی مینشست. اما خیلی زود میرفت. جایش را به سایهها میداد. پشت ابرها قایم میشد. کمی ترسیده بود. آرامتر میرفت. دریا آنجنان مواج نبود، پس نیازی نبود کامل بایستد. بعدازظهر قرار بود هوا خراب شود. برای اینکه سروقت برسند، باید روز با سرعت بیشتری حرکت میکردند. اما روی عرشه دستور دستور است! باید انجام شود. فیل به ثواکسیّل گفته بود با یک حرکت دست متوقف شود. از اتاق فرماندهی تا روی عرشه. درست هفت دقیقه راه بود. فیل مدام سرش را به چپ و راست تکان میداد. زیر لب غر میزد. این قشقرقها اعصابش را بهم میریخت. با خودش میگفت: «دیگه بچه که نیست! کی میخواد بفهمه؟» در هر گام پوتینهایش را محکم به زمین میکویید. هرچه جلوتر میرفت؛ خشمگینتر میشد. دیگر وقت برای این مسخرهبازیها نداشتند. چراغها گزگز میکردند. صدای هر گام در راهروهای فلزی میپیچید. دریچههای کوچکی که هر بیست قدم باید خودت را مچاله میکردی تا ازشان بگذری. اعصاب فیل هربار مچالهتر میشد. جلوتر که میرفت. صدای هوهوی باد که در کابین میپیچید. بیشتر میشد. درب عرشه باز بود. قبل از اینکه وارد عرشه شود. چندلحظه ایستاد. با تمام عصبانیتی که داشت. چندلحظه ایستاد. هوای بیرون به نظرش دلپذیرآمد. جشمانش را بست. خاطرات خوش قدیم مغزش را نوازش میکرد. دم عمیقی گرفت. چند ثانیه نگهش داشت. به همراه بازدمش، به دنیای واقعی برگشت؛ دنیایی که به هیجکدام از خاطراتش امکان زندهشدن نمیداد.»
حجم
۶۲۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
حجم
۶۲۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه