دانلود و خرید کتاب سینه ریز کاوه میرعباسی
تصویر جلد کتاب سینه ریز

کتاب سینه ریز

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۱.۵از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سینه ریز

کتاب سینه ریز نوشتهٔ کاوه میرعباسی است. نشر چشمه این داستان بلند ایرانی را منتشر کرده است. این کتاب از مجموعهٔ «هزار داستان» است.

درباره کتاب سینه ریز

کتاب سینه ریز داستانی ایرانی نوشتهٔ کاوه میرعباسی است. این داستان در دسته‌ٔ داستان‌های بلند یا «نوولا» قرار می‌گیرد. نویسنده در این اثر داستان دو هم‌دانشگاهی و دوست قدیمی را روایت کرده که پس از سال‌ها یکدیگر را به‌شکلی کاملاً اتفاقی در مطب دکتر می‌بینند. «ناصر دیلمی» و «داوود پورجمشید» ۳۰ سال پیش در دانشکده‌ٔ اقتصاد دانشگاه تهران درس می‌خواندند، اما بعدها هریک راه خود را در پیش گرفته و حالا زندگی‌هایی کاملاً متفاوت دارند. چه ماجراهایی پیش روی این دو دوست قدیمی است؟ این داستان بلند را بخوانید تا بدانید.

نوولا در طبقه‌بندی شکل‌های ادبی همواره جایگاهی مستقل داشته است. ملاک داستان بلند براساس استانداردهای جهانی در وهلهٔ اول تعداد کلمات است که بین ده تا سی‌هزار کلمه است. نوولا درنگی است میان داستان کوتاه و رمان شاید و برخوردار از توانمندیِ خاص. شماری از آثار بزرگ تاریخ ادبیات ما هم در قالب آن نوشته شده‌اند و همیشه بر سر رمان یا داستان بلند بودن‌شان بحث بوده است: «بوف کور» هدایت، «ملکوتِ» صادقی، «مدیر مدرسهٔ» آل‌احمد، «از روزگار رفته حکایتِ» گلستان و...

خواندن کتاب سینه ریز را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های ایرانی و علاقه‌مندان به قالب داستان بلند (نوولا) پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب سینه ریز

«سه چهار روز مانده بود سال دوم دانشکده شروع شود. آدینه بود و قبل‌ازظهر. چند ساعت قبلش ناصر از شهرشان به خوابگاه برگشته بود. از هم‌اتاقی‌اش خبری نبود. حدس زد هنوز ولایت‌شان باشد. سرگرم بیرون کشیدن وسایلش از چمدان و جا دادن‌شان در کمد کوچکش بود که تقه‌ای به در خورد. رفت در را باز کرد و با داوود پورجمشید روبه‌رو شد که باهاش صمیمیتی نداشت و فقط هم‌دانشگاهی و هم‌کلاسی بودند. داوود سراغ هم‌اتاقی ناصر را گرفت و وقتی شنید که او احتمالاً هنوز برنگشته، آه کشید که «بیخود این‌همه راه اومدم!» دیلمی فقط از روی ادب دعوتش کرد که بنشیند و با هم یک لیوان چای بنوشند. پورجمشید از خداخواسته فوری پذیرفت. معلوم بود برنامه‌ای ندارد و می‌خواهد یک جوری وقتش را پُر کند. چای را نوشیدند و کمی از این در و آن در گفتند، بی‌آن‌که داوود رغبتی به رفتن نشان دهد. سفت‌ومحکم لنگر انداخته بود. بعد از آن‌که ناصر چند دفعه نگاهش را چرخاند سمت چمدانِ باز و وسایلِ پخش‌وپلا روی تخت و میز، داوود گفت «مزاحمِ کارِت نباشم... اصلاً من هم بیام کمکت.» ناصر مطمئن شد طرف خیال رفتن ندارد. گفت «نه. چیزی نیست، خودم جمع‌شون می‌کنم.» داوود گفت «پس همین‌طور که گپ می‌زنیم، تو به کارِت هم برس!» و آب پاکی را ریخت روی دست ناصر تا بیخود منتظر رفتن او نباشد. ناصر هم به‌ناچار بلند شد و رفت سراغِ چمدانِ باز. تمام مدتی که لباس‌ها و وسایل را درمی‌آورد و توی کمد می‌گذاشت، داوود انگار داشت می‌پاییدش؛ لااقل بعدتر این‌طور به نظرش آمد. موقعی که دستمال سبزِ گل‌دار مادرش را از زیر رخت‌ها بیرون کشید، سنگینی نگاه پورجمشید را خوب حس کرد. حتم داشت به‌اش خیره شده ــ شاید هم بعداً این‌طور خیال کرد. ته دلش از هیچ‌چیز صد درصد مطمئن نبود. سینه‌ریز یاقوت را لای دستمال پیچیده بود، یعنی مادرش با همین دستمال آن را به‌اش داده بود. لابد دستمال هم خیلی قدیمی بود، ولی نه به قدر سینه‌ریز. ناصر یاد غزال افتاد و بی‌اختیار سینه‌ریز را از روی دستمال نوازش کرد.»

Hrays
۱۴۰۳/۰۸/۲۸

می‌تونم بگم وحشتناک بود؛ همین.

حجم

۹۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۱۳ صفحه

حجم

۹۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۱۳ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
۲۴,۵۰۰
۵۰%
تومان