کتاب دستبند آرزوها، خواهرهای اشتباهی
معرفی کتاب دستبند آرزوها، خواهرهای اشتباهی
کتاب دستبند آرزوها، خواهرهای اشتباهی نوشتهٔ سارا ملانسکی و دبی ریگاود و ترجمهٔ الهام فیاضی است. انتشارات پرتقال این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این داستان برای کودکان نوشته شده و جلد دوم از مجموعهٔ «دستبند آرزوها» است.
درباره کتاب دستبند آرزوها، خواهرهای اشتباهی
قصهها مزایای بیشماری دارند و برای همۀ افراد قابلدرک و فهم هستند. مطالعهٔ داستانها، چه خیالی باشند و چه واقعی، یکی از بهترین راههای انتقال دانش و تجربه، افزایش آگاهی و آموزش مهارتها برای زندگی موفقترند. کودکان از طریق داستانها رشد میکنند، موارد زیادی را یاد میگیرند و نسبت به مسائل آموزشی واکنش بهتری نشان میدهند. آموزش در حین خواندن آموزش غیرمستقیم نام دارد و کودکان بدون اینکه بدانند نکات زیادی را میآموزند. آموزشها میتواند مهارتهای زندگی، هنجارها و رفتارهای درست باشد یا مطالب و حقایق علمی دنیای اطراف. این آموزشها چون بهصورت داستان برای کودکان خوانده میشود، ضمن سرگرمکردن و پرکردن اوقات فراغتشان، در ذهنشان باقی میماند.
کتاب دستبند آرزوها، خواهرهای اشتباهی (Sister Switch (Best Wishes #2)) داستانی برای گروه سنی کودکان است. این رمان که با تصویرگری «مکسین وی» منتشر شده، جلد دوم از مجموعهای به نام «دستبند آرزوها» است. این اثر ۱۵ فصل دارد. در جلد دوم از مجموعهٔ «دستبند آرزوها» میبینید که «اَدی» احساس میکند بین خواهرهایش گیر کرده و کسی به او توجه نمیکند. خواهر بزرگش، «سوفی»، دائم به او دستور میدهد و خواهر کوچکش، «کامیل»، هر چیزی را که اراده میکند به دست میآورد. زمانی که یک بستهٔ مرموز با دستبندی جادویی به دست اَدی میرسد، او آرزو میکند که دیگر خواهر وسطی نباشد و آرزویش برآورده میشود. چه ماجراهایی پیش روی اوست؟ با او همراه میشوید؟
خواندن کتاب دستبند آرزوها، خواهرهای اشتباهی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به کودکان دوستدار رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دستبند آرزوها، خواهرهای اشتباهی
«یواشکی از سوفی کوچولو پرسیدم: «رمز در کمد مدرسهت چیه؟»
با اوقاتتلخی گفت: «بهت نمیگم!»
تهدید کردم: «میخوای یه غیبت دیگه برات رد بشه؟»
«آخ، نه. خیلیخب. عدد پی.»
«عدد پی؟»
«بله! خب معلومه! ۴... ۱... ۳!» سر تکان داد و قبل از اینکه بیرون برود با چشمغره گفت: «خواهش میکنم توی کلاس ریاضی اصلاً حرف نزن. یا سر هر زنگ دیگهای. فقط این مشکل رو حل کن. فوراً!»
حتی بامزگی آن کلمات قلنبهسلنبهای که از دهان کوچولوی سوفی بیرون میآمد هم نمیتوانست نگرانیهایم را از بین ببرد. آن روز هیچکدام خانه نمیماندیم. پس باید دوباره نقشه میکشیدم.
بعد از اینکه صبحانهام تمام شد به کامیلدرمن گفتم: «بجنب کام... اممم، اَدی. باید راه بیفتیم.» داشت با کیک تابهایاش بازی میکرد.
جالب بود. قبل از جابهجایی، همیشه سوفی باید منتظر من میماند.
وقتی کامیلدرمن آماده شد، با مامان از در خانه بیرون رفتیم. مامان برای خداحافظی بغلمان کرد و بهسمت ماشینش رفت. کامیل سریع از ایوان بیرون پرید و با کتانیهای نوی من، شروع کرد وسط علفهای خیس باغچه یورتمه رفتن؛ نیشش تا بناگوش باز بود.
کفرم درآمد. با نفسی عمیق، هوای تازهی صبحگاهی را به درون ریههایم کشیدم و با درماندگی، دنبال راهحلی اضطراری برای آن روز گشتم.
بهسمت کامیلدرمن چرخیدم.
با جدیت گفتم: «باید برات چندتا قانون مهم بذارم. ازت میخوام دقیق بهم گوش کنی.»
کامیلدرمن جستوخیز کرد، چرخید و بعد به نشانهی قبول سر تکان داد.
پیاده بهسمت مدرسه راه افتادیم. گفتم: «فقط وقتی باهات حرف زدن صحبت میکنی. بچهی خوبی باش. هر کاری که میکنی، مواظب باش جلوی بچهها نادونبازی درنیاری. حرف هم نزن!»
کامیلدرمن گفت: «باشه.»
آخیش. آسانتر از آن بود که فکرش را میکردم. شاید کامیلدرمن میتوانست از پس این موقعیت بربیاید.
وقتی وارد مدرسهی سنت جوزف شدیم، کامیلدرمن فوراً بهسمت پلهها رفت.
دستم را دور بازویش انداختم، از سمت کلاسهای پیشدبستانی دورش کردم و گفتم: «نه، اونطرفی نمیری.»
صدایی از پشت سرمان داد زد: «سلام، اَدی!»
چرخیدم و لیا را دیدم. خیلی عادی دست تکان دادم و گفتم: «سلام، لیا.»
لیا طوری بهم زل زد انگار دانشآموز انتقالی از مدرسهی خونآشامها بودم.
درست است. سوفی اینطوری به لیا سلام نمیکرد. اصلاً بهش سلام نمیکرد.»
حجم
۶۴۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
حجم
۶۴۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
نظرات کاربران
باحال💜💜💜💜🌹 خیلی عالی❤️❤️💜💜🌹🍭