کتاب چشم
معرفی کتاب چشم
کتاب چشم نوشتهٔ ولادیمیر ناباکوف و ترجمهٔ یوسف نوری زاده است. نشر مرکز این رمان معاصر، کوتاه و روسی را منتشر کرده است.
درباره کتاب چشم
کتاب چشم حاوی یک رمان معاصر و کوتاه و روسی است که با مقدمهای به قلم «بهزاد برکت» در باب رمان و آرای ناباکوف درمورد این قالب ادبی آغاز شده است. این رمان شما را با شخصیتی به نام «اسمورُف» آشنا و همراه میکند. این اثر پر است از شخصیتهای محبوب زندگی ادبی دورهٔ جوانی نویسنده؛ مهاجرانی روس که در برلین و پاریس و یا لندن زندگی میکردند. ولادیمیر ناباکوف سالهای ۱۹۲۴ تا ۱۹۲۵ را برای داستان این اثر برگزیده است؛ وقتی نزدیک به چهار سال از جنگ داخلی روسیه میگذرد. او توضیح داده است که درونمایهٔ رمان «چشم» پیگیری کاوشی است که قهرمان داستان را از میان جهنمی از آینهها گذرانده و به ادغام دو تصویر قرینه ختم میشود. تأکید او بر رمزوراز داستان نیست؛ بر قالب است. این رمان کوتاه قابل تقلیل به داستان عشقی هولناک و دردناک نیست. با اسمورُف و روایت او همراه شوید.
خواندن کتاب چشم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر روسیه و قالب رمان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره ولادیمیر ناباکوف
ولادیمیر ناباکوف (Vladimir Nabokov) در ۲۲ آوریل سال ۱۸۹۹ در سنت پترزبورگ به دنیا آمد و از کودکی سهزبانه بزرگ شد. او در نوامبر سال ۱۹۱۷ همراه با خانواده عازم کریمه شد و در سال ۱۹۱۹ به انگلستان رفت. پس از تحصیل در رشتهٔ ادبیات در کمبریج در سال ۱۹۲۲ از یک شرکت انتشاراتی در آلمان سفارش ترجمهٔ کتاب «آلیس در سرزمین عجایب» را دریافت کرد و این ترجمه را با نامی مستعار در سال ۱۹۲۳ بهچاپ رساند. این کتاب اولین اثر منتشرشده از او محسوب میشود و سرآغازی برای مسیر او به دنیای ادبیات بود. او در برلین از طریق انتشار داستانهای کوتاه و شعر با استفاده از نام مستعار «سیرین» بهسختی زندگی کرد و در سال ۱۹۳۶ میلادی، زمانی که نازیها بر اوضاع مسلط شدند همراه با خانوادهاش ابتدا به پاریس و سپس به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کرد. ناباکوف به نوشتن ادامه داد و کارهای قبلی خود را از روسی به انگلیسی ترجمه کرد. او از سال ۱۹۴۸ تا ۱۹۵۹ میلادی در دانشگاه کرنل بهعنوان مدرس زبان و ادبیات روسی و اروپایی کار کرد و در همین دوران بود که «ایگور و یوجین» و «اونگین» از پوشکین را ترجمه کرد، نوشتن «لولیتا» را به پایان رساند و نوشتن «پنین» را آغاز کرد. از جمله آثار او میتوان به «خنده در تاریکی»، «آتش کمفروغ»، «نبوغ»، «چیزهای شفاف»، «چشم» و «لولیتا» اشاره کرد. این نویسندهٔ روس در دوم ژوئیهٔ سال ۱۹۷۷ در اثر یک بیماری ریوی از دنیا رفت.
بخشی از کتاب چشم
«بیدار شدم، صبح زود بود. کامیونی داشت میگذشت و شیشههای پنجرهها را میلرزاند. خیلی وقت بود که دیگر لایهٔ یخی ارغوانی روی آنها نمینشست، چون بهار نزدیک بود. درنگ کردم تا به انبوه حوادثی که اخیراً روی داده بود تأمل کنم، به افرادی که تازه با آنها آشنا شده بودم، و چه مسحورکننده و چه یأسآور بوده این تعقیب خانه به خانه، این جستوجو برای یافتن اسمورفِ واقعی. پنهانکاری فایدهای ندارد ــ همهٔ این کسانی که با آنها آشنا شدم موجوداتی زنده نبودند بلکه فقط آینههایی اتفاقی در برابر او بودند؛ اگرچه، یکی از آن میان، و برای من مهمترینشان، درخشانتر از همهٔ آینهها، هنوز اسمورف را به من باز نمیتاباند. میزبانان و میهمانانِ خیابان پنجم پیکاک آسوده و معصومانه، در برابرم از روشنایی به سایه میروند، انگار خلق شدهاند تا فقط اسباب سرگرمی مرا فراهم کنند. یک بار دیگر موخین، از روی کاناپه نیمخیز میشود، دستش را از روی میز به طرف زیرسیگاری دراز میکند، ولی نه صورت او را میبینم، نه دستی را که سیگار در بر دارد؛ فقط دست راستش را میبینم، که البته ناخودآگاه! یک لحظه روی زانوی وانیا متوقف میشود. بار دیگر رومان بوگدانوویچِ ریشو با دو سیب سرخ به جای گونه، صورت خونْدویدهاش را به زیر میآورد تا چای خود را فوت کند، و دوباره ماریانا مینشیند و پاهای لاغرش را که جوراب ساقبلندِ زردآلویی رنگی آنها را در بر گرفته روی هم میاندازد. و به قصد شوخی ــ فکر میکنم شب عید میلاد مسیح بود ــ خروشچوف کت پوستی همسرش را میپوشد، جلوی آینه حالت مانکن به خود میگیرد و در اتاق به حرکت درمیآید و همه را به خنده وامیدارد، که به تدریج همین خندهٔ معمولی غیرطبیعی میشود، چون خروشچوف همیشه در شوخیهایش افراط میکند. دست کوچک و قشنگ اوگنیا، با آن ناخنهای براقش که انگار خیس اند، راکت تنیس روی میز را برمیدارد، و توپ کوچولوی سلولوئید وظیفهشناسانه در امتداد تور سبز جلو و عقب حرکت میکند و جرینگ جرینگ میکند. باز هم واینستاک که در نیمهتاریکی انگار که پشت سکان قرار گرفته باشد پشت میزِ احضار ارواحش نشسته و به تک و تا میافتد؛ دوباره خدمتکار ــ هیلدا یا گرچن ــ با حالتی رؤیایی از این در به آن در میرود، و ناگهان شروع میکند به پچپچ کردن و وول خوردن و جنباندن اعضای بدنش. هروقت اراده کنم میتوانم به حرکات همهٔ این افراد شتاب بخشیده یا تا سرحد مسخرگی کند و آرام کنم؛ آنها را در گروههای مختلف توزیع کرده، یا در حالات گوناگونی بچینم؛ یک بار از زیر به آنها نور بتابانم، یک بار از بغل... برای من تمام هستی آنها فقط برق روی صفحه بوده است.»
حجم
۸۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۸۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه