دانلود و خرید کتاب دستبند آرزوها، دوست واقعی سارا ملانسکی ترجمه الهام فیاضی
تصویر جلد کتاب دستبند آرزوها، دوست واقعی

کتاب دستبند آرزوها، دوست واقعی

معرفی کتاب دستبند آرزوها، دوست واقعی

کتاب دستبند آرزوها، دوست واقعی نوشتهٔ سارا ملانسکی و ترجمهٔ الهام فیاضی است. انتشارات پرتقال این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این داستان برای کودکان نوشته شده و جلد اول از مجموعهٔ «دستبند آرزوها» است.

درباره کتاب دستبند آرزوها، دوست واقعی

کتاب دستبند آرزوها، دوست واقعی (Best Wishes (Best Wishes #1)) برابر است با داستانی برای گروه سنی کودکان. این رمان که با تصویرگری «مکسین وی» منتشر شده، جلد اول از مجموعه‌ای به نام «دستبند آرزوها» است. این اثر ۱۴ فصل دارد. در جلد اول از مجموعه‌ٔ «دستبند آرزوها» می‌بینید که «بکا سینگر» روز بسیار بدی را پشت سر گذاشته است. بهترین دوست او «هارپر» او را رها کرده و بکا هیچ دوستی ندارد و تنها مانده است. در همین حین جعبه‌ای با پست از راه می‌رسد. در جعبه یک دستبند با یک یادداشت مرموز قرار دارد که از بکا می‌خواهد یک آرزو کند. بکا دستبند را به دست می‌بندد و آرزو می‌کند دوست و رفیق داشته باشد؛ یک عالمه دوست؛ بسیار زیاد. به همین سادگی جادو عمل می‌کند! یک‌دفعه همه می‌خواهند بهترین دوست بکا باشند؛ از بچه‌های مدرسه گرفته تا معلم‌ها و مادر خودش. وقتی اوضاع از کنترل خارج می‌شود، بکا کم‌کم از خود می‌پرسد نکند این جادو یک طلسم است؟ با او همراه می‌شوید؟

خواندن کتاب دستبند آرزوها، دوست واقعی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به کودکان دوستدار رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب دستبند آرزوها، دوست واقعی

«۱۰. تولدم مبارک

صبح روز بعد که بیدار شدم، اولین فکری که به ذهنم رسید هیچ ربطی به دست‌بند جادویی نداشت. فکرم این بود: تولدمه!

ولی همان موقع مامان با یک سینی پر از کیک تابه‌ای خرده‌شکلات‌دار با یک‌عالمه خامهٔ هم‌زده وارد اتاقم شد. بعد برام با کارت تبریکی که خودش درست کرده بود آمد. روی کارتش قلبی بزرگ کشیده بود و نوشته بود: جات اینجاست!

یک‌عالمه خامهٔ هم‌زده! کارت تبریک دست‌ساز! جادو غوغا کرده بود.

بابی و زیدی زنگ زدند تا تولدم را تبریک بگویند. بعد هم هارپر. ولی هنوز از بابا خبری نبود. مطمئن بودم که بالاخره زنگ می‌زند. حتماً زنگ می‌زد. سرش شلوغ بود، ولی نه آن‌قدر که تولد دختر خودش را فراموش کند.

توی کالیفرنیا زمان سه ساعت از اینجا عقب‌تر است. پس هنوز یک‌عالمه وقت داشت.

هر چند دقیقه یک بار کسی پیام می‌داد و تولدم را تبریک می‌گفت. فکر کنم سیصدتا پیام برایم آمد. دست‌کم صدتا پیام هم آمده بود که می‌گفتند: امشب می‌بینمت!

وقتی داشتیم دیوار اتاق نشیمن را تزیین می‌کردیم، مامان پرسید: «عزیزم، هنوز هم می‌خوای پارچه رنگرزی کنی؟»

گفتم: «دلم می‌خواد، ولی با اون‌همه مهمونی که قراره بیاد نگرانم همه‌جا رنگی بشه.»

مامان سر تکان داد و گفت: «شاید فقط پارچه و ماژیک برای مهمون‌ها گذاشتیم تا تیشرت و جامدادی‌ها رو تزیین کنن. می‌تونیم موسیقی بذاریم و چندتا بازی راه بندازیم.»

«فکر خوبیه. ممنون، مامان.»

ساعت یک ربع به پنج، داشتم خوراکی‌ها را آماده می‌کردم که زنگ را زدند. اولین مهمان!

گوشی دربازکن را برداشتم و پرسیدم: «کیه؟»

«شِپ!»

«بیا بالا!»

با اشتیاق جلوی در منتظر ماندم.

وقتی شِپ را دیدم گفتم: «سلام! ممنون که اومدی!»»

کاربر 8638046
۱۴۰۳/۰۸/۰۲

داستان خوبیه و مانند کتاب دیگر سارا ملانسکی یعنی کتاب ملکه‌ ی برفی است

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷۵۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

حجم

۷۵۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

قیمت:
۷۶,۰۰۰
تومان